متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم فانتزی رمان وادیِ دل ملکه می‌طلبد! | ام.فاخر کاربر انجمن یک رمان

از کدوم شخصیت بیش‌تر خوشتون میاد؟

  • امیلی/ ملکه‌ی دل

  • کانسینسو/ وزیر اعظم

  • لوگیکو/ مباشر

  • آلبرت

  • شخصیت‌ها پردازش خوبی نداشت :-(

  • آرگومنتو

  • اریک


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #61
امیلی با لمس دستان آلبرت ناگهان به خود می‌آید و هاله‌ی قرمز دورش محو می‌شود و چشمانش به حالت طبیعی خود بازمی‌گردد. به قصد قراریافتن و یا شاید دور شدن از آلبرت، به سوی تخت بزرگ قرمزش می‌رود و با شتاب روی آن می‌نشیند و پیشانی صافش را با انگشتانش ماساژ می‌دهد.
آلبرت لب‌های صورتی‌اش را برهم می‌فشارد و به انتهای نرده‌ی پلکان که نقش قویی سفید رنگ دارد، می‌نگرد و غمگین می‌گوید:
- ترسیدم ملکه‌ی من... در این دربار، طردشده‌هایی که از میان ندیمه شدن و زندان، ندیمه بودن را انتخاب کرده‌اند، جزو بی‌ارزش‌ترین رنج افراد قصر هستند... برای همین اشلی آن زندان تاریک و نمور را برگزید.
آهی می‌کشد و با حسرت به ملکه که موهای قهوه‌ای‌اش را با دستانش گرفته می‌نگرد و می‌گوید:
- مهم نیست در کدام سرزمین، حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #62
***
ابروهای کمانی‌اش را در هم قفل می‌کند و لپ‌هایش را از درون گاز می‌گیرد تا مبادا عصبانیتش باعث شود که حرفی نامربوط بزند و یکی از افراد حاضر را مانند گذشته دل‌چرکین گرداند. آرام نفسش را بیرون می‌دهد و روی صندلی‌اش کمی به جلو خم می‌شود، به تک‌تک اعضای دور میز می‌نگرد، تمامی افراد از تصمیم ملکه مبنی بر به قدرت نشستن آلبرت ناراضی هستند، در ذهنش تمامشان را سرزنش می‌کند چراکه متوجه شده که آلبرت در خصوص طرز رفتار و فکر درباریان به او غُلُو نکرده است!
این سرزنش را که نسبت به آن‌ها در دلش احساس می‌کند را بروز نمی‌دهد و راست می‌نشیند و خونسرد( درحالی که در وجودش ناراحت و متأسف است) می‌گوید:
- مشتاقم دلایلتان را برای مخالفتتان بشنوم.
لوگیکو کمی سرش را خم می‌کند که دید بهتری به ملکه داشته باشد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #63
دِوو که به نظر اهمیتی به تفاوت طبقاتی آلبرت با خودش نمی‌دهد، دست از بازی با سبیل‌های فر خورده‌ی انگلیسی‌اش برمی‌دارد و با لحن بی‌طرفانه‌ای به قصد آگاه کردن امیلی می‌گوید:
- ملکه در تاریخ دل، فرمان‌روایان از گذشته تا کنون یک طردشده را به دست خود به قدرت ننشانده‌اند... فکر نمی‌کنید که این رسم نانوشته دلیلی منطقی داشته باشد؟
امیلی باری دیگر مانند تمام دفعات گذشته، در دل ناسزایی نصیب این رسومات می‌کند و چشمانش را در کاسه می‌چرخاند؛ اما پیش از این‌که امیلی بتواند پاسخی به مشاور مورد اعتمادش بدهد، کانسینسو دستی بر نماد روان‌نویس کلاهش که روی میز قرارش داده می‌کشد و درحالی که هم‌چنان با چشمان پرمهرش که پلک‌های افتاده‌اش آن را مهربان‌تر نشان می‌دهد، به کلاه استوانه‌ای‌اش خیره شده، از سمت راست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #64
- ‌اما ملکه، ما نیز... .
میان اعتراض پاتریشیا دستش را با تحکم، محکم بر روی میز می‌کوبد، طوری که شمعدان‌ها و آب درون گلدان‌های رز سرخ به نوسان افتاده و تکان می‌خورند. امیلی پس از سکوت همگانی متوجه می‌شود که اعمالی مطابق با رفتار یک ملکه‌ی نجیب را انجام نداده است پس از قدرتش برای تسلط بر نظر دیگران استفاده می‌کند و با لحنی نرم می‌گوید:
- دوستان! نظر من بر این است که فرصت دیگری به او بدهیم، شما نمی‌خواهید به ملکه‌یتان اعتماد کنید؟!
و این‌گونه است که امیلی با سخنش و هم‌چنین استفاده از قدرتش آن‌ها را در بن‌بست پذیرش قرار می‌دهد و هنگامی که موافقتی نسبی را در نگاه مخالفان می‌بیند دستور می‌دهد که آلبرت وارد شود. آلبرت با لباس‌هایی سفید اما فاخر که مرغوبیت از آن می‌بارد آهسته از در سفید حلالی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #65
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #66
برای لحظه‌ای، تنها لحظه‌ای احساس شرم او را مجاب می‌کند که به مکالمه‌ی دو شخص دیگر گوش ندهد، پس متأسف سری برای خودش و عمل غیر اخلاقی‌اش تکان می‌دهد و از دیوار کمی جدا می‌شود و راه بازگشت را پیش می‌گیرد که در زمانی دیگر با آلبرت صحبت کند؛ اما ثانیه‌ای نگذشته که با شنیدن آوای آرامی از آن سوی دیوار به سرعت سر جای خود برمی‌گردد و حتی خود را سرزنش می‌کند چراکه نتوانسته آن بخش از مکالمه را متوجه شود، چه زمانی احساس شرم بر کنجکاوی امیلی چیره شده که حال این‌گونه باشد؟! احساس شرم را به پس ذهنش منتقل می‌کند و با دقت بیش‌تری به سخنانشان گوش می‌دهد:
- ... به تو اطمینان می‌دهم که چنان ثروت و قدرتی نصیب تو خواهد شد که به فکرت هم نخواهد رسید!
لحن صحبت وسوسه‌ کننده‌ی آلبرت را تشخیص می‌دهد اما هم‌چنان آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #67
فصل پنجم: نیرنگ
در هنگام حمله مراقب نیرنگ‌ها باش! چراکه در این سرزمین نیرنگ، رکن مهم سیاست* است!

با بیدار شدن ضمیروالا، به مانند همیشه، هوشیاری نیز به پادشاه خرد بازمی‌گردد، از همان ابتدا که چشم‌های مشکی‌اش رو به سقف بلند خاکستری اتاقش باز می‌شود، به دنبال چاره‌ای برای پیروز شدن این بازی قدرت در برابر سرزمین دل می‌گردد.
همیشه طرح عظیم گره‌ی چهار بخشی سلتیک دارا بر روی سقف اتاقش او را بیش از پیش به قدرتمند بودن و استقامت وامی‌دارد، از یک گوشه‌ی اتاق مربعی‌اش به گوشه‌ی دیگر سقف اتاقش زل می‌زند، هرکدام از گوشه‌های سقف مزین به طرح مشکی یک گره‌ی این نماد پادشاهی است و به او استقامت، حکمت، قدرت و رهبری را یادآوری می‌‌کند. پس از مدتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #68
بچه‌ها تمام پارت‌های رمان ویرایش شده, توی روند اتفاقات رمان تغییری به وجود نیومده اما یه سری توصیفات اضافه شده و خب بعضی از شخصیت‌ها نسبت به قبل یه مقداری پررنگ‌تر شدن(به عنوان مثال رکتا: همون صریحه) اگه خواستین بهم بگین که توی تاپیک توضیحات اضافه توصیفات مکان‌ها رو بفرستم.


***
درهای سیاه و سفید یین_ یانگ به آرامی به رویش باز می‌شود، اولین گامی که بر روی زمین شطرنجی تالار می‌گذارد، مخبران وجودی تالار اصلی گویا که جرقه‌ای بزنند درخشان‌تر از قبل می‌شوند و با نور سفید رنگشان خودنمایی می‌کنند، به گونه‌ای که برای لحظه‌ای دیوارهای خاکستری تالار، سفید دیده می‌شود. پس از مدتی از درخشانی نورها کم شده و روشنایی تالار به حالت قبلی خود باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #69
چهره‌ی اریک گویا که چیزی بسیار بعید شنیده باشد جمع می‌شود و ابروهای هشتی‌اش به یک‌دیگر نزدیک می‌گردد و با مخالفت می‌گوید:
- ابداً! به هیچ‌وجه راضی نبوده و نخواهم بود که برای پیروز شدن به سرزمین دل جان ارزشمند مردمان سرزمینم را به خطر بیندازم!
پاردونو با خیال آسوده نفسش را رها می‌کند و سرش را پایین می‌اندازد که باعث می‌شود موهای طلایی رنگش بر روی پیشانی‌اش بریزد، اریک چشم از پاردونو می‌گیرد، با میانه‌ی انگشت اشاره‌اش چانه‌اش را نوازش می‌کند و متفکر می‌گوید:
- راه و روش من جنگ نیست... ما باید آن‌ها به طریقی زیرکانه و بی‌دردسر شکست بدهیم.
پولیتو که از این سخن اریک خوشنود شده، لبخند یک‌طرفه‌ای می‌زند که باعث می‌شود چشمان گربه‌ای‌اش کمی ریز شود، سپس ابروی پرپشت مشکی‌ رنگش را بالا می‌دهد و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #70
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا