- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #141
- هیچ معلوم هست تو چته؟ چرا اینطوری راه میری؟ بس که تو جنگل موندی ظاهراً خصلت وحشی حیواناتم روی تو اثر کرده وحشی شدی! دسته ها، طناب که نیست همراه خودت میکشیش!
در حال غر زدن بود که صدای قهقهه آیهان او را از جایش پراند. همینطور مبهوت خندیدن او بود!
وقتی میخندید صدایش بَمتر میشد.
آیهان متوجه نگاه خیره ملورین شد و با تک سرفهایی خندهاش را خورد.
- کمتر غر بزن!
ابرویش را بالا انداخت و باز گفت:
- در ضمن تو اینجا چهکار میکنی؟
به خودش آمد و مچ دستش را گرفت و مالش داد.
- برای دیدن پادشاه اومدم!
آیهان سرش را بالا انداخت و به در و دیوار خیره شد.
- آها، راستی؟
سر آیهان پایین آمد و روی صورتش ثابت ماند.
- کسی که حق دیدن پادشاه رو نداره! تو چطور ملاقاتش کردی؟!
مشخص بود برای سؤالش جوابی ندارد...
در حال غر زدن بود که صدای قهقهه آیهان او را از جایش پراند. همینطور مبهوت خندیدن او بود!
وقتی میخندید صدایش بَمتر میشد.
آیهان متوجه نگاه خیره ملورین شد و با تک سرفهایی خندهاش را خورد.
- کمتر غر بزن!
ابرویش را بالا انداخت و باز گفت:
- در ضمن تو اینجا چهکار میکنی؟
به خودش آمد و مچ دستش را گرفت و مالش داد.
- برای دیدن پادشاه اومدم!
آیهان سرش را بالا انداخت و به در و دیوار خیره شد.
- آها، راستی؟
سر آیهان پایین آمد و روی صورتش ثابت ماند.
- کسی که حق دیدن پادشاه رو نداره! تو چطور ملاقاتش کردی؟!
مشخص بود برای سؤالش جوابی ندارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر