آینهٔ سپهر را مهر رخ تو صیقلی
دیده آفتاب را خاک در تو توتیا
شاه فلک چو بنگرد طلعت ماه پیکرت
ذره صفت در او فتد بر سربامت از هوا
از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق
تا نگویی درصدف هر قطرهای گوهر شود
هر که را وجدی نباشد کی بغلتاند سماع
آتشی باید که تا دودی بروزن برشود
اگرم زار کشی میکش و بیزار مشودست در دامن تسلیم و رضا باید زد
اگر از پای در آرند گنه کارانرا
روز باران نتوان بار سفر بست ولیک
پیش طوفان سرشکم چه محل بارانرا
ای پیک صبا حال پری چهرهٔ ما چیستاگرم زار کشی میکش و بیزار مشو
زاریم بین و ازین بیش میازار مرا
تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلیای پیک صبا حال پری چهرهٔ ما چیست
وی مرغ سلیمان خبر آخر ز سبا چیست
در سلسلهٔ زلف سراسیمهٔ لیلی
حال دل مجنون پراکندهٔ ما چیست
یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مراتو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی
تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی
ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده
ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی
این چه بوی ست ای صبا از مرغزار آورده ئییاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
یاد باد آنکه ز نظارهٔ رویت همه شب
در مه چارده تا روز نظر بود مرا