متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,018
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #141
- هیچ معلوم هست تو چته؟ چرا اینطوری راه میری؟ بس که تو جنگل موندی ظاهراً خصلت وحشی حیواناتم روی تو اثر کرده وحشی شدی! دسته ‌ها، طناب که نیست همراه خودت می‌کشیش!
در حال غر زدن بود که صدای قهقهه آیهان او را از جایش پراند. همینطور مبهوت خندیدن او بود!
وقتی می‌خندید صدایش بَم‌تر میشد.
آیهان متوجه نگاه خیره ملورین شد و با تک سرفه‌ایی خنده‌اش را خورد.
- کمتر غر بزن!
ابرویش را بالا انداخت و باز گفت:
- در ضمن تو اینجا چه‌کار می‌کنی؟
به خودش آمد و مچ دستش را گرفت و مالش داد.
- برای دیدن پادشاه اومدم!
آیهان سرش را بالا انداخت و به در و دیوار خیره شد.
- آها، راستی؟
سر آیهان پایین آمد و روی صورتش ثابت ماند.
- کسی که حق دیدن پادشاه رو نداره! تو چطور ملاقاتش کردی؟!
مشخص بود برای سؤالش جوابی ندارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #142
خیلی خونسرد به نظر می‌رسید.
- زل زدن به مردها کار خوبی نیست دوشیزه‌ی جوان!
نفسش بند آمد و سریع سرش را به سمت مخالف چرخاند که باعث خنده‌ ریز آیهان شد. چشمش سمت شلوار چرم مشکی آیهان کشیده شد؛ ولی خبری از زنجیرش نبود؟! هم سعی می‌کرد که تابلو نباشد و هم می‌خواست ببیند زنجیر آیهان کجاست؟ ناگهان دست چپ آیهان بالا آمد و رو به رویش قرار گرفت.
- دنبال این می‌گردی؟!
به دستش نگاه کرد. زنجیر را دور دستش پیچیده بود. حس می‌کرد زیادی فضولی کرده است؛ ولی در عین حال چیزی نگفت و با پرویی رویش را به طرف دیگری کرد که چشمش به مارسل افتاد. از دور کنار کالسکه ایستاده بود و نگاهش می‌کرد.
سر جایش ایستاد. آیهان که دو قدم جلوتر از او رفته بود ایستاد و سرش را برگرداند و سؤالی نگاهش کرد.
- مارسل اونجا منتظرمه!
چشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #143
حق با مارسل بود. او از وقتی به یاد داشت هیچ وقت تنها در قصر نبود! همیشه به همراه خدمه یا حتی سرباز به جایی می‌رفت؛ ولی آیهان بدون هیچ کدام از این‌ها در قصر می‌چرخید. هر کس دیگری بود از رفت و آمد آن مشکوک میشد و او هم مستثنی نبود. نفس کلافه‌اش را بیرون فرستاد و آرام طوری که خودش ‌هم به زور صدایش را شنید گفت:
- اون می‌گفت پادشاهه!
- کی می‌گفت؟!
برایش تعجب برانگیز بود که مارسل صدایش را در آن سروصدا بشنود! چرخ‌های کالسکه روی سنگ‌ها و جاده خاکی خودش صدای زیادی ایجاد می‌کرد؛ ولی مارسل دست به سینه منتظر پاسخ او بود.
ابروی بالا انداخته‌اش را از نظر گذراند و در حالی که نوار مزاحم مویش را پشت گوشش می‌فرستاد گفت:
- آیهان! می‌گفت پادشاه سرزمین...سرزمین... .
نام سرزمین را به خاطر نمی‌آورد و این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #144
آفتاب ظهر روی پوست سفیدش هاله‌ایی براق و درخشان ایجاد می‌کرد.
با وارد شدن به سالن اصلی مارسل کتش را در آورد و راهی آشپزخانه شد.
- مگه تو نمیایی؟
نگاهش سمت مارسل که وسط را ایستاده بود کشیده شد. سرش را به نشانه منفی تکان داد و لب زد:
- نه. خستم! میرم یکم استراحت کنم.
بی تفاوت شانه‌ایی بالا انداخت و گفت:
- هرطور راحتی.
به دور شدنش خیره شد و بعد از رفتن او چشمانش را روی ‌هم فشرد و با تمام سختی و درد از پله‌ها بالا رفت و خودش را به طبقه دوم رساند.
لنگان لنگان کنار اتاقش قرار گرفت. دستش را روی دستگیره سرد در چوبی قرار داد و پس از وارد شدنش آن را پشت سرش قفل کرد.
پوفی کشید. حس می‌کرد تخت او را برای خوابی راحت و بی دغدغه صدا می‌زند! به سمت کمد رفت تا لباسش را عوض کند. از جلوی آینه رد شد؛ ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #145
روی زانواش خم شد نگاهی به زیر میز انداخت. موهایش مدام روی صورت و گردنش در حرکت بود. با دست آن‌ها را از کنار گردنش پس زد و زیر میز را خوب گشت.
دستش را روی کمرش گذاشت و بلند شد. بدون وقفه با دندانش پوست لبش را میکند! یکی یکی کشوهای میز را گشت؛ ولی باز هم کتاب را پیدا نکرد! عصبی شد. به طرف کمد لباس‌ها پا تند کرد.
آخرین بار کتاب را روی میز گذاشته بود و این را خوب به خاطر داشت. قلبش بی امان در سینه‌اش می‌کوبید. تند و عصبی چهار کشوی کمد را هم گشت و باز کتاب را پیدا نکرد. دستانش را در موهایش فرو کرد. نکند کسی بعد از رفتنش وارد اتاق شده بود و کتاب را برداشته بود؟!
فکرهای وحشتناکی به ذهن خسته‌اش هجوم آورد. آخرین نفر رزیتا در اتاق بود؛ ولی این غیر ممکن بود!
حتی نمی‌خواست به اینکه ممکن باشد رزیتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #146
آخر دو دلی را کنار گذاشت و نگاه سریعی به آینه انداخت. برخلاف ترس و تصورش کسی در اتاق نبود.
نفس حبس شده‌اش را بیرون فرستاد و کتاب و گردنبند را روی میز گذاشت. برای خواندن کتاب هنوز تردید داشت. حس می‌کرد آمادگی چیزهایی که در آن نوشته است را ندارد؛ ولی مگر او نبود که همه کاری می‌کرد تا از گذشته و اتفاق‌هایی که آن موقع افتاده با خبر شود؟ پس الان چه؟! این ترس برای چه بود؟
به سمت تراس رفت. به هوای آزاد برای فکر کردن نیاز داشت. وارد تراس شد و به جنگل بی پایان رو به رویش خیره شد. دستان سردش را روی نرده سنگی تراس تکیه داد و هوای آزاد را نفس کشید.
چشمان بسته‌اش را باز کرد. مقابلش ابرهای سیاهی را دید که با سرعت به‌هم نزدیک می‌شدند. از پشت درختان گرد و خاکی عظیم به چشم می‌خورد!
چشمانش را ریز کرد تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #147
نیرویی داشت او را به سمت زمین می‌کشاند. حتی نمی‌توانست انگشتش را تکان دهد. تمام تنش سنگین شده بود. انرژی‌اش تحلیل رفته بود. چه بلایی داشت سرش می‌آمد؟ چه اتفاقی داشت‌ می‌افتاد؟!
اتاق دور سرش می‌چرخید! جلوی چشمانش از درد و ضعف سیاهی رفت و دیدگانش تار شد. ترس به جانش افتاد. انگار جاذبه‌ی زمین خیلی زیاد شده بود. اشکی ناخودآگاه از چشمش سرازیر شد.
از جایش بلند شد.
با هر قدمش انگار استخوان‌هایش در هم می‌شکست. جلویش را نمی‌دید. تمام اتاق و اطرافش سیاه بود. نرسیده به در تحملش تمام شد و با زانوهای سست و لرزان روی زمین افتاد!
سر انگشتانش پایین در چوبی اتاق را لمس کرد. حتی توان پلک زدن و نفس کشیدن‌ هم نداشت.
با صدایی خش‌دار زمزمه کرد:
- مارسل... .
سرش روی زمین افتاد و دیگر چیزی نفهمید.
باد سردی روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #148
نفهمید این همه توان را از کجا جمع کرد که از جایش بلند شد و روی هوا پرید و جیغ کشان محل را ترک کرد. آنقدر دوید که نفس‌کم آورد. روی زانواش خم شد نفس عمیقی کشید. سینه‌اش به خس خس افتاده بود. صدای رودخانه‌ به گوشش رسید.
از پشت درختان بیرون آمد و چشمه‌ایی را پشت درختان پیدا کرد. چشمه؟! این چشمه بیش از حد برایش آشنا بود! یک‌دفعه چشمه آکتاوا در ذهنش رنگ باخت. به اطرافش نگاه کرد؛ ولی این جنگل هیچ شباهتی به آکتاوا نداشت.
حلقه‌ایی اشک دیدش را تار کرد. صدای خنده در فضا پیچید. ابروهایش بهم نزدیک شد. مردی از لای درختان در آمد و کنار چشمه نشست. دستش را در آب زلال چشمه فرو کرد. می‌ترسید نزدیک چشمه شود! مرد روبه‌رویش بود. دهانش را برای گفتن حرفی باز کرد؛ ولی صحنه‌ایی که دید دهانش را بست.
چند حیوان از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #149
متوقف شدن قلبش را برای ثانیه‌ایی حس کرد. ببر غرشی کرد و بدون درنگ به تیراندازان حمله کرد.
بدن به خون آغشته شده‌ی تیراندازان حالش را بدتر کرد! چشمانش بین ببری که خون از دهانش می‌چکید و گرگی که دور بدن بی‌رمق مرد حلقه زده بود در حال گردش بود.
مثل چند دفعه قبل دست چپش از به وجود آمدن دوباره زخم سوخت؛ ولی اعصابش به حدی متشنج بود که اهمیتی به زخم دستش ندهد.
پاهایش به حدی می‌لرزید که نمی‌توانست روی آنها بایستد. دستش را به درخت کناری‌اش بند کرد و از جایش بلند شد. آب دهانش را پایین فرستاد و با کمک درختان قدم‌های کوتاهی به سمت مرد برداشت. حال چند مرد و زن به آنها رسیده بودند و گرگ پس از مدتی از پیش مرد کنار رفت.
در نزدیک‌ترین جایگاه به آنها ایستاد. می‌ترسید نزدیک‌تر شود؛ ولی چه اهمیتی داشت؟
نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #150
بغض به گلویش چنگ انداخت. یعنی در دنیای دیگری بود؟!
هیچ کس او را نمی‌دید؟ از وجودش با خبر نبودند؟
قطره‌های اشک روی گونه‌اش سر خوردند و پایین افتادند. بادهایی که به پوستش می‌خورد را حس نمی‌کرد! اشک‌هایی که گونه‌اش را خیس می‌کرد را حس نمی‌کرد! لرزش دستانش را دیگر حس نمی‌کرد! درد و سوزش دستش را حس نمی‌کرد! صداهای اطرافش را نمی‌شنید! جلویش کاملاً تار بود. انگار دنیا در سکوتی بیکران شاهد جان دادن او بود.
بدنش در رخوت سستی و بی‌حسی فرو رفت! یک آن از صدای جیغ و شیون زنان روح به بدنش برگشت. چشمش دنبال زن و مردها گشت. درختان همه چیز را پوشانده بودند.
اگر او در دنیای دیگری بود؟ اگر او داشت جان دادن مردی را مقابل چشم خودش می‌دید؟ اگر او دیده نمی‌شد؟! حتماً دلیلی داشت!
با دستش محکم اشک‌هایش را پس زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا