- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #331
بلند شد و پیش رزیتا رفت که لحظهای متوجه نگاه خیره کیلیان روی رزیتا شد، اهمیتی نداد و دوطرف شانههای رزیتا را گرفت و او را عقب کشید و با صدایی که از زور گریه خشدار شده بود گفت:
- چیزی نیست، فقط کمی زخمی شده.
انتظارش را نداشت؛ ولی رزیتا هم مانند میا شروع کرد به گریه کردن. گریهشان درد عجیبی داشت و سوز صدایشان تنش را میلرزاند.
بعد از حرفهای هنری که مانند هر پزشک دیگری تکراری به نظر میرسید نگاه نگران دیگری به آیهان انداخت و از اتاق بیرون رفت، کیلیان و ریچارد هم نگاه عمیقی به آیهان انداختند و هر کدام با صورتی در هم اتاق را ترک کردند.
مارسل جلو رفت و دستی به موهای سیاه کوتاهش کشید و آنها را بهم ریخت و با خنده گفت:
- فردا میبینمت پسر!
بعد از اتاق خارج شد، گریههای میا هنوز تمامی نداشت...
- چیزی نیست، فقط کمی زخمی شده.
انتظارش را نداشت؛ ولی رزیتا هم مانند میا شروع کرد به گریه کردن. گریهشان درد عجیبی داشت و سوز صدایشان تنش را میلرزاند.
بعد از حرفهای هنری که مانند هر پزشک دیگری تکراری به نظر میرسید نگاه نگران دیگری به آیهان انداخت و از اتاق بیرون رفت، کیلیان و ریچارد هم نگاه عمیقی به آیهان انداختند و هر کدام با صورتی در هم اتاق را ترک کردند.
مارسل جلو رفت و دستی به موهای سیاه کوتاهش کشید و آنها را بهم ریخت و با خنده گفت:
- فردا میبینمت پسر!
بعد از اتاق خارج شد، گریههای میا هنوز تمامی نداشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر