- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 3,871
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #231
گرمای شدید در حال حاضر عوارض در بر داشت و احساس میکرد که قطرات عرق پشت سرش میغلتند. این تصور که او برای نجات جان کلر مجبور به ازدواج با یک دختر شرور میباشد، او را ناراحت کرد. ویلیام پوزخندزنان دستش را از دست او بیرون کشید و گفت:
- اگه نفرین شده باشم، چطور میتونیم ازدواج کنیم؟ حتی وقتی حرف میزنیم، این سرزمین من رو ضعیف میکنه.
- من تنها کسیم که میتونه نفرین تو رو بشکنه، یادت هست؟ فقط یه عشق واقعیه که میتونه کمک کنه. من تنها کسیم که دوست دارم. ما با هم، بر سرزمینهای خودمون حکومت میکنیم و بقیه ده سرزمین رو تسخیر میکنیم.
ویلیام عقب رفت.
- معامله اینه که من بهت اجازه بدم عشق واقعیت رو بهم نشون بدی و کلر رو آزاد میکنی. مگه من حرفای تو رو زدم؟
- آره. بذارید عشقم رو نشون بدم...
- اگه نفرین شده باشم، چطور میتونیم ازدواج کنیم؟ حتی وقتی حرف میزنیم، این سرزمین من رو ضعیف میکنه.
- من تنها کسیم که میتونه نفرین تو رو بشکنه، یادت هست؟ فقط یه عشق واقعیه که میتونه کمک کنه. من تنها کسیم که دوست دارم. ما با هم، بر سرزمینهای خودمون حکومت میکنیم و بقیه ده سرزمین رو تسخیر میکنیم.
ویلیام عقب رفت.
- معامله اینه که من بهت اجازه بدم عشق واقعیت رو بهم نشون بدی و کلر رو آزاد میکنی. مگه من حرفای تو رو زدم؟
- آره. بذارید عشقم رو نشون بدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.