متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,042
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #321
- همه چیز رو می‌سپریم به آیهان!
ابروانش بالا پرید.
- چرا اون؟
کسی جوابش را نداد و پس از مدتی سکوت کیلیان باز به حرف آمد:
- آیهان کجاست؟
از فکر بیرون آمد و با اشاره‌ای به در لب‌زد:
- رفت جنگل.
سرش را تکان داد.
- خوبه، حدأقل از بابت اون خیالم راحته.
سری تکان داد و از کنارشان با صورتی در هم رد شد، با رفتنش مارسل سریع بازویش را چنگ زد و او را به سمت خودش کشاند و غرید:
- تا الان کجا بودی؟
- ها؟
اخمی کرد.
- یهو بین مراسم رقص غیبتون زد.
- آهان، یه صدایی از طبقه بالا اومد.
یکی از ابروهایش بالا پرید و تکرار کرد:
- طبقه بالا؟ صدا؟
سرش را تکان داد.
- اوهوم.
- خب؟
دستش را در هوا تکان داد و بی‌حوصله گفت:
- بعداً برات تعریف می‌کنم؛ ولی الان نمیشه.
- چرا؟
مستقیم بهش زل زد، چقد سؤال می‌پرسید! کلافه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #322
دستی به گردنش کشید و با ناراحتی اضافه کرد:
- هر چند خودم اصلاً به این کار راضی نبودم.
دستانش را طلبکار به کمرش زد.
- باید به من می‌گفتی!
مستقیم نگاهش کرد.
- تأکید کرد به تو نگم.
شقیقه‌هایش را ماساژ داد و زمزمه کرد:
- اوه رزیتا.
نفسی کشید و سرش را بلند کرد.
- باید برم پیشِ... .
تا برگشت دید خبری از ریچارد و هنری نبود! حتماً با کیلیان رفته بودند، صدای مارسل از پشتش آمد:
- پیشِ؟
موهایش را که جلویش ریخته بود را جمع کرد و پشت کمرش انداخت و با کلافگی گفت:
- رزیتا.
لبش را با زبان تر کرد و گفت:
- من میرم یکم استراحت کنم، تو هم برو.
سری تکان داد و به دور شدنش نگریست، حال گرگی که به قصر آمده بود که بود؟ دامنش را بالا زد و پیش رزیتا رفت، همانطور آرام وسط اتاق بود.
در را قفل کرد و نزدیکش رفت و کنارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #323
- باورت نمیشه؟
پوزه‌اش باز چین خورد و رفت و سرجایش نشست و باز خوابید، به نقطه‌ای خیره شد و زمزمه کرد:
- نگرانشم!
صدایی از رزیتا نیامد، خم شد و کنارش دراز کشید و سرش را روی کمرش گذاشت. مانند بالشت نرم بود و خزهای ابریشمی‌اش برق می‌زدند، نفهمید چقدر به سقف زل زده بود که کم‌کم پلک‌هایش سنگین شد و خوابش برد.
صدای نفس‌های کشدار کسی باعث شد گیج و منگ چشمانش را باز کند، همه‌جا تاریک بود و جایی را نمی‌دید. صدای نفسی در زیر گوشش اکو می‌شد، لرزی به تنش افتاد. کم‌کم چشمش به تاریکی عادت کرد و به اطراف چشم چرخاند، با دیدن گرگی پشت سرش لحظه‌ای همه چیز یادش آمد!
رزیتا هنوز تبدیل نشده بود و تاریکی اتاق نشان می‌داد هنوز شب است، بدنش گرفته بود.
کش و قوسی به خودش داد که همان صدا باز در گوشش زنگ زد، نیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #324
انگشتان بلندش دور نرده چوبی محکم شد و سعی کرد که پله‌ای بالا بیاید؛ ولی توانش را نداشت!
پایش را که بلند کرد ناگهان افتاد، سریع بازویش را گرفت و نگذاشت کامل زمین بخورد.
بلندش کرد و کنارش ایستاد و دستش را دور گردنش انداخت که آیهان باز آخ ریزی گفت، صورتش در هم بود. دست دیگرش را دور کمرش انداخت و کمکش کرد تا از پله بالا برود.
آیهان بیشتر وزنش را روی نرده چوبی انداخته بود و فقط با تکیه بر او سعی می‌کرد تا از افتادنش جلوگیری کند، قلبش در سینه آرام نداشت و
چشمش از زخم‌هایش کنده نمی‌شد.
به بالای پله‌ها رسید و نفس عمیقی کشید و او را به طرف اتاقش هدایت کرد، در را باز کرد و داخل شدند. او را با دردی که می‌کشید روی تخت گذاشت و برگشت تا مشعل‌ها را روشن کند.
یک آن مچ دستش از پشت کشیده شد و به عقب پرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #325
آیهان تا متوجه او شد یکه خورد و با ناباوری لب‌زد:
- مگه تو نرفته بودی؟
شانه‌اش را گرفت و وادارش کرد تا باز دراز بکشد، هنوز دستش روی پهلویش بود و با اخم و صورتی جمع شده سرش را روی بالشت گذاشت، گفت:
- کجا برم؟
پاهایش را با همان پاپوش‌هایش روی تخت گذاشت و ادامه داد:
- فکر کردم رفتی!
یک دفعه از دهانش پرید:
- این‌طوری تنهات بذارم؟
چشمان آیهان گرد شد و مستقیم نگاهش کرد، دستش را جلوی دهانش گذاشت و لبانش را در دهانش جمع کرد تا دیگر حرف اضافه نزند.
خودش را به بی‌خیالی زد و ظرف و دستمال‌ها را آورد و پایین تخت گذاشت، خودش هم کنارش روی تخت قرار گرفت. دستمال در دستش را روی پایش گذاشت و به دامن طوسی_آبی‌اش نگاهی کرد و به آیهان خیره شد. تا متوجه نگاهش شد چشمان سیاهش سمتش کشیده شد و در نگاهش گره خورد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #326
با تأیید حرفش پوفی کرد، فکر کرد بعد از رفتن ماه فقط رزیتا از خاندانشان بود که به گرگینه تبدیل می‌شد و بعد از این همه سال تا به الان هیچ گرگینه‌ای یافت نشده بود و حال این موضوع به درگیری‌های دیگرش هم اضافه شده بود.
دستمال را باز در آب زد که با صدای آیهان خشک شد و به قطره‌های آبی که از دستمال می‌چکید خیره ماند:
- رزیتا چطور تبدیل میشه؟ سال‌هاست که ماه ناپدید شده.
در فکر فرو رفت، این سؤال زمانی ذهن خودش را هم مشغول کرده بود و پیش می‌آمد ساعت‌ها به این فکر کند که دلیل تبدیل شدن رزیتا چیست؛ ولی تابه‌حال چیزی دستگیرش نشده بود!
بی‌حرف از شوک درآمد و دستش را گرفت، آیهان سریع نگاهش کرد که متوجه قصدش شد و باز سرش را روی بالشت گذاشت.
خون‌های کف دستش را هم پاک کرد؛ ولی برایش عجیب بود! کف دستانش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #327
چند بالشت را پشتش گذاشت و همان‌طور که نشسته بود بهش تکیه زد و سرش را به تاج تخت تکیه داد و چشمانش را بست، هر چه سعی کرد نتوانست چشم ازش بردارد و حدأقل کاری بکند!
نفس‌هایش نامنظم بود و حال دلیل آن همه خون و دستش که از پهلویش کنار نمی‌رفت را فهمید، آیهان نمی‌خواست راجع به زخم چیزی به او بگوید.
درحالی‌که بهش خیره بود جلوی چشمان متعجبش و نفس حبس شده‌اش انگشتان آیهان دور چوب حلقه شد و ناگهان از بدنش بیرون کشیدش، از حرکت یهویی‌اش به دامنش چنگ زد.
خون مانند فواره از زخم جاری بود، آیهان نفس عمیقی کشید و دستش را محکم روی زخم گذاشت و با لبخندی بی‌جان نگاهی بهش کرد و اشاره‌ای به دستمال کرد و گفت:
- اونو...میشه...بهم بدی؟...لطف‍... .
حتی نمی‌توانست درست صحبت کند، سریع سرش را تکان داد و دامنش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #328
جا خورد و سریع اشاره‌ای به در کرد.
- کنار اتاق کیلیان.
بدون اتلاف وقت لب ‌زد:
- اتاق کیلیان کجاست؟!
مارسل که از این عجله و سردرگمی او کلافه شده بود ناگهان دادی کشید.
- میشه بگی اینا ‌رو برای چی‌ می‌خوایی؟
اشک‌هایش باز راه پیدا کرد و نالید:
- آیهان...حالش خوب...خوب نیست!
هق‌هقش به هوا رفت، دلیل این سیل اشک‌هایش را نمی‌دانست؟ برای چه گریه می‌کرد؟ برای کی گریه می‌کرد؟ مارسل با چشمانی که در حدقه گرد شده بود از تخت پایین پرید و وحشت‌زده از اتاق بیرون رفت، اشک‌هایش را پاک کرد و صدایش را در گلو خفه.
دنبالش رفت، خودشان را به اتاق هنری رساندند!
مارسل بدون در وارد اتاق شد، همان‌جا منتظر ماند و با پایش روی زمین ضرب گرفت.
مدتی گذشت که دوتایشان با دو از اتاق بیرون زدند، بدون نگاه به او به سمت جایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #329
هق‌هقش چهارستون اتاق را لرزاند و به سرعت به سمتش رفت، در جایش خشک شده بود و به هنری که جلویش را گرفته بود چشم دوخت. انتظار چنین رفتاری را از او نداشت، با دیدن میا بیشتر استرس گرفته بود و دستانش می‌لرزید و از ترس و گریه و بهت به سک‌سکه افتاده بود.
هنری: خواهش می‌کنم بانو آرامش‌تونو حفظ کن‍... .
حرفش تمام نشده بود که ریچارد وارد اتاق شد و پشتش کیلیان به جمع شکست خورده‌شان پیوست.
با گریه شدید و دردناک میا اشک‌هایش باز روانه صورتش شدند، سعی کرد خودش را کنترل کند؛ ولی هر بار که چشمش به آن صورت رنگ پریده و لبان کبود و چشمان بسته آیهان می‌افتاد قلبش درد می‌گرفت و صورتش خیس می‌شد.
هنری با گفتن کلماتی میا را رها کرد و کیف را از دست ریچارد گرفت و خودش را به تخت رساند، میا دستش را جلوی دهانش گذاشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #330
- آیهاان؟
باز سرش روی بالشت قرار گرفت و‌ لای چشمش کمی باز شد، هنری دستی جلویش تکان داد و گفت:
- هی مرد، صدای منو می‌شنوی؟!
چشمان کم سویش باز شد و با بی‌جانی لب‌زد:
- من خوبم.
لبخندی به لب هنری آمد.
- دووم بیار دیگه چیزی نمونده!
قطرات عرق را روی پیشانی‌اش می‌دید و از استرس زیادش پوست لبش را می‌کند، نفس عمیقی کشید و ملحفه‌های روی تخت را در مشت گرفت و گفت:
- انجامش بده.
هنری دوباره دست به کار شد که صدای ضعیفی از میا درآمد:
- اعلاحضرتـ... .
ریچارد جلو رفت و سعی کرد آرامش کند، هنری با تکان دادن سری وسایلش را برداشت و مشغول بستن زخمش شد. با دیدن سوزنی که در گوشتش فرو می‌رفت و پوستش را بهم نزدیک می‌کرد، دیگر نتوانست دوام بیاورد و از جایش بلند شد.
ظرفیت دیدن چنین چیز دردآوری را نداشت، با پاهایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا