- ارسالیها
- 1,516
- پسندها
- 16,391
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 39
- نویسنده موضوع
- #141
مایا بیتوجه به حرافیهای دوست جدید آهی کشید و سپس آرامآرام راهش را بهسمت جایی که الکس و مارتین استراحت میکردند، کشید. دلش میخواست بدون آنکه سیریوس برنجد خودش را زیر درخت برساند. هوا به قدری غرق در تابش نور فروزان خورشید ظهر شده بود که او مجبور شده بود چند پیچ قبل از رسیدن به این منطقه، کلاهی را که روز قبل بین اجناس انتخاب کرده بود را از روی سرش بردارد. کوفتگی همان چند قدم راهی که آمده بودند، روی دست و پایش پهن شده بود.
همانطور که نزدیک میشد، مگسی سمج را دید که خرامان خرامان داشت از نزدیکترین شاخه به زمین، روی سر مارتین فرود میآمد. احتمالاً خوابش عمیق شده بود؛ چون اصلاً متوجهی آن نبود که یا با دست آن را دور کند یا جایش را عوض کند. سیریوس همچنان داد میزد:
-...
همانطور که نزدیک میشد، مگسی سمج را دید که خرامان خرامان داشت از نزدیکترین شاخه به زمین، روی سر مارتین فرود میآمد. احتمالاً خوابش عمیق شده بود؛ چون اصلاً متوجهی آن نبود که یا با دست آن را دور کند یا جایش را عوض کند. سیریوس همچنان داد میزد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش