- ارسالیها
- 1,516
- پسندها
- 16,391
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 39
- نویسنده موضوع
- #161
سیریوس حرف او را قطع کرد:
- من سیریوس هستم. ارباب من رو میشناسن. من دارم کارهای مهمی برای ایشون انجام میدم.
طبق پیشبینیاش، پیرزن بیاهمیت به حرافیهای خاله زنکیاش ادامه داد. اما سیریوس گوشش بدهکار نبود. دستش را نزدیکِ یکی از لیوانهای نوشیدنی برد که با یک سخن آشپز، دستش در بین راه متوقف شد.
- مگه نگفتم نباید بیای اینجا؟! نوشیدنی ارباب رو یهکم قبل از اینکه سر و کلهت پیدا بشه بُردن. نمیدونم اینجا چی میخوای!
نفهمید کِی از آن آشپزخانهی تنگ و نَمور بیرون زد و سمتِ اقامتگاه سرعت گرفت. با تمام افکارِ وحشتناکی که بر ذهنش قالب شده بود، به خود فشار آورد تا راه را درست برود. اتاقی که آرتور همیشه برای استراحت به آنجا پناه میبرد. روی صندلی دسته دارش جلوس میکرد و نوشیدنی...
- من سیریوس هستم. ارباب من رو میشناسن. من دارم کارهای مهمی برای ایشون انجام میدم.
طبق پیشبینیاش، پیرزن بیاهمیت به حرافیهای خاله زنکیاش ادامه داد. اما سیریوس گوشش بدهکار نبود. دستش را نزدیکِ یکی از لیوانهای نوشیدنی برد که با یک سخن آشپز، دستش در بین راه متوقف شد.
- مگه نگفتم نباید بیای اینجا؟! نوشیدنی ارباب رو یهکم قبل از اینکه سر و کلهت پیدا بشه بُردن. نمیدونم اینجا چی میخوای!
نفهمید کِی از آن آشپزخانهی تنگ و نَمور بیرون زد و سمتِ اقامتگاه سرعت گرفت. با تمام افکارِ وحشتناکی که بر ذهنش قالب شده بود، به خود فشار آورد تا راه را درست برود. اتاقی که آرتور همیشه برای استراحت به آنجا پناه میبرد. روی صندلی دسته دارش جلوس میکرد و نوشیدنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.