راه عــدم نـرفـت کـس از رهـروان خـاک
چـون رفـت خـواهـی ایـنـهـمـه راه نرفته را
اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم
گدائی در عشقت به سلطنت نفروشم
اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشی
توئی که چشمه نوشی من از تو چشم نپوشم
راه عــدم نـرفـت کـس از رهـروان خـاک
چـون رفـت خـواهـی ایـنـهـمـه راه نرفته را
ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت
وی جام بلورین که خورد باده نابت
خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر
از خواب برآرم که نبینند به خوابت