- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 14,924
- امتیازها
- 35,373
- مدالها
- 34
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- #41
گوشیِ درون گوشش را فشار داد و آتحان را صدا زد. با تأخیرِ آتحان، النا دریافت که او میخواست به مکانی خلوت از موزه برود تا پاسخ او را بدهد.
- چیه نلی؟ چیزی پیدا کردی؟
النا نفس عمیقی کشید و تکهای از موهای قهوهایاش را درون دستش، پیچ و تاب داد.
- موفق شدم یک نقشه پیدا کنم که مکان سه تا شهر امروزی فیلیپین روش به علامت زده شده؛ مانیل پایتخت حال حاضر کشور، لائواک و داوائو. الان هم دارم از اونجا بیرون میام. آتحان مقصد بعدیِ من هتل نیست، میخوام برم کمی توی شهر گشت بزنم. گفتم که در جریان باشی و نگران نشی.
گوشی گرد و مشکی رنگ درون گوشش را بیرون آورد و درون جیب کوچک بافتش انداخت. نگاهی به صندلی سلطنتی و بزرگ انداخت و لبخند کجی زد. به سمت در گام برداشت و پشت در ایستاد.
هاکان که در آن...
- چیه نلی؟ چیزی پیدا کردی؟
النا نفس عمیقی کشید و تکهای از موهای قهوهایاش را درون دستش، پیچ و تاب داد.
- موفق شدم یک نقشه پیدا کنم که مکان سه تا شهر امروزی فیلیپین روش به علامت زده شده؛ مانیل پایتخت حال حاضر کشور، لائواک و داوائو. الان هم دارم از اونجا بیرون میام. آتحان مقصد بعدیِ من هتل نیست، میخوام برم کمی توی شهر گشت بزنم. گفتم که در جریان باشی و نگران نشی.
گوشی گرد و مشکی رنگ درون گوشش را بیرون آورد و درون جیب کوچک بافتش انداخت. نگاهی به صندلی سلطنتی و بزرگ انداخت و لبخند کجی زد. به سمت در گام برداشت و پشت در ایستاد.
هاکان که در آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش