متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم عاشقانه رمان دل‌بان | رها امینی نویسنده برتر انجمن یک رمان

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #61
حامی با قیافه‌ای که چیزی از آن معلوم نبود به دلارایی که فکر می‌کرد پیروز این مناظره است، نگاه کرد و دستانش زیر میز مشت شد. جواب‌های زیادی برای این سخن‌رانی داشت اما می‌ترسید چیزی را بگوید که نباید! دلارا حرف‌های فلسفی به خوردش داد و از تجربیات... یا بهتر بگوید، از جفاهای عایدی او بی‌خبر بود. خواست چیزی بگوید تا از اطمینان این دختر بکاهد که گوشی‌اش زنگ خورد. نگاهی به صفحه انداخت و بعد با همان چهره‌ی پوکر به دلارا چشم دوخت. بعدها و با دست پُر می‌توانست خیلی واضح این نظریه‌ی مسخره را رد کند.
- باید این تلفن رو جواب بدم، کارمون تمومه؟
دلارا آرام پلک زد و در چشمان حامی خیره ماند. بوی عود آرام‌بخش بود و آهنگ تماس حامی هم ملایم! محیط این اتاق و درخشش گل‌های تراس از پشت شیشه هم خلسه‌آفرین بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #62
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #63
فصل پنجم: باگ
نگاهی به ساعت گرد چوبی بالای میزتحریر انداخت و گوی گوشواره‌اش را ریتمیک تاب داد؛ دلش هم مثل همین گوی از سر هیجان تاب‌بازی می‌کرد. چهارزانو روی تخت یا درواقع روی کاغذهای پخش‌شده روی تخت نشست و تکان‌ فنرهایش، نفتی روی آتشِ هیجانش بود! نه... نمی‌شد صُم‌البُکم انتظار بکشد، آن هم تا زمانی نامعلوم! نفس عمیقی کشید و بالاخره آیکون سبزرنگ را لمس کرد و گوشی را به گوشش چسباند. انگشتانش دورتادور کارت چوبی را لمس کردند و زانوهایش بی‌اراده تکان خوردند. آن‌قدر از نتیجه‌ی زحماتش راضی بود که ذره‌ای قرار نداشت تا بخواهد دقیقه‌ای برای شنیدن تأییدیه صبر کند.
- بفرمایید؟!
زانوهایش آرام گرفتند اما گشاد شدن قطر مردمک‌هایش را حس کرد. یک کاغذ گلوله‌شده را در مشت گرفت و در حالی‌که سعی در اختفای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #64
و قبل از آنکه دلارا معنی حرف او را درک کند، با لحنی مؤقرانه ادامه داد:
- اعمال تغییر باشه برای روزی که می‌بینمتون! این طرح‌ها نباید روی هر کاغذی چاپ بشن، درخشش سرویس از دست میره. کاغذهای مخصوصش رو شخصاً بهتون تحویل می‌دم تا روی اون‌ها بزنید.
- پس من با منشیتون قرار بذارم؟ راستش واقعاً مشتاقم دوباره دفتر چوبیِ خاصتون رو ببینم!
صدای خنده‌ی ملایم مسیحا در گوشش پیچید و جمله‌اش ابروهای دلارا را بالا انداخت:
- شاید یه وقت دیگه! روز من که خوب شروع شد... امیدوارم روز شما هم خوب سپری بشه خانم دلارا!
جواب خداحافظیِ عجیبش را داد و با همان حفظ حالت ابرو، زیرلب و خیره به گوشی زمزمه کرد:
- این دیگه چه مدلشه؟ خب بگو وقت داری یا نه دیگه! حالا من کی بیام اون‌جا کاغذ بگیرم؟
درحال شانه بالا انداختن، لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #65
- چرا زنگ نمی‌زنه؛ هان؟! مگه دیروز نگفت کار تقریباً تموم‌شده‌ست؟! پس چرا اون گوشی کوفتیش رو جواب نمی‌ده تا خیال من راحت شه؟
آن‌قدر محکم به صورتش دست کشید که گونه‌های استخوانی‌اش رنگ ‌گرفت. در راستای ناآرامی‌های عجیبش، با قدم‌هایی نامنظم قطر اتاق را طی کرد و درنهایت پنجره را باز کرد و عمیق نفس زد. این بشر تعادل هم ندارد؛ مگر سردش نبود؟! دلارا خواست نزدیک برود اما لحظه‌ی آخر منصرف شد. نمی‌خواست هم‌دردی کند؛ این شرایط را به خاطر او روزها تجربه کرده بود، آن‌هم برای غمی عمیق‌تر اما مسئله اینجا بود که حامی جز مرض‌ریزیِ کِرم‌های درونش، هیچ نقطه‌ی تاریکی در مواجهه با او نداشت. انگار ذات درون و بیرونش در تضاد بودند و سوال این‌جاست که این تضاد، ربطی به سیاوش و رفتنِ مسکوتش دارد؟!
صدای زنگ تلفن هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #66
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #67
- جدّاً؟!
همان یک قدم فاصله را هم برداشت و خیره به خیرگیِ حامی، سر کج کرد و خشمش را پشت لبخندش گیر انداخت.
- باشه... قبوله آقای کاویان! من قبول می‌کنم خصومتی بین ما نیست! قبول می‌کنم بابام به تو دِین داره، اسمم رو از سر ندونستن اشتباه می‌گی، نمایشت توی مهمونی اون‌شب جزو سیاست‌های کاری بوده و حتی قبول می‌کنم رفتن بابام دخلی به تو نداره! قبول دارم که من اینجام تا بدهی بابام رو صاف کنم ولی... .
لبخندش بی‌اجازه کنار رفت و میشی‌های داغ‌شده‌اش دَوران کردند میان چشمان کاوشگر حامی. فاصله‌ی بینشان آن‌قدری زیاد نبود که نفس‌هایشان از جایی گرم بلند نشود.
- بیا راجع به دلیل اصلی اینجا بودن من حرف بزنیم.
حجم زیادی از هوا با دَمی عمیق روانه‌ی سینه‌ی حامی شد. هرچند که عودها آرامش را برایش به ارمغان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #68
- این گزینه واو مباینت داره؟
دلارا به گزینه‌ای که مجید نشان داد نگاه کرد و لبخند مهربانی زد.
- دقیقاً... دیدی تونستی جواب بدی؟! تو باهوشی پسر، فقط سرت زیادی پایینه!
چانه گرد مجید بیشتر به قفسه‌سینه‌اش نزدیک شد اما مانع نشد تا دلارا لبخند محجوبش را روی صورت بانمکش نبیند. نگاهی زیرچشمی به دلارا انداخت و نگاه متقابل او، دانه‌های عرق را‌ بر پیشانی‌اش حک کرد. کتاب و جزوه‌اش را بی‌مبالات جمع کرد تا زودتر فرار کند؛ این پسر زیادی خجالتی بود! نیم‌ساعتی بود که دلارا دست از تماشای کلنجار مجید با کتاب‌هایش برداشته بود و با زور و اجبار به کمکش رفته بود. در حل و درک تست‌های ادبیات کمکش کرد و امیدوار بود بعدها او هم کمکش کند.
- بفرمایید شیرکاکائو و بیسکوییت!
لباس زیتونی رنگِ بلندِ آذین، قبل از سینی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #69
تعجب به نگاه دلارا رنگ داد و با حالی نامعلوم به آذین نگاه کرد. او از کجا می‌دانست؟!
- من نمی‌دونم چی بینتون گذشته ولی اگه میگی حامی قاطی کرده فقط یه دلیل می‌تونه داشته باشه؛ قضاوت! حامی از هیچ‌چیزی به این اندازه‌ صدمه ندیده و دیگه دربرابرش سکوت نمی‌کنه.
طره موی فری را از فرق سر آذین تا ساعد دستش دنبال کرد و کمی، فقط کمی جا خورد. حامی کاویان و صدمه دیدن؟! دقیقاً چه چیزی می‌تواند این مرد را برنجاند؟!
- من فقط... گفتم با وجود این وضع مالی و خونه این‌قدر پول‌پرسته که از دِین بابایی من نگذشته. دروغ نگفتم که... این‌جا رو نگاه! تمام وسایلش آنتیک و گرونه، بهترین جای تهرانه، بهترین‌ها رو داره... شغلش که دیگه هیچی!
آذین لبخند کمرنگی به لحن توجیهی دلارا و لبان جلوآمده‌اش زد و کامل به مبل تکیه داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,802
پسندها
45,750
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #70
سرانگشتان دلارا گرم غلتاندن مهره‌های صیقلی دست‌بندش شد و فکرش به همه‌جا کوچ کرد. حامی با همین درآمد معمولی‌اش حاضر به پرداخت بدهی‌های بزرگ سیاوش شد و خود را فرشته‌ی نجات خواند؟! اگر آن بدهی‌ها را تقبّل نمی‌کرد که امروز به هر دلیلی لَنگ این قرارداد کره‌ای نمی‌ماند! چه چیزی در این میان بود که با وجود تمام سختی‌هایش، حامی را بر آن داشت که سیاوش را وام‌دار خود کند و حال او را دِین‌دار؟! ناخواسته اخم کرد و از آذینی که انگار در دنیایی دیگر سیر می‌کرد، محتاطانه پرسید:
- حامی چطور تونسته سرمایه این کار رو جور کنه؟ قطعاً بحث دو سه میلیون تومن وسط نیست.
آذین تکانی خورد و لبخندش ناخواسته محو شد. به سر تا پای این دختر نگاه کرد و ذهنش از خاطرات سال‌ها قبل، به دانسته‌های محدود دلارا سوق پیدا کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا