• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان برخاسته از آتش | محدثه رستگار کاربر انجمن یک رمان

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,738
پسندها
21,492
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #111
بغضش شکست و کم‌کم و بیصدا در عالم بی‌کسی خود شروع کرد به باریدن. در آن لحظه از ته دل، با غمی سوزناک و کوله‌باری از حسرت در دل گفت « ای‌کاش منم کسی رو داشتم. ای‌کاش پشتوانه و پناهی داشتم. ای‌کاش انقدر بی‌کس نبودم. خدایا خودم رو به خودت می‌سپارم.»
آلفرد که حال با این حرف سابین عمیقاً در فکر فرو رفته بود و کمی هم به صحت حرف او مشکوک بود. درحالی که چهره‌ای متفکر به خود گرفته بود و همانطور به دخترک وحشت‌زده و سر خمیده روبه رویش که به وضوح درحال لرزیدن بود، خیره بود، گفت:
- تو مطمئنی؟ از کجا بدونم راست میگی؟!
با این حرف به یکباره شاهزاده سابین از جایش بلند شد و با قدم‌هایی سریع خودش را به او رساند و با جدیت تمام گفت:
- قسم می‌خورم. به خدا، به عیسی مسیح، به روح پدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ❥لیلیِ او

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,738
پسندها
21,492
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #112
هردو باهم شروع کردند به تکان دادن جسم بی‌جانش و در همان حین، به طور مداوم، نامش را صدا می‌زدند اما دیگر دیر بود! زیرا که دخترک دیگر روحی در بدن نداشت! سابین، دیوانه‌وار شروع به فریاد کرد و در همین حین، با شدت زیادی او را تکان می‌داد، تا اینکه آلفرد، شک کرد!
درحالی که سعی داشت بر خود مسلط باشد، رو کرد به سابین، به سختی چهره خونسردی به خود گرفت و بلند رو به سابینی که فریاد کنان تنها یک جمله را به زبان می‌آورد: «لورا بیدارشو، لورا چشماتو باز کن.» بلند گفت:
- سابین یه لحظه وایسا تا نبضش رو بگیرم.
سابین که بسیار وحشت‌زده بود، دستانش را از روی جسم لورا برداشت و کمی از او فاصله گرفت. سرش را تند‌تند تکان داد و در همان حین، بریده‌بریده گفت:
- ب...با..شه.
شاهزاده آلفرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ❥لیلیِ او

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,738
پسندها
21,492
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #113
(ایزابلا)

با کمک دیان از کالسکه، پیدا شدم و در همان حین که دستم در دست او بود، به قصر بی‌نهایت زیبا و بی‌اندازه فوق‌العاده روبه رویم چشم دوخته بودم. از آن چیزی که در طرحش دیده بودم، بسیار‌ بسیار زیبا‌تر و رویایی‌تر بود. چیزی شبیه بهشت! رنگ خودش گلبهی و پنجره‌های پروانه‌ای شکلش به رنگ سبز آبی بودند. در تراس، نرده‌های تراس که پایه‌هایش، کاملا به شکل پروانه بودند هم به همین رنگ بود و همچنین سقف‌هایش. از دیدن قشنگی‌های غیرقابل توصیفش، واقعا شگفت‌زده شده و دهانم باز مانده بود. که با صدای شاد و پر انرژی دیان به خودم آمدم:
- واقعا زیباست، نه عزیزم؟
سرم را به طرفش برگرداندم و با لبخند ملیحی گفتم:
- خیلی، بی‌نهایت زیباست. واقعا از مادرت، (ناخودآگاه بینی‌ام را چین دادم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ❥لیلیِ او

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,738
پسندها
21,492
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #114
به حمام رفته بودم و حال دوباره آراسته‌ام کرده بودند، این‌بار به خواسته خودم، کمرنگ و ملیحانه. سرمه نازکی که کمی هم دنباله داشت، چیزی حدود نیم سانت و یا حتی کمتر! سایه سفید و محوی را پشت چشمانم زده بودند و ماتیک صورتی کمرنگی را به ل**ب‌های خوش فرمم. در چشمان طوسی‌ام حلقه اشک به طور واضحی دیده می‌شد. خداراشکر که دیان به حمام رفته بود و حال و روزم را نمی‌دید. بعد از مدت‌ها در دلم با حسرت نالیدم: «ای‌کاش اینطوری نمی‌شد! ای‌کاش من هم برای زندگیم حق انتخاب داشتم. ای‌کاش سرنوشتم اینگونه رقم نخورده بود، تا راه ظلم و بدجنسی را در پیش بگیرم.
می‌شد من هم زندگی‌ای که آرزویش را داشتم را تجربه می‌کردم، در کنار...! در کنار او!» اویی که آرزویم بود و رفت مرا در میدان جنگ زندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ❥لیلیِ او

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,738
پسندها
21,492
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #115
روزگاری یک بی‌معرفتی هم به من همین را می‌گفت. می‌گفت که من یک فرشته معصوم هستم. مرا فرشته من صدا می‌کرد اما بعد خود نامردش، آن فرشته معصوم را با بی‌رحمی تمام آتش زد و سوزاند و از خاکسترش یک شیطان پدید آمد. هیچ‌وقت او را نخواهم بخشید. او به غیر از طعمه کردنم برای هدف کثیفش، با ارزش‌ترین چیزم را هم از من گرفت. او معصومیت را از من دزدید. اوایل که وارد این جنگ نامعلوم شده بودم. فکر می‌کردم که تنها با انسان‌های ظالم خواهم جنگید و یاور تمام مظلومین خواهم بود اما حال فهمیدم، قدرت این چیزهارا نمی‌فهمیدم. انسان وقتی از طعم شربت قدرت می‌نوشد، دیگر راه برگشتی ندارد. شربت شیرینی که دیگر هرکاری کند نمی‌تواند از آن دست بکشد و هرچه که می‌گذرد، رفته‌رفته حریص‌تر می‌شود. و من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ❥لیلیِ او

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,738
پسندها
21,492
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #116
تمامش تقصیر او بود. او قاتل لورا بود. عشقش به خاطر او الان زیر خروارها خاک خوابیده بود. اگر او آن روز دیوانه نمی‌شد! اگر به جای آن همه داد و بیداد، لورا را درک می‌کرد. در این چهارروز، هزاران بار خود را سرزنش و لعنت کرده بود‌. از خودش متنفر بود‌. از کل وجودش نفرت داشت. برای همین خود را میزد. دلش می‌خواست خودش را بکشد. دلش می‌خواست همین الان خودش را با طناب حلق‌آویز کند. زندگی او بدون لورایش چه فایده‌ای داشت. چطور می‌توانست بدون او زنده بماند. جای خالی‌اش را در قصر ببیند و دوام بیاورد! چطور می‌توانست! مخصوصاً حال که مسبب مرگش خودش بود. خود لعنتی‌اش! اما مسبب زیاد کم بود! انگار زیادی به خودش تخفیف داده بود. او مسبب نبود بلکه قاتل بود. این یک قتل عمد بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ❥لیلیِ او

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,738
پسندها
21,492
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #117
برادری که حتی فکرش را هم نمی‌کرد روزی با او دشمن شود اما این اواخر دیگر حس حسادتش نسبت به او برانگیخته بود و حالا با مرگ لورا! آن هم از عشق او، دیگر از دیان متنفر بود. با این افکار، چنگی به تصویر دیان در آن لباس سبز رنگ پادشاهی در اتاقش که سرپا، کنار پنجره بزرگ اتاق ایستاده بود، زد.
درحالی که بغض به سختی گلویش را می‌فشرد، ل**ب زد:
- سلطنت برای تو، عشق همه برای تو، عشق مادر من هم برای تو، عشق برادرها، عشق دختری که عاشقش شدی هم برای تو و حتی عشق دختری که من عاشقش بودم هم برای تو!

(کمی صدای لرزانش اوج گرفت.) اصلا همه‌چی برای تو. من فقط یه عروسک بودم که خلق شدم. من فقط به عنوان یه تماشاچی به این دنیا اومدم که شاهد سرنوشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ❥لیلیِ او

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,738
پسندها
21,492
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #118
شاهزاده سابین، که با شنیدن حرف‌های همزادش، آتش درونش به شدت شعله‌ورتر شده بود، اخم بسیار غلیظ و وحشتناکی بر روی پیشانی‌اش نشسته بود و دو دستش را با تمام توانش مشت کرده بود و هرچند لحظه یکبار، محکم و با حرص و خشم شدیدی، می‌فشرد. دیگر صدایی از جانب همزادش نیامد و این باعث شد که یک دفعه، با تعجب به پشت برگردد. اما دیگر او نبود! چشمانش حسابی درشت شده بود. آنقدری که انگار می‌خواست از حدقه بیرون بیایند. او... او چطور رفته بود؟! اصلا از کجا رفته بود؟! با این حرف، نگاهش را به سرعت بین دو پنجره اتاقش چرخاند اما هردو، درشان بسته بود. آخر چطور ممکن بود؟! حتی صدای در هم نیامده بود! بین سوألاتش، یک دفعه یاد آمدنش افتاد. آن هم بی‌سرو صدا و بود و این یعنی که درواقع او از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ❥لیلیِ او

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,738
پسندها
21,492
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #119
لباسم هم طبق معمول، یک لباس طلایی سبز که از تمامی لباس‌هایی که بعد از مراسم ازدواجم پوشیده بودم، مجلل‌تر و باشکوه‌تر بود. از بالا تا پایین که تازه به دامن می‌رسید، با سنگ‌هایی طلایی رنگ، به نحو بسیار و زیبا و خیره کننده‌ای، با شکل نقش و نگارهای ملیحی که به شکل گل و پر زرق و برق بودند. آستین‌هایش هم همانطور طلایی و با همان نقش و نگارها، مانند همیشه به شکل تیزی تا روی تقریباً وسط انگشتانم کشیده می‌شد. از آنجا به پایینش هم دامن ساده بود که آن هم نمی‌شود گفت ساده، زیرا پر برق چشمگیر اکلیل بود و حسابی هم چشم را میزد. خلاصه در یک کلمه: بی‌نهایت عالی و مجلل. واقعا بی‌نظیر و خیره کننده بود. آنقدری که در این لباس دقیقاً مانند جواهری بودم که حسابی می‌درخشید و حتی درخشش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ❥لیلیِ او

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,738
پسندها
21,492
امتیازها
43,073
مدال‌ها
22
سن
21
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #120
- می‌دونی اریک، خیلی از این اتفاق خوشحال شدم. واقعا لذت بردم. البته نه به خاطر مرگ اون ندیمه بیچاره (لورا) اون به کسی کاری نداشت. اما به خاطر اینکه سابین به خاطر اون دختر به این روز افتاده خیلی برام خوشحال کننده‌اس. واقعا خبر خیلی خوبی بود که سینره (یکی از ندیمه‌هایش در قصر) برامون فرستاد. حالا پوزه اون سولینا به خاک مالونده شده. می‌خوام بدونم الان، وقتی فرزندش، جگرگوشه‌اش تو اون وضعه. داشتن مقام و قدرت (ل**ب‌هایش را با غیض، محکم به هم فشرد و ادامه داد): و جای من بودن، چه به دردش می‌خوره! هرچند، اون مقام، قبلاً هم به دردش نمی‌خورد چون هرشخصی شایستگی داشتن اون مقام رو نداره. اون مقام به صاحبش میاد و صاحبش، کسیه که لایقشه، یعنی من!
اریک اما ل**بش را می‌گزید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ❥لیلیِ او

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا