- تاریخ ثبتنام
- 10/7/21
- ارسالیها
- 1,738
- پسندها
- 21,492
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 22
- سن
- 21
سطح
28
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #111
بغضش شکست و کمکم و بیصدا در عالم بیکسی خود شروع کرد به باریدن. در آن لحظه از ته دل، با غمی سوزناک و کولهباری از حسرت در دل گفت « ایکاش منم کسی رو داشتم. ایکاش پشتوانه و پناهی داشتم. ایکاش انقدر بیکس نبودم. خدایا خودم رو به خودت میسپارم.»
آلفرد که حال با این حرف سابین عمیقاً در فکر فرو رفته بود و کمی هم به صحت حرف او مشکوک بود. درحالی که چهرهای متفکر به خود گرفته بود و همانطور به دخترک وحشتزده و سر خمیده روبه رویش که به وضوح درحال لرزیدن بود، خیره بود، گفت:
- تو مطمئنی؟ از کجا بدونم راست میگی؟!
با این حرف به یکباره شاهزاده سابین از جایش بلند شد و با قدمهایی سریع خودش را به او رساند و با جدیت تمام گفت:
- قسم میخورم. به خدا، به عیسی مسیح، به روح پدر...
آلفرد که حال با این حرف سابین عمیقاً در فکر فرو رفته بود و کمی هم به صحت حرف او مشکوک بود. درحالی که چهرهای متفکر به خود گرفته بود و همانطور به دخترک وحشتزده و سر خمیده روبه رویش که به وضوح درحال لرزیدن بود، خیره بود، گفت:
- تو مطمئنی؟ از کجا بدونم راست میگی؟!
با این حرف به یکباره شاهزاده سابین از جایش بلند شد و با قدمهایی سریع خودش را به او رساند و با جدیت تمام گفت:
- قسم میخورم. به خدا، به عیسی مسیح، به روح پدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش