متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,042
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #331
بلند شد و پیش رزیتا رفت که لحظه‌ای متوجه نگاه خیره کیلیان روی رزیتا شد، اهمیتی نداد و دوطرف شانه‌های رزیتا را گرفت و او را عقب کشید و با صدایی که از زور گریه خش‌دار شده بود گفت:
- چیزی نیست، فقط کمی زخمی شده.
انتظارش را نداشت؛ ولی رزیتا هم مانند میا شروع کرد به گریه کردن. گریه‌شان درد عجیبی داشت و سوز صدایشان تنش را می‌لرزاند.
بعد از حرف‌های هنری که مانند هر پزشک دیگری تکراری به نظر می‌رسید نگاه نگران دیگری به آیهان انداخت و از اتاق بیرون رفت، کیلیان و ریچارد هم نگاه عمیقی به آیهان انداختند و هر کدام با صورتی در هم اتاق را ترک کردند.
مارسل جلو رفت و دستی به موهای سیاه کوتاهش کشید و آن‌ها را بهم ریخت و با خنده گفت:
- فردا می‌بینمت پسر!
بعد از اتاق خارج شد، گریه‌های میا هنوز تمامی نداشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #332
پیراهنی آزاد کرم رنگ به تن کرد و جلوی آیینه ایستاد، موهایش را محکم بالای سرش بست و به لطف آیهان دیگر استرس سپید بودن مویش را نداشت.
کمی پودر که به تازگی خریده بود به صورتش زد تا از خستگی که در چهره‌اش پیدا بود کم کند!
گردنبند ماه زیبایش را که مثل همیشه آبی بودنش بهش نشاط عجیبی می‌داد به گردن انداخت و زیر لباسش فرویش کرد و چکمه‌های بلندش را پوشید و در را پشت سرش بست، تا آیهان را ندیده بود خیالش از بابت هیچ چیز راحت نمی‌شد.
در راهرو مارسل را دید که درحالی‌که در اتاق آیهان را می‌بست شقیقه‌هایش را ماساژ می‌داد، به طرفش رفت. با دیدن او تعجبی کرد و سریع لبخند دلنشینی جایگزینش کرد، چشمانش قرمز بود!
یعنی گریه کرده بود؟ اما چرا؟! وقتی بهش رسید حالش را پرسید که سرسری جواب داد، اشاره‌ای به در اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #333
مچ دستش را از لای انگشتان قوی‌اش بیرون کشید و ازش دور شد، در اتاق آیهان را باز کرد. با نفسی حبس وارد اتاق شد و با بستنش به در تکیه کرد و آرام سر خورد و روی زمین نشست، حرف‌های مارسل را باور نمی‌کرد. مطمئن بود آیهان چشمانش را باز می‌کند، مگر چند وقت بود که بیهوش بود؟
جرعت دیدن او را نداشت، پس از مدتی کنجار رفتن با خودش آخر چشمش بالا رفت و از آن فاصله هنوز صورت رنگ پریده و چشمان بسته‌اش را می‌دید، طاقت نیاورد و گریه‌اش اوج گرفت.
اشک‌ها دانه‌دانه سریع از پلک‌هایش پایین می‌ریختند و راهشان را تا چانه‌اش طی می‌کردند، انقدر نگاهش کرد و اشک ریخت که دیگر او را نمی‌دید. ما بین گریه‌اش نجوا کرد:
- میگن شاید دیگه بهوش نیای‍... .
گریه‌اش شدیدتر شد و میان هق‌هق‌هایش ادامه داد:
- بگو دروغ میگن!
دستش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #334
نفهمید چقدر آن‌جا مانده بود و تنها با خیره بودن به آیهان اشک‌ می‌ریخت؛ اما با دیدن نور نارنجی رنگ خورشید که از شیشه‌های سرتا‌سر پنجره به داخل حمله کرد فهمید مدت زیادی را از دست داده.
با نگاه به خورشید جمله‌ای در ذهنش رنگ باخت.
(- می‌تونی منو داخل ساحل پیدا کنی!)
دلش رفتن نمی‌خواست؛ اما چاره‌ای نداشت!
بلند شد، پاهایش از بی‌حسی ذوق‌ذوق می‌کرد. چند پتو روی آیهان کشید تا شاید گرم شود، بدون اینکه نگاه دیگری به او بیاندازد از اتاق بیرون رفت.
می‌ترسید با دیدنش منصرف شود، با خروجش دومین خدمه با سینی پر از خوراکی وارد اتاق شد.
چرا برایش خوراکی می‌بردند؟ مگر نمی‌دانستند که بیهوش است!
دستی به موهایش کشید و از قصر بیرون رفت، سوار کالسکه شد و قبل از ورودش به کالسکه چی دستور داد تا به ساحل برود.
(-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #335
متوجه منظورش شد، پس حتماً از شلوار و پیراهن آزادش تعجب کرده بود و انتظار لباسی مجلل را داشت. لبخند کم جانی زد و نجوا کرد:
- فقط من، کسی این‌طور لباس نمی‌پوشه!
تک خنده‌ای کرد و با سری که تکان می‌داد دستی به چانه‌اش کشید.
- متوجهم.
بعد به دخترانی که دورتر بالای دیوار بلندی که ساحل پایین آن قرار داشت نگاه کرد، خودش هم با تفاوت پوشش آن دختران و خودش خنده‌ای کرد و ساکت شد.
دارنل شروع کرد به قدم زدن و او را هم به همراهی وا داشت، نزدیک به دریا بود و گاهی موج‌هایش پایش را می‌شستند. نیم نگاهی به شلوار دارنل که یکی از پاچه‌هایش را تا کمی از زیر زانو بالا زده بود و دیگری سرجای خودش بود انداخت و بالاتر رفت، لباس مشکی به تن داشت که دکمه‌هایش تا قفسه سینه‌اش باز بود. طرز پوشش او هم برایش عجیب بود!
به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #336
- اون فقط کسی نبود.
انگار غم بزرگی داشت، دلش به درد آمد. سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد:
- مهم بود؟
این دفعه بی‌شک لبخند زد.
- لبخندم...لبخندم بود!
سرش را بلند کرد، ساحل نگاهش حرف‌هایی ناگفته را بازگو می‌کرد که نمی‌توانست ترجمه‌اش کند. خیلی غمگین بود، خیلی!
باز راه افتادند، هیچ کدامشان حرفی نمی‌زند و به وسعت دریای آبی خیره بودند، مدتی گذشت که صدای دارنل توجهش را جلب کرد:
- یه شئ خاص، یه چیزی که می‌تونه سرزمین از دست رفته رو برگردونه.
به نیم رخش که توسط اشعه‌های طلایی خورشید روشن شده بود و باعث می‌شد پوست سفیدش بیشتر در چشم باشد نگاه کرد، باز یاد شخصی آشنا افتاد.
- اون چیه؟
همانطور که با وقار خاصی قدم برمی‌داشت و هنوز چشمش به روبه‌رویش بود گفت:
- تا همین‌جا بدونی کافیه.
دندان قروچه‌ایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #337
شانه‌ای بالا انداخت.
- می‌تونی بگردی.
بی‌خیال از کنارش رد شد و به قدم زدنش پرداخت، اگر از تنها چیزی که مطمئن بود بی‌شک نبود دختری با اسم خودش در تمام سرزمین بود! یا این پسر وقتش را تلف کرده بود یا دنبال شخص دیگری می‌گشت.
به این حس کنجکاوی‌اش که همیشه بد موقع اعلام وجود می‌کرد لعنتی فرستاد و برخلاف میلش راه رفته را به سمت دارنلی که خشک شده هنوز سر جایش به امواج دریا خیره بود برگشت، وقتی بهش رسید نجوا کرد:
- مطمئنی اون دختر به همین اسمه؟
سرش را بلند کرد و نگاهی از پایین تا بالا به او انداخت، از نگاهش معذب شد. سرش را به طرفین تکان داد و یک آن روی زمین نشست و به موهایش چنگ زد، از واکنشش متعجب شد و کنارش آرام روی شن‌ها جای گرفت. دستش را از موهایش بیرون آورد و انگشتانش را در هم قفل کرد، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #338
- پدر و مادرش بر اثر دوری ملورین مردن و برای بقیه سؤالاتت راستش رو بگم خودمم نمی‌دونم.
بود!
- اون دختر چطور می‌تونه به سرزمین‌ها کمک کنه؟ کدوم جنگ تو راهه؟ داخل این طومار چیه؟!
سرش را تکان داد و زیرلب گفت:
- نمی‌دونم.
چکمه‌هایش را کنارش گذاشت و زانوهایش را در بقلش جمع کرد و چانه‌اش را روی آن‌ها گذاشت، دارنل طومار را به جیبش برگرداند و با بی‌تفاوتی زمزمه کرد:
- پادشاه ماه زندست!
از هم وا رفت و ناگهان به سمتش چرخید.
- چــی؟
صدای بلندش در ساحل پخش شد و تنها شانسش نبود افراد زیادی در آن‌جا بود، دارنل سرش را تکان داد.
- خیلی عجیبه؛ ولی حسش می‌کنم.
- غیرممکنه، اون مرده!
پوزخندی زد.
- تو اینو باور می‌کنی؟
دهانش باز شد؛ ولی کلامی ازش خارج نشد، باور نمی‌کرد.
- اون فقط ناپدید شده، چیزی مرگشو ثابت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #339
از گوشه چشم به دارنل که سر به زیر به شن‌ها خیره بود نگاهی انداخت، یعنی دارنل متعلق به کدام سرزمین بود؟
مغزش از پردازش این همه عجایب که به تازگی کشف کرده بود به درد آمد، کمی بیشتر به دارنل نزدیک شد. دارنل که متوجه نزدیکی او شد تنها با نگاهی زیر چشمی چیزی نگفت، وقتی فهمید فاصله‌اش کافی است خودش را جلو کشید تا کمی راجع به سرزمینش سؤال بپرسد؛ اما تا دهان باز کرد یک آن دارنل دستش را روی قلبش گذاشت و خم شد و آخی از درد گفت.
متعجب سریع عقب رفت و با چشمانی گشاد شاهد درد کشیدنش شد، یکهو چه اتفاقی افتاد؟!
خورشید غروب کرده بود و هوا گرگ و میش بود، نگاهی به دور و بر کرد. تعداد اندکی آدم در ساحل بودند، بزاق دهانش را پایین فرستاد و به صورت جمع شده او که داشت نفس‌هایش را منظم می‌کرد نگاه کرد و لب‌زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #340
چه اتفاقی داشت می‌افتاد را درک نمی‌کرد؛ ولی آدم‌هایی که از درون آب بیرون می‌آمدند بسیار برایش غیر منتظره بود و او را شگفت‌زده می‌کرد!
در کمال تعجب هیچ موجود زنده‌ای جز خودشان در ساحل نبود، انگار زمین دهان باز کرده بود و همه را جز آن‌ها بلعیده بود.
نیم نگاهی به پشت سرش انداخت، نفسش در سینه حبس شد. آدم‌ها به ساحل رسیده بودند و یکی پس از دیگری دنبالشان می‌دویدند، حال دیگر اطمینان پیدا کرد که همه‌شان دنبال آن دو هستند!
با چشمانش تخمین زد که تعدادشان به بیست تا بیست‌و‌پنج نفر می‌رسید، هنوز با وحشت به عقب نگاه می‌کرد که یک آن بازویش که در دست دارنل بود به سمت چپ کشیده شد. تعادلش را از دست داد و از پشت در بغل کسی فرو رفت، شوک‌زده نه نفسی کشید و نه تکانی خورد.
با نفس‌هایی منقطع به دور و برش که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا