- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 390
- پسندها
- 5,467
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #241
محبت توام با ترس قدمی برداشت که کیاوش ابروانش را رو به بالا سوق داد و متعجب گفت:
- وسایل پذیرایی رو نمیخوای بیاری؟!
محبت جهت نگاهش را به سمت ظرف میوهای چرخاند که حتی میوههای درونش را هم به قشنگی نچیده بود. قدم به سمت اُپن نهاد و درحالی که در دست راستش ظرف میوه را گرفته بود و در دست دیگرش بشقاب و چاقو و چنگال، قدم به سمت پذیرایی نهاد.
کیاوش: از زندگیت راضی هستی؟
محبت بشقابها و ظرف میوه را بر روی عسلی طلایی رنگ دایرهای شکل گذاشت و فقط به گفتن کلمهای بسنده کرد.
- آره.
به هرحال فکر نمیکرد پسرش به چیزی بیشتر از یه کلمه نیاز داشته باشد. بیآنکه بشقابی بردارد و درونش را از میوه پر کند و جلوی پسرش بگذارد، روبهرویش جای گرفت و با پایین گرفتن سرش، از ارتباط چشمی برقرار کردن با او اجتناب...
- وسایل پذیرایی رو نمیخوای بیاری؟!
محبت جهت نگاهش را به سمت ظرف میوهای چرخاند که حتی میوههای درونش را هم به قشنگی نچیده بود. قدم به سمت اُپن نهاد و درحالی که در دست راستش ظرف میوه را گرفته بود و در دست دیگرش بشقاب و چاقو و چنگال، قدم به سمت پذیرایی نهاد.
کیاوش: از زندگیت راضی هستی؟
محبت بشقابها و ظرف میوه را بر روی عسلی طلایی رنگ دایرهای شکل گذاشت و فقط به گفتن کلمهای بسنده کرد.
- آره.
به هرحال فکر نمیکرد پسرش به چیزی بیشتر از یه کلمه نیاز داشته باشد. بیآنکه بشقابی بردارد و درونش را از میوه پر کند و جلوی پسرش بگذارد، روبهرویش جای گرفت و با پایین گرفتن سرش، از ارتباط چشمی برقرار کردن با او اجتناب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش