- ارسالیها
- 1,516
- پسندها
- 16,391
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 39
- نویسنده موضوع
- #131
همانطور که به اسم کتابها نگاه میکرد، متوجه شد از وجود آنها زمان زیاد میگذرد. روی آنها را مقدار قابل توجهی خاک پوشانده بود. تمامشان جلدهای چرمی داشتند و برخی از آنها که جلدشان کنده شده بود یا بدونِ جلد بودند، اسم و محتویاتشان با جوهر مخصوص که مارتین حدس زد جوهر شارلویی باشد، روی تنهشان نوشته شده بود. کتابها که به انتها رسید، چشم از قفسه گرفت.
حال فضای اتاق روشنتر بهنظر میرسید و به قدرِ اول تاریک نبود. نفسع عمیقی کشید و چشم گرداند. آنجا به طور کامل پوشانده شده بود با انواع و اقسامِ کتاب که از روی اسمهایشان میشد حدس زد دربارهی شارلو نوشته شدهاند. تا بهحال کسی دربارهی اینجا صحبتی با او نکرده بود. پدرش تنها بعضی وقتها دربارهی کتاب اسرارآمیزی حرف میزد که...
حال فضای اتاق روشنتر بهنظر میرسید و به قدرِ اول تاریک نبود. نفسع عمیقی کشید و چشم گرداند. آنجا به طور کامل پوشانده شده بود با انواع و اقسامِ کتاب که از روی اسمهایشان میشد حدس زد دربارهی شارلو نوشته شدهاند. تا بهحال کسی دربارهی اینجا صحبتی با او نکرده بود. پدرش تنها بعضی وقتها دربارهی کتاب اسرارآمیزی حرف میزد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.