متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حُقه مادربزرگ | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #11
منم بهتره تا رسیدن به مقصد یه چرتی بزنم!
***
با تکون‌های شدیدی یه لای چشمم رو باز کردم!
شیوا: نهال! پاشو دیگه رسیدیم، اَه دخترِ مثل گراز خوابیده، پاشو دیگه.
- ها چی شده؟ چی می‌گی؟!
شیوا: پاشو نهال رسیدیم، همه پیاده شدن منتظر شما هستیم!
متعجب کمی پیشونیم رو خاروندم!
- واقعا! بریم، بریم!
وای باز که ضایع بازی کردم، اینا هم چه سرعت عملی دارند، همه رفتند.
- شیوا با چی باید بریم؟ چمدون‌هارو کی بردن؟
- بعد از فرود اومدن آرتام چند نفر رو خبر کرد اومدن همه‌ی چمدون‌هارو تحویل گرفتن بردن.
- ما الان کجا می‌ریم؟
- خونه ی اجدادی آرتام و ساشا!
چه باحال باید خونه جذابی باشه، دو تا ماشین اومد سمتمون جدا، جدا سوار شدیم به سمت عمارت رفتیم.
واو فکر نمی‌کردم انقدر بزرگ باشه، مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #12
برم پایین ببینم چه خبره؟ بذار ببینم اطراف رو خب هیچکس نیست! پیش به سوی پایین اخ جون چقدر کیف میده از نرده‌ها بیایی پایین تازه مال اینا پیچ پیچیِ، هورا.
بعد از یه سُر سُرِ حسابی بهتره ببینم کجان؟
اطراف رو با گیجی نگاه کردم.
خدمتکار: خانم! بقیه توی سالن غذا خوری هستن بفرماین از این سمت.
هر جا سر می‌چرخونه یه خدمتکار بیرون می نه!
به سمتی که اشاره کرد رفتم و در رو باز کردم، همه نشسته بودن سر میز و غذا می‌خوردن، خوبه گفت منتظرن، منتظر نبودن چی بود.
یه سلام بلند بالا دادم بقیه جواب دادن البته با کله!
رفتم سمت میز روی صندلی کنار آرتام و نیلماه نشستم اوم عجب میز غذایی من واقعا گشنمِ
بی‌خیال این بی‌ادبا من غذام رو نوش جان کنم.
موقع غذا همه ساکت بودن و با آرامش غذاشون رو می‌خوردن.
بعد غذا همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
(از زبان شیوا)
اخه اینم شد فیلم که این دختره گذاشته اَه اصلا خوشم نمیاد همش یکی می‌میره علاوه بر ترسناکی گریه دارم هست!
اخه بیچاره‌ها یه اکیپن که چند نفرشون مردن به بدترین شکل...‌ .
نگاه توروخدا چه با آب و تابم نگاه می‌کنه، من که دیگه دلم نمی‌خواد ببینم بهتر برم توی اتاقم، کم زندگی خودمون ترسناک شده.
نزدیک پله‌ها بودم که حسام کنارم اومد.
دستم رو گرفت سمت خودش کشید و گفت:
- چیزی شده عزیزم چرا پریشونی؟
- هیچ فقط خستم!
حسام: مطمئنی؟ می‌خوای بریم بیرون حال و هوات عوض شه.
- نه! حوصله ندارم. حسام من خیلی می‌ترسم!
حسام: وا عزیزم چه ترسی؟!
- حرف‌های آرتام از ذهنم بیرون نمیره، همش حس می‌کنم یه اتفاقی قراره بیافته. تازه از صبح که نهال رو دیدمش همش حس می‌کنم یه هاله‌ی عجیبی اطرافشِ.
با این حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #14
برای خودم تاب می‌خوردم که حس کردم یکی پشت سرمِ!
نکنه اینجا جن داره هه، هه شاید آنابل اومده؟!
وا من چقدر خلم دارم می‌خندم نکنه اومده من رو بکشه وا برای چی؟!
توی فکر بودم که یهو با دستی که روی شونه‌ام قرار گرفت یه جیغ بلند کشیدم و از روی تاب افتادم یعنی چند تا سکته رو باهم زدم.
شیوا: اِ چرا می‌ترسی بابا منم!
بعد این حرفش واسه خودش غش، غش خندید.
- یعنی خاک عالم تو فرق سر پوکت اخه دختر خنگ، من چی بگم بهت تو که من رو سکته دادی، مُردم من؛ بی‌چاره اون بدبختی که می‌خواد تورو بگیره از الان بهش تسلیت می‌گم.
شیوا: وا خیلی هم دلش بخواد از خداشِ.
حسام: صد در صد از خدامِ.
اِ این یهو از کجا اومد.
- همین حسام آخر باید سرش به دیوار بخوره بیاد تو رو بگیره.
ها چی شد تازه دوهزاریم افتاد! این رسما اعتراف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #15
این آرتام هم چپ و راست یه چشم غره به من می‌رفت و می‌گفت:
- من دیگه غلط بکنم با تو جایی بیام.
والا یکی نیست بهش بگه آخه برادر من مگه ما مجبورت کردیم خودت چسبیدی گفتی منم ببر منم ببر، والا آخه من که کاری نکردم فقط یکم توی رستوران زیاد غذا خوردم.
دو الی سه بارم کوبیدم تو شکم آرتام، چند بارم با صدای بلند خندیدم که همه برگشتن سمتمون و جوری نگاهم کردن که انگار دیوونه‌م آرتام بی‌چاره هم از عصبانیت هی قرمز می‌شد، ولی بقیه همراه من می‌خندیدن، آرتامم می‌گفت شما هم مثل این دیوونه شدین آبروی منو بردین!
خوب آخه به من چه می‌خواستی مارو ببری یه رستورانی که کسی نشناستت، بعدشم ما سالمیم تو دیوونه‌ای!
تازه توی شهربازی بعد از سقوط آزاد چون غذا زیاد خورده بودم کلی بالا آوردم که از شانس قشنگ آرتام خان، یکمم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
(از زبان آرتام)
دستم روی نرده بود و لحظه‌ای متعجب به جای خالیش خیر شدم، منظورش چی بود؟
دخترِ احمق! چرا این‌جوری کرد! اون از بیرون رفتنی که اعصاب من رو با کاراش خورد کرد، این هم از الان، از بس کودنِ نمیدونِ که برای خودش می‌گم اصلا به من چه؟!
حیف کارمون بهش گیره وگرنه می‌دونستم چی کارش کنم.
دخترِ زبون دراز!
فکر کردی! اومدنت با خودت بود اما رفتنت دست منِ!
***
(از زبان شیوا)
از صبح با سر و صداهای نهال از خواب بیدار شدم، سردرد گرفتم!
معلوم نیست این آرتام چیکار کرده این دختره از وقتی که بیدار شده، هی می‌گه می‌خوام برم، می‌خوام برم همه رو عاصی کرده.
پوف هر چی حسام و شایان هم باهاش حرف زدن گوش نکرد؛ نیلماه هم که از وقتی گفته می‌خواد بره کلا تو خودش رفته، ترنم هم که چشم باز کرد از خونه بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #17
چشم‌هام رو ریز کردم و خشمگین نگاهش کردم.
آرتام: ببین بچه جون، من واسه خاطر خودت گفتم شب تو خونه نچرخ، بزرگِ ممکنه از پله‌ها بیفتی!
بعد باز پوزخند زد.
انگار لبش حالت دیگه‌ای نداره.
بلند شدم و با عصبانیت تمام بهش خیره شدم و گفتم:
- من هر کاری دلم بخواد می‌کنم و به اجازه جنابعالی هم نیازی ندارم، بعد هم خودت بیفتی!
- دخترِ پررو!
سمتم اومد و انگشت اشاره‌اش رو گرفت سمتم!
اخ الان کیف میده انگشتش رو گاز بگیرم تا جونش در بیاد.
عوق نه اصلا دلم نمی‌کشه!
بخاطر همون فقط دندون‌هام رو بهم سابیدم و منتظر نگاهش کردم تا چیزی بگه! ولی در کمال تعجب یهو حالت نگاهش عوض شد و سمت در برگشت اما قبل از بیرون رفتن گفت:
- بهتره بمونی دوستات رو ناراحت نکن!
همین گذاشت رفت.
برگشتم سمت ساشا که با خنده به من نگاه می‌کرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #18
همه با هم توی آلاچیقِ گوشه حیاط نشسته بودیم و آقایون هم درحال کباب زدن و البته مسخره بازی، والا نصف کباب رو تو راه خوردن.
***
ناهار رو با خنده و شوخی خوردیم، واقعا چسبید ولی آخرش نفهمیدم این ترنم کجا رفت؟!
بعد غذا همون‌جا توی آلاچیق نشستیم، آرتام چند باری بهم خیره شد ولی من اصلا بهش اهمیت ندادم و روم رو ازش گرفتم.
همه مشغول صحبت بودن که حسام شروع به تعریف یه ماجرایی کرد، در هین صحبتش روش رو گرفت سمت من و گفت:
- راستی نهال ما یه دست نوشته داریم ولی خوب متاسفانه یه‌جورایی خطش انگار میخیِ یا یه زبونی که ما متوجه اون نمی‌شیم.
اگه بشه تو برای ما بخونیش؟
لوپم رو باد کردم و متفکر گفتم:
- باشه!
حسام رو به آرتام کرد.
- داداش بپر برو بیارش.
آرتام یه چشم‌غُره توپ به حسام رفت و گفت:
- اینجا که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
با ریختن اولین قطره‌ی آب گرم به روی موهام روحم زنده شد، آه هیچی مثل یه دوش آب گرم نمی‌شه.
بعداز چند دقیقه کوتاه آب رو بستم، شامپو رو برداشتم و کلی کف درست کرده و به موهام مالیدن.
همون‌طور که به علت زیاد بودن کف چشم‌هایم رو بسته و موهام رو ماساژ می‌دادم، به این فکر کردم که این تعهد نامه راجب کیه؟ و اصلا HR مخفف چی می‌تونه باشه؟
اخه یه حرف o و بعد r دو بار تکرار شده به شکل یه خط و دو تا نقطه بالای اون یعنی چی ممکنِ باشه؟
شاید منظورش رُز بود! چرا یهو این اسم به ذهنم اومد؟!
سرم رو تکون دادم و یکی به پیشونیم زدم.
آخه چه ربطی داره ولش کن بذار حموم کنم برم دقیق ببینم چه خبره؟!
چرا یهو دلشوره افتاد به جونم دیوونه شدم!
نفس عمیقی کشیدم و کورکورانه دست بردم تا شیر آب رو باز کنم.
- اِوا آب چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
5,554
امتیازها
21,773
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #20
با درد شدیدی که توی ناحیه پیشونیم حس کردم، از خواب بیدار شدم! با حالت گنگی به اطراف نگاه انداختم.
اینجا چه خبره؟
-آخ چقدر سرم درد می‌کنه!
بی اراده دستم رو روی سرم گذاشتم که دیدم پیشونیم باند پیچی شده، وای چرا حس می‌کنم هیچی یادم نیست.
متعجب به ارتام خیره شدم!
اون روی مبل، تو اتاق من چی‌کار می‌کنه؟ چرا خوابه!
مشکوک بهش خیره بودم که یهو مثل برق گرفته‌ها پاشدم، همه‌ی اتفاقات توی حموم مثل فیلم ترسناک توی ذهنم باز شد. با یادآوریش جیغ بلندی از ترس کشیدم... !
***
(از زبان حسام)
به زحمت شیوا رو آروم کردم حالش اصلا خوب نیست همش یه چیز مبهم رو تکرار می‌کنه.
از عصبانیت پلک چپم می‌پره.
نفسم رو با حرص بیرون فرستادم و خواستم از اتاق خارج بشم تا براش چیزی بیارم که باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا