- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 3,871
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #251
وقتی که کلر با ویلیام برخورد کرد، شاهزاده ساکت ایستاد و دستانش را گرفت.
گلویش را صاف کرد و پرسید:
- کلر؟ حالت خوبه؟ چه احساسی داری؟
- تنها و ترسیده. من کجام؟
او پاسخ داد:
- توی اتاقخواب.
- قصر ما.
- من قصری ندارم. ما توی قصر الماسیم؟
ویلیام سرش را تکان داد و چندتار موی او را پشت گوشش گذاشت.
- یادت هست چه اتفاقی افتاد؟
- نه یادم نیست بعد از اینکه در آغوشت اومدم چی شد. چند وقته خوابیدم؟ یه جورایی متفاوت به نظر میای، چرا من اینجام؟ دقیقا اینجا کجاست؟ من این اتاق رو به یاد نمیارم.
- اینجا جاییه که من میخوابم. اتاقخوابم. الان مال توعه. انگشتانش گونهاش را لمس کرد.
- من باور نمیکنم بیدار شدی.
- چرا؟ چی شد؟
کلر را نوازش کرد.
- بیست روز از...روزی که من ادانا رو کشتهم و تو بهم دست...
گلویش را صاف کرد و پرسید:
- کلر؟ حالت خوبه؟ چه احساسی داری؟
- تنها و ترسیده. من کجام؟
او پاسخ داد:
- توی اتاقخواب.
- قصر ما.
- من قصری ندارم. ما توی قصر الماسیم؟
ویلیام سرش را تکان داد و چندتار موی او را پشت گوشش گذاشت.
- یادت هست چه اتفاقی افتاد؟
- نه یادم نیست بعد از اینکه در آغوشت اومدم چی شد. چند وقته خوابیدم؟ یه جورایی متفاوت به نظر میای، چرا من اینجام؟ دقیقا اینجا کجاست؟ من این اتاق رو به یاد نمیارم.
- اینجا جاییه که من میخوابم. اتاقخوابم. الان مال توعه. انگشتانش گونهاش را لمس کرد.
- من باور نمیکنم بیدار شدی.
- چرا؟ چی شد؟
کلر را نوازش کرد.
- بیست روز از...روزی که من ادانا رو کشتهم و تو بهم دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش