متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه روی پنجه‌های مرگ | نگین عظیمی فشی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع neginazimmifashi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 791
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

neginazimmifashi

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
87
پسندها
2,384
امتیازها
11,378
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #11
ساجده

حس می‌کنم در خواب راه می‌روم! باور ندارم که بی‌بی دستم را به دستان علی سپرده و مسیر را نشانمان داده است!
حس غریبی دارم، مثل گم برداشتن در رویایی که هرگز تجربه نکرده‌ام و شاید متعلق به شخص دیگری است!
- خوبی؟
به تکان دادن سر اکتفا می‌کنم و تازه مسیر را رو به رو را می‌بینم! مسیری ناآشنا! قلبم مثل سر و سرکه می‌جوشد!
- علی...
وحشت در سینه‌ام پنجول می‌کشد!
-علی کجا می‌ریم؟!
دستش را از روی دنده برمی‌دارد و روی دست منجمدم می‌گذارد.
_ساجده خانم یه ساعته تو راهیم!
لبخندی کج می‌زند و نگاهم می‌لغزم روی جاده‌ی تاریک و پر پیچ و تاب!
_تازه الان یادت افتاده بپرسی داریم کجا می‌ریم؟!
تند می‌شوم از روی ترس، تلخ می‌شوم از اضطراب!
- علی، مسخره‌بازی درنیار.
لبخندش عمق می‌گیرد و خطی محو روی گونه‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : neginazimmifashi

neginazimmifashi

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
87
پسندها
2,384
امتیازها
11,378
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #12
علی
می‌گوید خوب است اما؛ خوب نیست! چشم‌هایش نعره می‌زنند خروارها درد درونشان جای گرفته و دهانش به مهری نامعلوم بسته شده.
چشم به مسیرِ لایتناهی رو به رو می‌دوزم و ضبط را روشن می‌کنم تا به قول سروش: وز وز کند و سکوتِ جاده را برهم شکند.
تاریکی، چترش را درونِ پیچ و خم‌های جاده پهن کرده و چراغ‌های ماشین مثلِ کرم‌های کوچکِ شب‌تاب چند قدم جلوتر را روشت کرده‌اند.
نمی‌دانم؛ این همراهی دست و پا شکسته‌ی ساجده را به حسابِ ترسش بگذارم یا بی‌اعتمادیش! خدا نکند بی‌اعتمادی باشد که از فکرش هم خون در رگ‌هایم یخ می‌زند و مغزم از جنب و جوش می‌افتد!
کمی صدای ضبط را کم‌تر می‌کنم تا ساجده که مدتی‌ست نفس‌هایش عمیق شده راحت باشد و خودم با خواننده ل*ب می‌زنم:
- رفت آن سوار, کولی با خود تو را نبرده
شب مانده است تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : neginazimmifashi
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا