- ارسالیها
- 2,584
- پسندها
- 38,804
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 40
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #41
سکوت میکند تا درنهایت خواهرش درخواستی را که دارد، بیان کند و آنچنان هم منتظر نمیماند، کارولین پاهایش را روی مبل جمع میکند و درحالی که با دستش بافت گشاد لیموییاش را مرتباً میکشد و سپس رها میکند، میگوید:
- مامان بهم پول نمیده... اما امیدوار بودم تو مثل همیشه کمکم کنی... .
هنگامی که به قصد اذیت کردن او در گفتن پاسخ مکث میکند و بیحس به چشمان کشیده و درشت کارولین مینگرد، خواهرش با تردید میگوید:
- میتونم پولت رو پس بدم... این ترم رو تموم کنم میخوام برم کار کنم.
اریک دست از اذیت او برمیدارد و همراه با لبخندی کج، به آشپزخانه که پاتریشیا در حال مرتب کردنش است مینگرد و سپس از جیب شلوار کتانش، دستهای پول بر میدارد و همراه با آن میگوید:
- پولی از من نگرفتی کری!
کارولین با شوقی...
- مامان بهم پول نمیده... اما امیدوار بودم تو مثل همیشه کمکم کنی... .
هنگامی که به قصد اذیت کردن او در گفتن پاسخ مکث میکند و بیحس به چشمان کشیده و درشت کارولین مینگرد، خواهرش با تردید میگوید:
- میتونم پولت رو پس بدم... این ترم رو تموم کنم میخوام برم کار کنم.
اریک دست از اذیت او برمیدارد و همراه با لبخندی کج، به آشپزخانه که پاتریشیا در حال مرتب کردنش است مینگرد و سپس از جیب شلوار کتانش، دستهای پول بر میدارد و همراه با آن میگوید:
- پولی از من نگرفتی کری!
کارولین با شوقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش