- تاریخ ثبتنام
- 3/9/17
- ارسالیها
- 1,326
- پسندها
- 19,964
- امتیازها
- 42,073
- مدالها
- 25
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #41
دستی به چشمانش کشید تا شاید خواب از سرش بپرد و با پنجهی کفشش، چند بار به کف ماشین ضربه زد و پوفی کشید. از کلافگی دیگر نمیدانست که باید چه کار میکرد و از طرفی ناچار بود تا رسیدن لحظهی مناسب، منتظر بماند. طاقت نیاورد و به داخل پاکت نگاه سریعی انداخت. در تاریکی محتویاتش را لمس کرد و در این فکر بود که میتوانست حدود پنج دقیقه زمان به دست بیاورد تا آن بمب ساعتی را جاساز و تنظیم کند یا نه. به او گفته بودند که وقتی این کار را انجام میداد، فرد مورد نظرشان در اثر انفجار در اتومبیلش جان میسپرد و هیچکس هم نمیتوانست بفهمد که این کار یک پلیس یا مامور ویژه بوده. مورتیمر مطلع بود که جرقههای جنگ داشت زده میشد و به همین ترتیب، به زودی جنگی خونین در بین سران خلافکاران به راه میافتاد. از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش