- ارسالیها
- 1,802
- پسندها
- 45,750
- امتیازها
- 63,073
- مدالها
- 52
- نویسنده موضوع
- #41
حامی کاملاً ریلکس به دلارا نگاه کرد و دستهایش را رهسپار جیب شلوارش کرد و دلارا، سریع پلک زد و خشم چشمانش را در حد اعلاء به تماشا گذاشت. همانطور خیره به او، بدون اینکه ردی از غرور له شده و قلب درهم شکستهاش نشان دهد، کیفش را از روی مبل برداشت و قبل از اینکه در اتاق را محکم به هم بکوبد، تنها یک جمله گفت.
- بابام هیچوقت بیخیالِ من نمیشه!
کیهان با دهانی باز به رفتن دلارا نگاه کرد و بعد به سمت حامی چرخید، که خیلی راحت روی صندلیاش نشست و آن را چرخاند تا فضای حیاط را کامل ببیند.
- الان چی شد؟!
آرنجهایش را روی دستهی صندلی گذاشت و انگشتانش را در هم گره زد. لبخند بستهای زد و آرام و با طمأنینه گفت:
- گربه رو دَم حجله کشتم!
کیهان با عصبانیتی عجیب کنار صندلیاش ایستاد و با پا پایهی صندلی...
- بابام هیچوقت بیخیالِ من نمیشه!
کیهان با دهانی باز به رفتن دلارا نگاه کرد و بعد به سمت حامی چرخید، که خیلی راحت روی صندلیاش نشست و آن را چرخاند تا فضای حیاط را کامل ببیند.
- الان چی شد؟!
آرنجهایش را روی دستهی صندلی گذاشت و انگشتانش را در هم گره زد. لبخند بستهای زد و آرام و با طمأنینه گفت:
- گربه رو دَم حجله کشتم!
کیهان با عصبانیتی عجیب کنار صندلیاش ایستاد و با پا پایهی صندلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش