- ارسالیها
- 518
- پسندها
- 5,554
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #31
(از زبان آرتام)
بعد از پمادی که به نهال دادم پایین پیش بچهها برگشتم، هنوز راجب حرفهای نهال بحث میکردن.
نیلماه: داداش اخه یعنی چی؟ چرا باید نهال رو اذیت کنن؟ مامانت وقتی اومد به خوابت گفت که کمکش کنی و دفتر خاطراتش رو پیدا کنی چون همه چیز اون تو هست، ولی چرا این دختر رو اذیت میکنن؟ من واقعا دارم اذیت میشم بهتره راستش رو بهش بگیم با دروغ فقط داریم کار رو سختتر میکنیم.
- خودمم میدونم ولی نمیشه همینجوری بهش بگیم که حالا به موقعش خودم بهش میگم.
عصبی دستی لای موهام کشیدم.
حسام متفکر گفت:
- آرتام این قضیه دیگه داره خیلی خطرناک میشه معلوم نیست ساشا تا کی بتونه خودش رو تو این حالت نگهداره!
نفسم رو با حرص بیرون فرستادم، واقعا دارم دیوونه میشم این چه رازی که مادربزرگ میخواد ما...
بعد از پمادی که به نهال دادم پایین پیش بچهها برگشتم، هنوز راجب حرفهای نهال بحث میکردن.
نیلماه: داداش اخه یعنی چی؟ چرا باید نهال رو اذیت کنن؟ مامانت وقتی اومد به خوابت گفت که کمکش کنی و دفتر خاطراتش رو پیدا کنی چون همه چیز اون تو هست، ولی چرا این دختر رو اذیت میکنن؟ من واقعا دارم اذیت میشم بهتره راستش رو بهش بگیم با دروغ فقط داریم کار رو سختتر میکنیم.
- خودمم میدونم ولی نمیشه همینجوری بهش بگیم که حالا به موقعش خودم بهش میگم.
عصبی دستی لای موهام کشیدم.
حسام متفکر گفت:
- آرتام این قضیه دیگه داره خیلی خطرناک میشه معلوم نیست ساشا تا کی بتونه خودش رو تو این حالت نگهداره!
نفسم رو با حرص بیرون فرستادم، واقعا دارم دیوونه میشم این چه رازی که مادربزرگ میخواد ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش