- ارسالیها
- 522
- پسندها
- 5,555
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #21
نیلماه که معلوم بود حسابی وحشت کرده لبخند متظاهری زد و گفت:
- ولش کن، دیگه بهش فکر نکن، هر چی بود تموم شد رفت.
دستش رو فشردم.
- آخه میدونی چیه نیلی قبل از اومدن به این سفر هم توی خواب این چشمهارو دیده بودم، خواهش میکنم بگو قضیه چیه؟ با بچه طرف نیستین که، من میدونم بیدلیل من رو اینجا نیاوردین مگه نه؟ و اینکه چرا شیوا حالش بد شد؟ نیلماه توضیح بده.
نیلماه: باشه دختر آروم باش برات توضیح میدم.
فقط با وحشت و حرص خیره نگاهش کردم، سرم به شدت درد میکرد.
نیلماه با تعلل گفت:
- خوب میدونی چیه نهال، این قضیه به مرگ مادر آرتام و ساشا برمیگرده.
- مرگشون! یعنی هر دو باهم مردن چرا؟
لب گزید و از جاش بلند شد منتظر بهش خیره بودم.
یکم قدم رو توی اتاق رفت و موهاش رو بهم ریخت، پشت به من بود اما...
- ولش کن، دیگه بهش فکر نکن، هر چی بود تموم شد رفت.
دستش رو فشردم.
- آخه میدونی چیه نیلی قبل از اومدن به این سفر هم توی خواب این چشمهارو دیده بودم، خواهش میکنم بگو قضیه چیه؟ با بچه طرف نیستین که، من میدونم بیدلیل من رو اینجا نیاوردین مگه نه؟ و اینکه چرا شیوا حالش بد شد؟ نیلماه توضیح بده.
نیلماه: باشه دختر آروم باش برات توضیح میدم.
فقط با وحشت و حرص خیره نگاهش کردم، سرم به شدت درد میکرد.
نیلماه با تعلل گفت:
- خوب میدونی چیه نهال، این قضیه به مرگ مادر آرتام و ساشا برمیگرده.
- مرگشون! یعنی هر دو باهم مردن چرا؟
لب گزید و از جاش بلند شد منتظر بهش خیره بودم.
یکم قدم رو توی اتاق رفت و موهاش رو بهم ریخت، پشت به من بود اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش