متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مشاعره مشاعره با اشعار پروین اعتصامی

  • نویسنده موضوع ISET1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 129
  • بازدیدها 4,464
  • کاربران تگ شده هیچ

ISET1

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
3,776
پسندها
14,495
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
روز بگذشته خیالست که از نو آید
فرصت رفته محالست که از سر گردد
کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود
پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد ...
 

Es_shima

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
612
پسندها
7,286
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
  • #2
دل و دامن نیالودم به پستی

بری بودم ز ننگ بد شعاری

سپیدم زان سبب کردن در بر

که باشد جامهٔ پرهیزکاری

قضا بس کار بشمرد و بمن داد

هزاران کار کردم گر شماری
 
امضا : Es_shima

ISET1

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
3,776
پسندها
14,495
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
يک جمله نيست غم عشق و اين عجب

کز هر زبان که مي‌شنوم نامکرر است
 

ف.شیرشاهی

مدیر بازنشسته
سطح
12
 
ارسالی‌ها
321
پسندها
4,409
امتیازها
16,913
مدال‌ها
11
سن
26
  • #4

تو بشکستی، مرا بشکست بازار
کجا گردن فرازد شاخساری
که بر سر نیستش برگی و باری
نماند بر بلندی هیچ خودخواه
 
امضا : ف.شیرشاهی

ISET1

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
3,776
پسندها
14,495
امتیازها
61,873
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
هر امیری را، روان میشد ز پی

تا مگر پیراهنی، بخشد به وی

شب، بسوی خانه میمد زبون

قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
 

Es_shima

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
612
پسندها
7,286
امتیازها
25,273
مدال‌ها
12
  • #6
نه تنها بر تو زد گردون شبیخون

مرا نیز از دل و دامن چکد خون

جهانی سوخت ز اسیب تگرگی

چه غم کاز شاخکی افتاد برگی
 
امضا : Es_shima
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] talaved

Nazli

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
132
پسندها
1,397
امتیازها
9,763
سن
29
  • #7
یکی گوهر فروشی، ثروت اندوز
بدست آورد الماسی دل افروز
نهادش در میان کیسه‌ای خرد
ببستش سخت و سوی مخزنش برد
درافکندش بصندوقی از آهن
بشام اندر، نهفت آن روز روشن
بر آن صندوق زد قفلی ز پولاد
چراغ ایمن نمود، از فتنهٔ باد
ز بند و بست، چون شد کیسه آگاه
حساب کا رخود گم کرد ناگاه
چو مهر و اشتیاق گوهری دید
ببالید و بسی خود را پسندید
نه تنها بود و میانگاشت تنهاست
نه زیبا بود و می‌پنداشت زیباست
گمان کرد، از غرور و سرگرانی
که بهر اوست رنج پاسبانی
بدان بیمایگی، گردن برافراشت
فروتن بود، گر سرمایه‌ای داشت
ز حرف نرخ و پیغام خریدار
بوزن و قدر خویش، افزود بسیار
بخود گفت این جهان افروزی از ماست
بنام ماست، هر رمزی که اینجاست
نبود ار حکمتی در صحبت من
چه میکردم درین صندوق آهن
جمال و جاه ما، بسیار بودست
عجب رنگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nazli

Hab85__

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
271
پسندها
3,622
امتیازها
16,513
سن
18
  • #8
تو پنداری ره و رسم تو نیکوست
ترا همسایه نیکو بود، ای دوست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] talaved

amirmohamad

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
13
پسندها
47
امتیازها
40
  • #9
تو بلند آوازه بودی، ای روان
با تن دون یار گشتی دون شدی
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] talaved

`Anonymous`

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
32
پسندها
146
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • #10
یکبار، نهاده دل به بازی
یک لحظه، ترا گرفته بازو
 
امضا : `Anonymous`
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] talaved

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا