- ارسالیها
- 1,516
- پسندها
- 16,391
- امتیازها
- 39,073
- مدالها
- 39
- نویسنده موضوع
- #81
نزدیکتر که شد، آرام سرش را کج کرد. مارتین دید که هنوز چراغقوه را در یک دستش گرفته و غرولند میکند. با کنجکاوی به صورت گوشتآلودش خیره شد و اجازه داد توضیح دهد.
- نمیدونم کجاست. احتمالاً خوابیده، شایدم رفته جایی. در که زدم هیچکس بازش نکرد. بهتره بریم سمت قبیله، اینو هم با خودم میارمش و ظهر برمیگردونم خونه.
چراغقوه را درون مشتش تاب داد و دوباره راه افتاد. مارتین همانجا ایستاده بود. قضیه کمی بودار به نظر می رسید. چرا باید برادرِ الکس صبح زود از خانه خارج شود؟! دلیلی نداشت با بیداریای که شبِ قبل کشیده بود، نخوابیده باشد. شاید هم گفتهی الکس درست بود. بههر حال او نمیتوانست برود در خانه را بشکند و ببیند تام داخل کلبه هست یا نه.
به جلو سر گرداند. الکس به آهستگی داشت...
- نمیدونم کجاست. احتمالاً خوابیده، شایدم رفته جایی. در که زدم هیچکس بازش نکرد. بهتره بریم سمت قبیله، اینو هم با خودم میارمش و ظهر برمیگردونم خونه.
چراغقوه را درون مشتش تاب داد و دوباره راه افتاد. مارتین همانجا ایستاده بود. قضیه کمی بودار به نظر می رسید. چرا باید برادرِ الکس صبح زود از خانه خارج شود؟! دلیلی نداشت با بیداریای که شبِ قبل کشیده بود، نخوابیده باشد. شاید هم گفتهی الکس درست بود. بههر حال او نمیتوانست برود در خانه را بشکند و ببیند تام داخل کلبه هست یا نه.
به جلو سر گرداند. الکس به آهستگی داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش