• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم فانتزی رمان وادیِ دل ملکه می‌طلبد! | ام.فاخر کاربر انجمن یک رمان

از کدوم شخصیت بیش‌تر خوشتون میاد؟

  • امیلی/ ملکه‌ی دل

  • کانسینسو/ وزیر اعظم

  • لوگیکو/ مباشر

  • آلبرت

  • شخصیت‌ها پردازش خوبی نداشت :-(

  • آرگومنتو

  • اریک


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,761
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #81
***
- جناب ریچاردسون[26] از نظر بنده بهتره که مقداری کیفیت کالاهامون رو کاهش و تولید رو افزایش بدیم.
اریک چشمانش را در کاسه می‌گرداند و آهی می‌کشد، باورش نمی‌شود که جانسون[27]، مدیرعامل جدید شرکت آن‌قدر بی‌سیاست باشد، به بالاتنه‌ی فربه‌ی او که در کت و شلوار قیمتی‌اش کل صندلی را گرفته نگاه می‌کند، موهای پرپشت خاکستری‌‌اش نشان از میان‌سال بودنش می‌دهد اما گویا که هیچ روحیه‌ی ریسک‌پذیری‌ای ندارد و تنها خواسته‌ش حفظ چند مشتری کنونی است! به حلقه‌ی ازدواج ساده‌ی او می‌نگرد و در وجودش به این می‌اندیشد که او در مقابل همسرش چطور رفتار می‌کند؟ آیا در مقابل او همیشه رام و سر به زیر است؟!
با چهار انگشتش به آرامی روی میز ضرب می‌گیرد تا این‌که جانسون سکوت می‌کند، رو به چشمان سبز رنگ و گیرای مالک شرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,761
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #82
با صدای زنگ گوشی همراهش سکوت می‌کند و به اسم روی گوشی‌اش خیره می‌شود، امیلی است! در این هفته سومین بار است که زنگ می‌زند اما او به دلیل مشغله‌های کاری‌اش از بیرون رفتن با او طفره می‌رود، این‌بار هم به حتم با همین قصد زنگ زده است. دلتنگی‌ای در قلبش نسبت به او حس می‌کند اما قدرت عقل و منطقش به حدی زیاد است که بی‌توجه به دلتنگی‌اش گوشی را روی سایلنت گذاشته و آن‌را روی میز قرار می‌دهد، سپس از عذرخواهی ادامه دهد:
- پیشنهاد من این است که تولید را کاهش دهیم و به کیفیت محصولات بیفزاییم ما... .
صدای ویبره‌ی گوشی را که می‌شنود حواسش پرت می‌شود و به تلفن‌ همراهش نگاه می‌کند، این‌بار جیکوب است که در حال زنگ زدن به او است، دکمه‌ی رد تماس را می‌زند و ادامه می‌دهد:
- ما در حال نزدیک شدن به ماه مارس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,761
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #83
***
قدم بر روی سنگ‌فرش پیاده‌رو می‌گذارد و با گام‌هایی بلند به مقصد کافه حرکت می‌کند، نورهای فروشگاه‌ها و مغازه‌‌ها در کنار چراغ‌های خیابان تاریکی هفت شب را از بین برده است، حال کمی از سرمای هوا گذشته و مردم با لباس‌هایی معمولی‌تر در کنار یک‌دیگر قدم می‌زندد و از کنار اریک عبور می‌کنند و حتی گاهی بی‌ادبانه، برای سریع‌تر رسیدن به مقصدشان به او تنه‌ای می‌زنند؛ اما اریک که به این شلوغی‌ها در مرکز بروکلین عادت کرده بی‌اهمیت از کنار آن‌ها گذر می‌کند. به نزدیکی کافه می‌رسد و به سرعت واردش می‌شود، بوی خوش قهوه و گرمای مطبوع کافه به صورتش نهیب می‌زند و باعث می‌شود که با آرامش پلک‌هایش را ببندد، برخلاف طعم قهوه رایحه‌ی آن را بسیار دوست دارد!
پشم باز می‌کند و هیکل عضلانی جیکوب را در قالب هودی‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,761
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #84
گارسون آن‌ها را یادداشت می‌کند، اریک به جیکوب می‌نگرد، باتوجه به شخصیت او انتظار دارد که به دختر بلوند کنارش همراه با لبخندی یک طرفه زل زده باشد اما این‌طور نیست! جیک تنها لحظه‌ای چهره‌ی دختر را اسکن می‌کند و می‌گوید:
- یه قهوه اسپرسو.
دختر لبخند بزرگی می‌زند، بازوان عضلانی جیکوب را از نگاهش می‌گذراند و خیره به او با همان لبخند باقی می‌گوید:
- حتماً!
و پس از چند لحظه مکث می‌رود. اریک با چشمان درشت شده نگاهش را مرتباً از جیکوب به سوی گارسونی که در حال رفتن است می‌گرداند و هنگامی که اطمینان میابد صدایش توسط آن دختر جذاب شنیده نمی‌شود می‌گوید:
- خدای من جیک؟! تو سالمی؟!
جیکوب گویا که از چیزی خبر نداشته باشد اخم ریزی می‌کند و می‌گوید:
- چرا؟ چطور مگه؟
اریک با دست به سمت چپش، جایی که دخترک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,761
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #85
درونش هزاران سوال مختلف پیش می‌آید، این‌که آن دختر کیست، از کجا با او آشنا شده و حتی چه شکلی است؛ اما از میان تمام آن‌ها یک سوال از همه پررنگ‌تر است، این‌که جیکوب واقعا عاشق شده؟! نگاهش به چشمان قهوه‌ای جیکوب که محجوب به زنگ روبه‌رویش خیره شده معطوف می‌شود، برخلاف همیشه شیطانی نمی‌کند و حتی چشم‌هایش هرز نمی‌رود! اولین سوالی که پس از دیدن حالات جیکوب به ذهنش می‌رسد را بیان می‌کند:
- اون دختر چه شکلیه؟
جیکوب تک خنده‌ی کوتاهی را مهمان لب‌های پهنش می‌کند و با نگاه پر شوری سپس به اریک نگاه کرده و می‌گوید:
- اون دقیقاً برعکس منه! همه چیزش با من در تضاده!
کوتاه می‌خندد و ردیف دندان‌های سفیدش را که با پوستش تضاد فاحش دارد به نمایش می‌گذارد، ساکت می‌شود گویا که دارد آن دختر را در جلوی چشمانش تصور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,761
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #86
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,761
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #87
با هربار یادآوری امیلی درون قلبش جرقه‌ی کوچکی می‌زند و حالتی عجیب پیدا می‌کند؛ اما ثانیه‌ای نمی‌گذرد که عقلش چندین دلیل برای دور شدن از امیلی می‌آورد، دستش را به حالت چه می‌دانم تکان می‌دهد و می‌گوید:
- این روزها سرم شلوغ بوده چون شغلم ارتقا پیدا کردم نمی‌تونم تا یه مدت درست و حسابی به تفریح و ولگردی برسم، باید جای پای خودم رو محکم کنم برای همین... .
- برای همین حتی یک‌بار هم به امیلی زنگ نزدی.
از این‌که جیکوب میان حرف‌هایش پریده شاکی می‌شود و دستانش را جلوی سینه‌اش چلیپا می‌کند اما کنجکاوی‌اش او را وادار به پرسیدن می‌دارد:
- تو از کجا می‌دونی؟!
جیکوب تک خنده‌ای می‌کند و با لبخندی یک‌طرفه و ابرویی بالا گویا که به خود افتخار می‌کند، می‌گوید:
- من تو رو بزرگ کردم اریک! تو با اشلی هم همین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,761
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #88
جیکوب سرش را به نشانه‌ی منفی به چپ و راست تکان می‌دهد و مأیوس به اریک می‌نگرد که او می‌گوید:
- پس بهتره که یه حساب توی اون بانک باز کنی[ چنگالش را به نشانه‌ی تذکر بالا می‌گیرد] و البته! بهتره که اون مبلغ حسابی که باز می‌کنی در حدی باشه که تحت تاثیر قرار بگیره!
تلفن همراهش در جیب لباسش شروع به لرزش می‌کند، به عکس مخاطب نگاهی می‌اندازد و با دیدن چهره‌ی خندان امیلی احساس غریبی پیدا می‌کند، عقلش او را از پاسخ دادن نهی می‌کند اما گویا وجودش چیز دیگری می‌طلبد، با چشم غره‌ی اریک به خودش می‌آید و دکمه‌ی پاسخ را لمس می‌کند، صدای ملیح امیلی را که می‌شنود به سوی خروج از کافه می‌شتابد و می‌گوید:
- سلام عزیزم... کاری داشتی؟
آوای ناامید امیلی پس از آهی کوتاه در تلفن می‌پیچد:
- من فردا وقتم خالیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,761
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #89
فصل هفتم: اغتشاش!
هنگامی که از صدای هیاهوی اطرافت بکاهی، زمزمه‌ی توطئه‌آمیز مرا می‌شنوی!

***
(سرزمین دل)

بالاخره با کمک یک‌دیگر به خصوص جناب دوو توانستند ضمیروالا را کمی به معشوق نزدیک کنند، در صورتی که ملکه‌ی دل خود را در اتاقش محبوس کرده و حتی به نظر نمی‌رسد که امورات دل برای او اهمیت داشته باشد!
لوگیکو به آلبرت جوان که در کنار جناب دوو جا خوش کرده می‌گوید:
- از ملکه چه خبر جناب آلبرت؟!
آلبرت خود را روی صندلی‌اش صاف کرده و دستش را به چانه‌ی مربعی‌اش نزدیک می‌کند، در همان‌ حال پاسخ می‌دهد:
- مانند گذشته خود را در اتاق محبوس کرده‌اند و به سختی درخواست ملاقات کسی را قبول می‌کنند.
پوزخندی بر روی لبان نازک لوگیکو نقش می‌بندد؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,761
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #90
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا