- ارسالیها
- 1,516
- پسندها
- 16,391
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 39
- نویسنده موضوع
- #31
کمی عقبگرد کرد و دوباره، اینبار با قدرت بیشتری به سمت در کیپ شدهی کلبه خیز برداشت. با هر دو دستش به دستگیره چنگ زد و حتی فریادی سر داد. در از جایش تکان نخورد. مارتین در حالی که روی زمین پرت شده بود، با تنی سنگین غلتی زد و چراغ قوه که چند قدم به دوردست کنار دیواری پرت شده بود را برداشت. نفسهایش انگار از بدنش بیرون نمیآمدند. انگار آن نفسها، نفسهای خودش نبود. احساس میکرد این بخارهای برآمده از دهانش، از قعر چاهی عمیق خارج میشوند و بخارهایی که در هوا ذرهذره محو میشوند، به او تعلق ندارند. نمیدانست چرا اما گویی کمکم خارج شدن آن هوا برایش سخت میشد و نفس کشیدنش دشوار. چشمهایش شروع به دوتا دیدن کرد و کمکم آن دید دوتایی، تبدیل به هزاران دید شد. چشمانش همه چیز را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش