متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #251
وقتی که کلر با ویلیام برخورد کرد، شاهزاده ساکت ایستاد و دستانش را گرفت.
گلویش را صاف کرد و پرسید:
- کلر؟ حالت خوبه؟ چه احساسی داری؟
- تنها و ترسیده. من کجام؟
او پاسخ داد:
- توی اتاق‌خواب.
- قصر ما.
- من قصری ندارم. ما توی قصر الماسیم؟
ویلیام سرش را تکان داد و چندتار موی او را پشت گوشش گذاشت.
- یادت هست چه اتفاقی افتاد؟
- نه یادم نیست بعد از اینکه در آغوشت اومدم چی شد. چند وقته خوابیدم؟ یه جورایی متفاوت به نظر میای، چرا من اینجام؟ دقیقا اینجا کجاست؟ من این اتاق رو به یاد نمیارم.
- اینجا جاییه که من می‌خوابم. اتاق‌خوابم. الان مال توعه. انگشتانش گونه‌اش را لمس کرد.
- من باور نمی‌کنم بیدار شدی.
- چرا؟ چی شد؟
کلر را نوازش کرد.
- بیست روز از...روزی که من ادانا رو کشته‌م و تو بهم دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #252
کلر شکست خورده بود.
- کی نفرین تو رو شکست؟ اگه من فقط بیست روز به یه مجسمه تبدیل شدم پس کی نفرین تو رو شکست؟
قلب کلر در سینه‌اش درد گرفت زیرا همان کسی نبود که ویلیام به عنوان همسرش انتخاب کرده بود. کلر ادامه داد:
- این باید یه عشق واقعی میشد. ما بوسیدیم و... .
ویلیام دو انگشتش را برای سکوت بلند کرد.
- تو نفرین من رو شکستی. یادت نیست؟ تو این کار رو کردی!
- یادم میاد، پس همه‌چیز... .
کلر آب گلویش را قورت داد و دستش را گرفت. آن‌ها دست همدیگر را گرفتند. بدون دستکش، هیچ پارچه‌ای که مانع تبدیل او به یک مجسمه الماس شود.
- من هنوز خواب می‌بینم؟
ویلیام زمزمه کرد و گفت:
- نه ملکه زیبای من.
ویلیام چشمانش را به صورت او دوخته بود، انگار ویلیام را مجذوب خود کرده است.
- تو بالاخره بیداری!
- چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #253
کلر سوال کرد:
- پری‌ها، مامان، بابام و میکا؟
- آره.
ویلیام صورتش را رها کرد و او را بوسید.
لرز در ستون فقراتش سرازیر شد. کلر دست‌هایش را دورش پیچید و آهی کشید.
- ما واقعاً می‌تونیم به همدیگه دست بزنیم؟
- آره.
ویلیام دوباره او را بوسید و دست‌هایش را در اطراف بازوهایش محکم کرد و وقتی کلر متوقف کرد، ویلیام در اعتراض ناله کرد:
- خیلی دوستت دارم، کلر.
کلر چشمانش را باز كرد تا به او نگاه كند.
- منم تو رو دوست دارم، ویلیام.
- حالا که بیداری، ما در نهایت می‌تونیم ازدواج کنیم و تو ملکه من میشی‌.
- من نمی‌خوام ملکه‌ت بشم. می‌خوام همسرت باشم. حتی اگه من انسان باشم و تا زمانی که تو زندگی می‌کنی زندگی نکنم.
با لب‌های سرحالش و خوشحال خندید و گفت:
- من هر کاری بخوای انجام میدم.
ویلیام نیز لبخندش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #254
کلر ادعا كرد:
- من نمی‌دونم. دروغ نمی‌گفتم من قصد ناز کردن نداشتم.
ویلیام با صدایی نزدیک به دهان او صحبت کرد.
- با این حال، به دست آوردن من چیزیه که برای تو خیلی آسونه.
- همچنین تو منو به دست آوردی و از عشقت لبریز کردی و نگه می‌داری... .
کلر قبل از شروع سخنرانی نفس عمیقی کشید.
- من پیش شمام.
- تو گفتی که دوستم داری. کجا می‌خوای درحالی‌که تغییر شکل میدی، نگه دارم؟
کلر دستش را روی صورت خوش‌تیپش گذاشت.
- من صادقانه نفرین تو رو شکستم، شاهزاده من؟
لبخند خود را از دست داد اما صدای او شیرین و آرام باقی ماند.
- آره عشقم. عشق تو نفرین من رو شکست و شکل اژدهای من تو رو به عنوان همسر من مشخص کرد. اگه من رو به عنوان شوهر خودت قبول کنی، ملکه من میشی، می‌خوای؟
- حتی اگه من انسان باشم؟
- مگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #255
- نه اگه من رو دوست داری. اگه من رو دوست داشته باشی، تا زمانی که بتونم زندگی خودم رو کنار تو داشته باشم، برام مهم نیست که بمیرم.
ویلیام لبخند زد.
- خوبه بدونی چون من تو رو دوست دارم، می‌خوام زندگی خودم رو باهات بگذرونم.
کلر او را در آغوش گرفت.
ویلیام دستی به پشت سرش کشید.
- الان که ما توافق کردیم که برای همیشه با هم باشیم و تو من رو به عنوان شوهر خودت قبول کردی، من معتقدم تو باید بازتاب خودت رو توی آینه ببینی.
- چرا؟ بعد از این همه روز خواب، اون‌قدر زشت به نظر می‌رسم؟
- نه برعکس!
کلر را در آغوش گرفت و به گوشه اتاقش رفت. جلوی آینه‌ای بلند قرار داد.
کلر با دیدن ویلیام و او پلک زد و جیغی کشید. بیش‌تر به خاطر ظاهر او بود؛ رنگ پوست او، موهایش، چشمانش! او هنوز خودش بود اما رنگ‌پریدگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #256
شاهزاده توضیح داد:
- تو جهش کردی. به همین دلیله که مدت طولانی خوابیدی. بدنت در حال تغییر و تحولات بود. نمی‌تونی به یه اژدها تبدیل بشی چون تو یه اژدها به دنیا نیومدی اما الان بیش‌تر شبیه من هستی تا انسان! تو هم احتمالاً قدرت جادویی داری. شکل اژدهای من تو رو علامت‌گذاری کرد. تو دیگه فانی نیستی و جاودانی. ما مدت طولانی با هم می‌مونیم، عشق من.
کلر درحالی‌که دور خودش پیچیده بود، به دلیل شاهر باورنکردنی‌اش کلمات از ذهنش رفته بود.
لباسش زرق و برق‌دار بود و اگر جلوی چشم فرد دیگری این لباس را می پوشید، سر تا انگشتان آن از خجالت سرخ میشد.
لبخند ویلیام توجه او را به خود جلب کرد. برگشت و به او نگاه کرد و دستانش را در دستانش جای داد.
- شاهزاده من خوشحالی؟
ویلیام خندید و نزدیکش حرف زد:
- از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #257
- این بده که نخوام کسانی رو که در حال حاضر دلتنگ من هستن ببینم؟
- منظورت چیه؟
- من می‌دونم که خونواده‌م مشتاق هستن بدونن که حالم خوبه. من مطمئن هستم که میکا و پری‌ها هم نگران هستن اما... .
کلر دست خود را بلند کرد و درب بسته شد چون وزش باد یخی بر روی آن اثر گذاشت.
- هوم...قدرت من کار می‌کنه.
ویلیام بی‌آنکه نگاهش را برگرداند پرسید:
- چی می‌خواستی بگی؟
- من می‌خوام وقتم رو با تو بگذرونم تا درد دلتنگ شدن تو متوقف بشه. فقط به خاطر این نیست از دست دادن تو توی خواب‌هام هست. دیدم که خونریزی داشتی و این منو اذیت کرد. حالا که بیدارم، می‌خوام تو پیشم باشی عشق من. کنار من. در برابر من. تو متعلق به من باش.
ویلیام لبخندی زد و چانه‌اش را بین انگشتانش گرفت و انگار مانع از رسیدن او شده بود.
- این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #258
سخن مترجم دنیا (صنم اکبری)
داستان زندگی من، قصه ایست که متن آن وجود توست و پایان آن نبود توست.
روزی که ترجمه این رمان رو شروع کردم فکر نمی‌کردم روزی برسه که تمومش کنم ولی تونستم این کار رو بکنم.
اوایل ترجمه دوستی (روناهی) به من در ترجمه کمک کرد و کنارم بود که با توجه به برخی مشکلاتش و کنکورش نتونست تا آخر رمان بهم کمک کنه ولی کمک‌هایی که در حقم کرد رو فراموش نمی‌کنم.
نفر بعدی که باید ازش تشکر کنم، ناظر ترجمه‌ی منه که در ابتدا مهتاب جان و بعد لیلا جان بود. بابت همراهیاتون متشکرم. لیلا جانی که هر روز با تعداد پارت‌های زیادم تو رو توی زحمت انداختم.
طراح جلدم که هرچی ایراد از عکس گرفتم، می‌پذیرفت و بازم می‌گفت اشکالی نداره، اونم امتحان می‌کنم.
و افراد زیادی که در انتخاب جلد راهنمایی‌م...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,402
عقب
بالا