- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 14,924
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 34
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #51
- بعد از چند خطایی که تکتکِ اعضای براون مرتکب شدن، کارتون من رو به کل گروه امیدوار کرد! فکر میکردم دوباره وقت تجدید نیروی ماهره و...الان تجدید نظر کردم. میتونید به محل اسکان برگردید، خوشحالم که کارتون رو درست انجام دادید.
استیون احترام گذاشت، به سربازان همراهش که حدود بیست نفر بودند، دستور حرکت داد و همراه سربازها، از آنجا دور شد. هاکان در سکوت، مسیر رفتنشان را پایید و سپس به جای چشمهای درشتِ نقاب دالی خیره شد و آن را خاراند. ذهنش درگیر شده و قلبش ریتم غیرعادیای را به خود گرفته بود. با صدای تقتق کفشهای پاشنه بلند و قهوهای رنگِ نیکول، چشمانش را بست و با خود گفت:
- همه چیز، من رو یادِ رنگ دنیام میندازه، حتی اسمی که برای گروهم انتخاب کردم! همهچیز... .
صدای تقتق پاشنه...
استیون احترام گذاشت، به سربازان همراهش که حدود بیست نفر بودند، دستور حرکت داد و همراه سربازها، از آنجا دور شد. هاکان در سکوت، مسیر رفتنشان را پایید و سپس به جای چشمهای درشتِ نقاب دالی خیره شد و آن را خاراند. ذهنش درگیر شده و قلبش ریتم غیرعادیای را به خود گرفته بود. با صدای تقتق کفشهای پاشنه بلند و قهوهای رنگِ نیکول، چشمانش را بست و با خود گفت:
- همه چیز، من رو یادِ رنگ دنیام میندازه، حتی اسمی که برای گروهم انتخاب کردم! همهچیز... .
صدای تقتق پاشنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش