متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم فانتزی رمان وادیِ دل ملکه می‌طلبد! | ام.فاخر کاربر انجمن یک رمان

از کدوم شخصیت بیش‌تر خوشتون میاد؟

  • امیلی/ ملکه‌ی دل

  • کانسینسو/ وزیر اعظم

  • لوگیکو/ مباشر

  • آلبرت

  • شخصیت‌ها پردازش خوبی نداشت :-(

  • آرگومنتو

  • اریک


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #41
سکوت می‌کند تا درنهایت خواهرش درخواستی را که دارد، بیان کند و آن‌چنان هم منتظر نمی‌ماند، کارولین پاهایش را روی مبل جمع می‌کند و درحالی که با دستش بافت گشاد لیمویی‌اش را مرتباً می‌کشد و سپس رها می‌کند، می‌گوید:
- مامان بهم پول نمیده... اما امیدوار بودم تو مثل همیشه کمکم کنی... .
هنگامی که به قصد اذیت کردن او در گفتن پاسخ مکث می‌کند و بی‌حس به چشمان کشیده و درشت کارولین می‌نگرد، خواهرش با تردید می‌گوید:
- می‌تونم پولت رو پس بدم... این ترم رو تموم کنم می‌خوام برم کار کنم.
اریک دست از اذیت او برمی‌دارد و همراه با لبخندی کج، به آشپزخانه که پاتریشیا در حال مرتب کردنش است می‌نگرد و سپس از جیب شلوار کتانش، دسته‌ای پول بر می‌دارد و همراه با آن می‌گوید:
- پولی از من نگرفتی کری!
کارولین با شوقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #42
دو زوج، دو میز چوبی کافه را اشغال کرده‌اند و تنها جای باقی در آن کافه‌ی کوچک، نشستن بر روی صندلی‌های کنار پیشخوان است و چه از این بهتر برای اریکی که تنها به قصد دیدار با متصدی آن پا به کافه گذاشته؟!
به سوی صندلی کوچک چوبی می‌رود و روی آن می‌نشیند، پاهایش را بر روی پایه‌ی حلالی صندلی می‌گذارد و سری در کافه می‌گرداند و می‌بیندش! دخترکافه‌ای را! پشتش به اوست و مشغول آماده کردن سفارشات است؛ اما در عوض، موهای بلند و قهوه‌ای خوش حالتش به او سلام می‌کند، بخشی از آن مانند تاجی به دور سرش بافته شده و باقی آن رها است. مشتاق به او می‌نگرد که دو قهوه و کیک ‌شکلاتی را در سینی‌ای گرد، با عشق به سوی زوج کنار ویترین می‌برد، گویا آن‌قدر مشغول به کار است که حتی اریک را نمی‌بیند و اریک؟ محو اعمال پر از شوق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #43
اما بازهم اریک غریبه‌ای بود که تنها یک‌بار قبل از آن به این کافه آمده، پس خودش نیز می‌دانست که حداقل امروز نمی‌تواند با دخترکافه‌ای صمیمی شود و یا شاید به میزانی غرور و عقلش باعث این فکر شده‌اند. دخترکافه‌ای مشغول حاضر کردن سفارش اریک است و اریک خیره به اعمال او، اندام ریز اما پُر دختر، در شلوار جین و تاب بندی و گشاد او نمایان است و ضربان قلب اریک را همچون پسربچه‌ای بالا می‌برد و اریک با آن‌که سعی می‌کند متمدن و همانند شخصی سی و یک ساله رفتار کند؛ اما بازهم گه‌گاهی چشمش به گردن باریک و پوست گندم‌گون او کشانده می‌شود و باقی قضایا! ولی خوشبختانه دخترکافه‌ای حواسش پرت کارش است و این نگاه‌ها را متوجه نمی‌شود و یا شاید هم به این نگاه‌های دیگران عادت کرده است.
کیک کاکائویی در کنار فنجانی سفید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #44
***
برای بار سوم به ساعت نقره‌ای‌اش می‌نگرد و همچنان ربع ساعت تا زمانی که برای خودش مشخص کرده تا در آن زمان به کافه‌ موکا[22]، کافه‌ی امیلی برود مانده و کارهای عقب‌مانده نیز زیاد دارد! مقداری به عددهای درج شده بر روی کاغذ می‌نگرد و سعی می‌کند آن‌ها را باهم دیگر مطابقت دهد یا به عبارتی کارهای حساب‌دارهای شرکت آر. کاما[23] را کنترل نماید. مدت کوتاهی نمی‌گذرد که باری دیگر به ساعت می‌نگرد، از نیم‌ساعتی که در ذهن او گذشته است، عقربه‌های ساعت تنها به اندازه‌ی پنج دقیقه جلو رفته و ده دقیقه به یازده صبح سه‌ شنبه، چهار اکتبر را نشان می‌دهد، درنهایت، بااینکه منطقش به او می‌گوید که بمان و کارهایت را انجام بده، به حرف دلش گوش می‌سپارد و دست از کار کشیده و به سوی امیلی، دخترکافه‌ای‌اش می‌شتابد.
صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #45
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

فصل سوم تموم شد و ما دوباره وارد سرزمین فانتزی دل میشیم
بنظرتون خوب بوده تا حالا؟
نظرتون رو توی گفتمان بگید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #46
فصل چهارم: رقابتی مقتدرانه
با ورود دل رقابت‌ها سخت‌تر خواهد شد، بنگر عظمتِ قدرتِ عشق را! دیگر از پیروزی‌های آسان خبری نیست، ابتدا باید تجربه کسب کنی و اولین تجربه‌ی تو، می‌شود اینکه هرگز دل را دست کم نگیری!
***
درهای سرخ تالار به رویش باز می‌شود، چانه‌ی مربعی‌اش را بالا می‌گیرد، صاف می‌ایستد و با قدم‌هایی محکم وارد تالار می‌شود، سخن‌های سخت‌گیرانه‌ی جناب دِوو یادآورش می‌شود:
- قدم‌هایت روبه‌روی هم‌دیگر باشد دختر، ظریف راه برو اما درعین‌ حال طوری قدم بردار که گویا به زمین هم فخر می‌فروشی! باید با طرز راه رفتنت قدرت و غرورت را نشان دهی!
قدم‌هایش پشت‌ سر هم روان می‌شود، گام‌هایی به ظرافت گام‌های یک گربه و به اسقامت قدم‌های یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #47
پاتریشیا سرش را ناگهانی بالا می‌گیرد که باعث می‌شود موهای قارچی‌اش کنار رود و صورت کشیده‌ی او نمایان‌تر شود، سپس با لحنی معترضانه می‌گوید:
- بیست درصد افزایش بودجه کم‌‌ترین هزینه‌ی ممکن نیست جناب کانسینسو! آن‌ها از شرایط بحرانی آن زمان سوء‌استفاده کردند! پیشنهاد می‌کنم اکنون که شما تاج‌گذاری را انجام داده‌اید با استفاده از قدرتتان میزان این مبلغ را کاهش دهید.
امیلی مهم‌ترین جمله‌ی دِوو را که بارها به او تذکر داده بود را به یاد می‌آورد:
" اعتماد متقابل ملکه! مهم‌ترین اصل حکومت است! اعتماد را از بین نبرید!"
ملکه توسط آموزه‌هایی که از جناب دوو فراگرفته شرایط را می‌سنجد و می‌گوید:
- خیر، هیچ هزینه و هیچ سودی ارزش از بین بردن اعتماد را ندارد. با این هزینه موافقت شده و همین‌طور باقی خواهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #48
امیلی لب می‌گشاید که مخالفت کند اما رکتا پیش‌دستی می‌کند، سرش را بالا می‌گیرد و با چشمان خمار سرخ رنگش رو به ملکه ادامه می‌دهد:
- ملکه نیازی به مخالفت نیست. تمامی ما شما را بخاطر این عمل هوشمندانه تحسین می‌کنیم[ چشمکی می‌زند] و خب از نظر من نیز این عمل شما کاملاً به جا بود!
جیکوب نیز سرش را به نشانه‌ی تأیید تکان می‌دهد، و با دستان قهوه‌ای رنگش بلبه‌ی کت سفیدش را صاف می‌کند و سپس می‌گوید:
- منظور جناب رکتا این است که شما با این عمل مانع بروز شورش‌های مردمی و جنگ شُدید و ما تا زمانی که این اعمال باعث جلوگیری از هرج و مرج و کشتار شود از آن حمایت می‌کنیم.
امیلی سرش را تکان می‌دهد و لبخندی به روی جیکوب که دقیقا در صف مقابل رکتا ایستاده می‌زند و تشکری از او می‌کند. سپس با دو دستش، میزانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #49
کمی دامنش را جمع می‌کند، با اینکه عبورش از آن راهروهای عریض سخت نیست؛ اما تصور اینکه پایین دامنش روی فضله‌های موش کشیده شود، باعث می‌شود بینی گوشتی و گردش از روی انزجار چین بخورد. در نهایت پایین رفتن از پله‌ها تمام می شود و آن‌ها پا به بخشی می‌گذارند که از دو سمت توسط سلول‌هایی پوشیده شده، جلو می‌روند و درنهایت آلبرت می‌ایستد و از چشمان عقابی آبی رنگش به او می‌نگرد و سری کوتاه به سوی سلول سمت راستش می‌گرداند. امیلی جلو می‌رود و آلبرت نیز به بهانه‌ی روشن کردن درون سلول تاریک، توسط فانوس مکعبی در دستش همراه او می شود. اشلی در گوشه‌ای از سلول تاریک نشسته و موهای طلایی همواره درخشانش، کدر شده و به دورش پریشان گشته. بلندی موهایش شانه‌ها و بخشی از دستان او را که توسط لباس‌های کهنه‌ای پوشیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,804
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #50
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا