فال شب یلدا

ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #231
گرمای شدید در حال حاضر عوارض در بر داشت و احساس می‌کرد که قطرات عرق پشت سرش می‌غلتند. این تصور که او برای نجات جان کلر مجبور به ازدواج با یک دختر شرور می‌باشد، او را ناراحت کرد. ویلیام پوزخندزنان دستش را از دست او بیرون کشید و گفت:
- اگه نفرین شده باشم، چطور می‌تونیم ازدواج کنیم؟ حتی وقتی حرف می‌زنیم، این سرزمین من رو ضعیف می‌کنه.
- من تنها کسیم که می‌تونه نفرین تو رو بشکنه، یادت هست؟ فقط یه عشق واقعیه که می‌تونه کمک کنه. من تنها کسیم که دوست دارم. ما با هم، بر سرزمین‌های خودمون حکومت می‌کنیم و بقیه ده سرزمین رو تسخیر می‌کنیم.
ویلیام عقب رفت.
- معامله اینه که من بهت اجازه بدم عشق واقعی‌ت رو بهم نشون بدی و کلر رو آزاد می‌کنی. مگه من حرفای تو رو زدم؟
- آره. بذارید عشقم رو نشون بدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #232
ویلیام درخواست كرد:
- اون رو عذاب نده.
- اما من عاشق عذاب کشیدنشم. اگه اون باور کنه که احتمالاً می‌تونه ملکه تو باشه، ترحم‌برانگیزه. اون مثل من دوستت نداره. فقط زیبایی انسانی، قدرت، پول و تاج و تختت رو دوست داره اما تو خیلی بیش‌تر از اینایی.
ادانا با دست زدن، نگاهی به کلر انداخت.
- اگه شکل واقعی‌ش رو ببینی از ترس فرار می‌کنی.
کلر پس از حذف طلسم فریاد زد:
- من نمی‌خوام. اون مثل تو یه هیولا نیست. مهربونه اما تو اون رو زجر میدی. اون رو تو نفرین کردی و از تغییر شکلش به شکل اژدها جلوگیری کردی.
ادانا اخم کرد.
- اون بهت در مورد اژدها بودنش گفت؟
شاهزاده گفت:
- کافیه. من تو رو قبول می‌کنم و تو کلر رو آزاد می‌کنی.
جادوگر نگاهش را به سمت او دوخت.
- اون یه انسانه. فقط این نیست، اون یه روستاییه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #233
ادانا نفس عمیقی کشید و با دستانش لباس ابریشمی که به تن داشت صاف کرد. لب‌هایش را به هم فشرد و گفت:
- خب تا زمانی که تو عشق من بشی. وقتی این اتفاق می‌افته، من هیچ علاقه‌ای به انسان رقت‌انگیز ندارم. وقتی که بهت ثابت کردم چه‌قدر دوستت دارم، تو شوهرم میشی و یاد می‌گیری که دوباره من رو دوست داشته باشی. شکل اژدهای تو من رو به عنوان همسر خودش ادعا می‌کنه.
ادانا خندید و رو به پری‌ها کرد.
- شما من و ویلیام که ازدواج کردیم نوکر من میشید.
کلر التماس کرد:
- ویلیام، این کار رو نکن!
شاهزاده عصبانیتی را که می‌خواست قلب جادوگر را پاره کند به جای اینکه هنگام گرفتن دستش تحمل کند فریاد زد:
- اول، دختر رو آزاد کن.
- نه خیر اول نوبت توعه.
ادانا بازوی او را کشید و او را مجبور کرد که از پله‌های صندلی تاج و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #234
این فکر را پس زد. ادانا بی‌رحم و دیوانه بود. شکل اژدهایش نمی‌توانست او را به عنوان همسر خود بپذیرد. کلر انتخاب بسیار بهتری نسبت به دختر اژدهای آتش بود.
صدای ادانا او را از افکارش بیرون کشید.
- خوشحالم که بالاخره تسلیم من میشی و می‌بینی که ما با هم هستیم.
- بیا این کار رو تموم کنیم. می‌خوام قدرتم برگرده. من از بحث کردن باهات خسته شدم، ادانا.
کلر در قفس گریه کرد و گفت:
- این کار رو نکن نیازی به این کار نداری.
شاهزاده با دیدن اشکهایش چشمانش را از سمت او گرفت و به جای دیگری خیره شد.
- باید این کار رو بکنم. تقصیر تو نیست، کلر. نوع من هیچ‌وقت نمی‌تونه با تو و مثل تو زندگی کنه. من باید سرنوشت خودم رو قبول کنم.
- اوه پسر خیلی خوبه. مثل اژدهای واقعی حرف می‌زنی. حالا، کنار من بیا و اجازه بده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #235
شاهزاده درحالی‌که دندان‌هایش را به هم می‌فشرد به جادوگر شرور نزدیک‌ شد. قلبش به شدت می‌زد اما نه از شدت هیجان، او از نتیجه آن می‌ترسید. اگر این کار موثر واقع شود، او احتمالاً از درون نابود و تبدیل به پوسته‌ی اژدهای زنده می‌شود. یک عمر زندگی با ادانا غیر قابل تصور بود.
ادانا درحالی‌که به نزدیک‌تر خم می‌شد، زمزمه کرد:
- من نمی‌تونم برای زندگی با هم صبر کنم عشقم.
***
فصل بیست‌و‌نه
ادانا دست‌هایش را دورش پیچید. این کار باعث شد ویلیام غر بزند. ویلیام مدت‌ها از او متنفر بود. ده‌ها نقشه برای انتقام داشت اما در آن لحظه، تنها چیزی که او می‌خواست نجات کلر بود. اگر جواب نمی‌داد، انسانش نابود می‌شد. آن‌قدر قدرت نداشت که بتواند او را از چنگ ادانا رها کند.
جادوگر عقب‌نشینی کرد و آشکارا ناراحت شد.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #236
شاهزاده اخم کرد و گفت:
- مشکل چیه؟
- تو...من رو نفرین کردی. نیاز دارم که...نه!
جیغ او در سراسر قصر طنین‌انداز شد.
پیش چشمان شاهزاده ادانا، اژدهای قدرتمند آتش، به یک مجسمه یخ تبدیل شد.
صدای شگفت‌زده کارا به گوش شاهزاده رسید:
- اون به یه مجسمه تبدیل شد.
تاشا گفت:
- خوبه.
مینگ هنگام پرواز به اطراف گفت:
- می‌تونیم قصر اون رو نگه داریم؟ این‌جا می‌تونه با تزئینات جدیدی استفاده بشه. من همیشه یه قصر می‌خواستم.
ویلیام اعتراض کرد:
- چی میگی تو؟ من خودم بهش احتیاج دارم.
کارا درحالی‌که جلوی مجسمه پرواز می‌کرد پرسید:
- ما با مجسمه‌ش چیکار می‌کنیم؟
کارا زبانش را بیرون کشید و درحالی‌که قهقهه می‌زد، به ملکه شیطانی نگاه کرد. تاشا به او پیوست و مینگ در‌حالی‌که دست‌هایش را روی هم انداخته بود، کنار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #237
- آره اما اون همیشه می‌گفت فقط اون می‌تونه نفرین من رو بشکنه.
مینگ شانه بالا انداخت.
- اون قدرتش رو اشتباه در نظر گرفته بود.
- همیشه ادعا می‌کرد که من رو دوست داره.
مینگ سرش را تکان داد.
- این درک منه که یه عشق واقعی باید به وسیله دو موجودی که همدیگه رو دوست دارن، مشترک باشه. تو اون رو دوست نداشتی و اون قادر به حس کردن عشق نبود.
- همیشه از اون به خاطر کاری که با خونوادم و من انجام داد متنفر بودم همین‌طور به خاطر کاری که با سرزمینم کرد.
مینگ اظهار نظر کرد:
- تو عاشق كلری.
توجه‌اش را به سمت قفس منحرف كرد. کلر دست تکان داد و به گلویش اشاره کرد.
مینگ دستش را چرخاند و طلسم بی‌صدا بودن را از بین برد.
کلر نفس عمیقی کشید و درخواست کرد:
- کسی می‌تونه من رو از اینجا آزاد کنه؟
ویلیام زمزمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #238
مینگ با صدایی آرام گفت:
- و اونم عاشقته. شما برای نجات همدیگه حاضر بودین جان خودتون رو فدا کنین. شما حاضر بودین در ازای خوشحال بودن طرف مقابلتون، ناراحت باشین. کلر برای برگشتن پیشت با طوفانی روبه‌رو شد.
شاهزاده به او یادآوری کرد:
- من هنوز نفرین شدم و نفرین شده می‌مونم. می‌دونم که تو در حال تلاش برای انجام چه کاری هستی. من قصد ندارم این فرصت رو با کلر امتحان کنم. من نمی‌خوام که اون به یه مجسمه تبدیل بشه.
مینگ پرواز کرد و به کلر در قفس خود پیوست.
- حالت خوبه؟
- می‌خوام بیام پایین و با ویلیام حرف بزنم. شما هر دو در مورد چی آروم حرف می‌زدین؟
- راجع‌به نقشه‌های آینده.
قفس با جادوی مینگ باز شد.
کلر به پایین نگاه کرد.
- شاید یه نردبان کمک کنه.
مینگ گفت:
- ما با پرواز کمکت می‌کنیم. تاشا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #239
ویلیام با عجله به کنار کلر رفت. همان‌طور که به چشمانش نگاه می کرد، با دستکش او را گرفت.
- حالت خوبه؟ اون بهت صدمه زده؟
کلر گفت:
- خسته شدم و ممکنه چندتا کبودی داشته باشم. خوشحالم که تو خوبی و مجبور نیستی با اون ملکه مزخرف ازدواج کنی.
او به سختی آب گلویش را قورت داد و ادامه داد:
- چه احساسی داری؟
- نمی‌دونم. من فقط اژدهایی رو که من رو نفرین کرده بود تبدیل به یه مجسمه کردم. امیدوار بودم اون برای شکستن نفرین من کافی باشه بنابراین می‌تونستم قدرت خودم‌ رو پس بگیرم اما اونا برنگشتن و ادانا هم مرده. حتی با مرگش هم نفرینش تموم نشد.
کلر به او نگاه کرد.
- تو هنوز هم نیاز به یه عشق واقعی داری.
- آره ظاهراً دارم. حدس می‌زنم تا ابد نفرین شده باید بمونم.
کلر گفت:
- اگه بتونم کمک کنم چی؟
کلر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #240
کلر غرغرکنان زیر لب گفت:
- من تو رو خیلی دوست دارم.
نفس‌هایشان در سینه حبس شد همانند چشمانشان که در هم قفل شده بود. کلر اشک‌هایش روی گونه‌هایش غلتید.
- من تحمل دیدن این همه رنج رو ندارم.
شاهزاده پر از بغض بود و کلمات را به زور از دهانش بیرون آورد.
- کلر، تو نباید چنین کاری می‌کردی.
- اگه تو من رو دوست نداشته باشی به اندازه‌ای که من تو رو دوست دارم. اگه قرار نیست ما با هم باشیم، من توی راه جست‌‌وجوی عشق واقعیت مانع نمیشم.
اشک مرتب از روی گونه‌های کلر می غلتید.
- من... .
چشمانش را وقتی اشک می‌ریخت بست.
- مشکل چیه؟
کلر پاسخ داد:
- احساس عجیبی دارم.
ویلیام او را گرفت و ثابت نگه داشت.
- نه من آماده نبودم.
ویلیام دوباره او را بوسید و گفت:
- دوستت دارم.
ویلیام برای بار سوم او را بوسید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,491
عقب
بالا