متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم فانتزی رمان وادیِ دل ملکه می‌طلبد! | ام.فاخر کاربر انجمن یک رمان

از کدوم شخصیت بیش‌تر خوشتون میاد؟

  • امیلی/ ملکه‌ی دل

  • کانسینسو/ وزیر اعظم

  • لوگیکو/ مباشر

  • آلبرت

  • شخصیت‌ها پردازش خوبی نداشت :-(

  • آرگومنتو

  • اریک


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #51
***
ورق می‌زند و و درنهایت در کتاب سِریِ اسرار دل پیدا می‌کند، سند حرف آلبرت را! با انگشتش خط دست‌نویس کتاب را دنبال کرده اما از ترس خراب گشتن کتاب بسیار بااحتیاط عمل می‌‌کند چراکه به نظر می‌رسد شیئی بسیار قدیمی و حساس باشد و برگه‌های زرد شده و جلد کهنه‌ی آن بر این فکر مهر تأیید می‌زنند. کمی ابروهای کمانی‌اش را به هم نزدیک می‌کند و کتاب قطور و سنگین را برای توجه بیش‌تر بالا می‌آورد و باصدایی آرام، بخش مرتبط را قرائت می‌کند:
" اصل صد و پنجاه و سوم از قوانین و اسرار سری دل: محبوب دل، چه از نوع یار و یا معشوق، پس از طرد شدن از دل به انتخاب خود به زندان می‌روند و یا به عنوان خدمت‌کار برای اشرافیان دل مشغول به کار می‌شوند؛ اما طرد شدن آن‌ها به معنای کنار گذاشته شدن تا به ابد نیست! محبوب به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #52
ندیمه‌ها لباس مخصوص او را تنش می‌کنند، بالاتنه‌ی دکلته‌اش باعث دیده‌ شدن بیش‌تر گردنبند تک نگین الماسش می‌شود و دامن راسته و بلندش قد کوتاه امیلی را در خود می‌پوشاند. لباس سرخ امیلی توسط سنگ‌های ریز و درخشانی جلا داده‌ شده‌اند و آن را برازنده‌ی یک ملکه کرده‌اند. پس از این‌که موها و چهره‌ی امیلی آرایش می‌شود، یکی از ندیمه‌ها که موهای مشکی‌اش را مانند سایر ندیمه‌های دیگر گوجه‌ای بسته، آرام‌آرام و بااحتیاط تاج سفید و ظریف دل را می‌آورد، شاخه‌های پیچ‌درپیچ تاج در هم بافته شده‌ است و سفیدی‌اش بر روی موهای قهوه‌ای امیلی بیش‌تر نما پیدا می‌کند، ندیمه با احتیاط تاج را برروی سر امیلی قرار می‌دهد و الماس بزرگ آن گویا که از قرارگرفتن بر روی سر امیلی خوشحال است، با بیش‌ترین حد ممکن می‌درخشد. امیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #53
امیلی ثانیه‌ای می‌ایستد و با لبخند به آن روز شاد می‌اندیشد تا این‌که نگرانی بازگشت اشلی جنگل خوش‌حالی‌هایش را همانند آتشی می‌سوزاند و دود اضطراب را در وجودش پخش می‌گرداند و باعث می‌شود درنهایت شروع به سخن گفتن کند:
- آلبرت... اگر اشلی باری دیگر به مقام خود بازگردد چه؟!
آلبرت کمی مکث می‌کند و سپس درحالی که به عکس بالای در مستطیلی می‌نگرد، با کنجکاوی می‌پرسد:
- نگران چه هستید ملکه؟ شما در قدرتمندترین جایگاه دل قرار دارید!
امیلی با چشمان قهوه‌ای پر تردیدش به نیم‌رخ او می‌نگرد، از این زاویه بینی سربالا و استخوانی آلبرت و موهای آشفته‌ی بورش به خوبی دید هر بیننده‌ای را جذب می‌کند. کمی به پرسش آلبرت فکر می‌کند و متوجه می‌شود که اهمیت و نگرانی‌اش به قدرت و مقام، حتی بیش‌تر از قبل شده است؛ طوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #54
کمی صدایش را صاف می‌کند و سعی می‌کند برای این‌که احساس بدش زیادتر از قبل نشود، به نگاه‌های کانسینسو به جای خالی اشرافیان و یا حتی این پا و آن پا کردن لوگیکو توجهی نکند. روکش سفید رنگ و پارچه‌ای میز برروی دامنش قرار می‌گیرد، کمی صندلی‌اش را جلو می‌کشد و به سایر افراد دور میز که به احترام او سرپا ایستاده‌اند، سری تکان می‌دهند که بنشینند. تمامی افراد با کم‌ترین سر و صدای ممکن بر روی صند‌لی‌شان می‌نشینند، امیلی به دسته‌گل‌های سرخ و شمعدان‌های قو شکل که وسط میز را تزئین کرده‌اند، نگاهی می‌کند و سپس با صدایی رسا می‌گوید:
- تا لحظاتی دیگر ملاقات ضمیروالا با معشوق آغاز می‌شود؛ اما پیش از آن نیاز است به ترتیب درستی بنشینیم تا تسلط احساس‌ها بر ضمیروالا میزان درست باشد.
سپس به اکسیتو[24] می‌نگرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #55
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

توی این قسمت ملکه و سایر خدمت‌گذارها توسط قدرتشون احساس‌های مربوط به شخصیتشون رو به ضمیروالا توی دنیای واقعی منتقل می‌کنن... این بخش مشخصه از نظرتون؟ توی گفتمان نظرتون رو بگین.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #56
***
امیلی برروی رز فرمانروایی نشسته و با اخمی که مهمان چهره‌اش شده غرق در افکارش است، احساس حسرت و غم ضمیروالا را در هنگامی که معشوق با عشوه خندیده بود حس کرده و حتم دارد که ضمیروالا در آن لحظه خاطره‌ای از اشلی را به یاد آورده است! نگرانی هم‌چون خوره‌ای وجودش را گرفته و قصد رها کردن او را ندارد، باعصبانیت دستی بر دسته‌ی رز فرمانروایی که گلبرگی پیچ خورده است می‌زند و تصمیم می‌گیرد که این موضوع را با یاران وفادارش در میان بگذارد، پس درحالی که به ستون عظیم و سرخ رنگ تالار که نماد شبدر روی سرتاسر آن حکاکی شده می‌نگرد در ذهنش سه شخص مورد اعتمادش را صدا می‌زند و یک جمله را به آن‌ها منتقل می‌کند:
- ملاقاتی محرمانه در کتاب‌خانه‌ی دربار، منتظرتان هستم!
و سپس خودش نیز می‌ایستد و از تالار اصلی دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #57
پس از این‌که نوشیدنی داغ را فرو می‌دهد، خم می‌شود و فنجان گرد سفید را برروی میز می‌گذارد و سپس به سه شخص دور میز می‌نگرد که با چشم‌هایی منتظر به او نگاه می‌کنند و سپس می‌گوید:
- شما سه شخص را احضار کردم زیرا موضوع مهمی پیش آمده که نیاز می‌بینم با شما در میان بگذارم.
کانسینسو پس از سکوت امیلی، نگاهی به دِووی متفکر و آلبرت منتظر که هردو به ملکه‌ی مسکوت چشم دوخته‌اند می‌کند، درحالی که آرنج‌هایش روی دسته‌ی ابری صندلی چوبی قرار دارد، کف دو دستانش را سؤالی بالا می‌برد و می‌پرسد:
- متوجه ارض شما هستیم ملکه؛ اما چرا در این مکان و محرمانه؟
امیلی به چشم‌های ریز و سرخ کانسینسو که پلک‌های افتاده‌اش آن را مهربان کرده است می‌نگرد و سپس آهی می‌کشد و در پاسخ به او می‌گوید:
- به دلیل این‌که قصد نداشتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #58
بچه‌ها من یکم رمان رو ویرایش کردم... چیز زیادی به جز یه مقداری توصیفات تغییری نکرده فقط پست 56 اضافه شده برای همین این پست تکراریه براتون اگه خواستین پست 56 رو بخونین♥

کانسینسو فوراً سرش را به چپ و راست تکان می‌دهد و بامخالفت می‌گوید:
- خیر! علاقه و دلبستگی ضمیروالا به اشلی و خاطراتش در وجود ریشه دوانده و ثبت شده، حتی اگر بتوان با روش‌هایی حواس ضمیروالا را به موضوع دیگری متمرکز کنیم، بازهم این‌ احساس‌ها بازخواهد گشت.
دوو از بازی با سبیل‌هایش دست می‌کشد و هم‌زمان با مرتب کردن کلاه لبه گردش، با جدیت می‌گوید:
- جناب کانسینسو درست می‌گویند، تأثیر خاطره و علاقه‌ها همانند لکه‌ای جوهر برروی کاغذ دل است، کم‌رنگ یا پررنگ بودن آن اهمیت ندارد، ارزش آن در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #59
***
به سوی آینه قدی‌اش می‌رود و با نگاه به آینه، موهای نرم موج‌دارش را به یک طرف سرش منتقل می‌کند که باعث می‌شود صورت مستطیلی‌اش کشیده‌تر به نظر برسد و نتیجه‌اش را دوست نداشته باشد، پس آن قهوه‌ای‌های موج‌دار را به حالت اول برمی‌گرداند و خطاب به آلبرت می‌گوید:
- تو در این مدت مرا بسیار یاری کردی آلبرت، به خصوص در زمانی که اشلی آن اغتشاش‌ها را به وجود آورد، تو در کنارم بودی و مرا تنها نگذاشتی.
برمی‌گردد و به آلبرت که ردای سفید بلندی بر تن کرده و راست ایستاده است نگاه می‌کند و خیره به دریای چشمانش می‌گوید:
- من هیچ‌وقت افرادی را که به من کمک کرده‌اند را فراموش نمی‌کنم!
آلبرت لبخندی می‌زند و گونه‌های برجسته‌اش بیش از پیش نمایان می‌شود. با لحنی متواضع می‌گوید:
- ملکه‌ی من، همان‌طور که بارها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #60
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : M.Fakher

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا