- ارسالیها
- 518
- پسندها
- 5,555
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #21
یه لبخند دندون نما زدم و دستم رو بهم کوبیدم و گفتم:
- اوم، سلام خوب هستین؟
- سلام!
بعد دوباره سوالی نگاهم کرد.
چشمام رو توی حدقه چرخوندم و یه اشاره به امیر زدم تا سمتمون بیاد.
دستم رو روی شونش گذاشتم و گفتم:
- امیر علی داداشم هست متاسفانه امروز خانوادم خونه نیستن و مجبور شدم همراه خودم بیارمش.
با چشمهای ریز شده خیره امیر شد که با دهن باز نگاهش میکرد.
دستم رو توی هوا تکون دادم.
- نه، نه اصلا نگران نباشین خیلی پسر آرومی هست و اصلا شلوغ نمیکنه.
سرش رو تکون داد و سمت باغ رفت امیر هم خواست دنبالش بره که دستش رو کشیدم و زیر گوشش گفتم:
- شلوغ نکنیها!
- باشه.
بعد از زیر دستم فرار کرد و رفت.
منم بیخیال سمت آشپزخونه رفتم، برنج رو خیس کردم و گذاشتم تا نزدیک به دوازده و نیم روشنش کنم ماهی رو هم...
- اوم، سلام خوب هستین؟
- سلام!
بعد دوباره سوالی نگاهم کرد.
چشمام رو توی حدقه چرخوندم و یه اشاره به امیر زدم تا سمتمون بیاد.
دستم رو روی شونش گذاشتم و گفتم:
- امیر علی داداشم هست متاسفانه امروز خانوادم خونه نیستن و مجبور شدم همراه خودم بیارمش.
با چشمهای ریز شده خیره امیر شد که با دهن باز نگاهش میکرد.
دستم رو توی هوا تکون دادم.
- نه، نه اصلا نگران نباشین خیلی پسر آرومی هست و اصلا شلوغ نمیکنه.
سرش رو تکون داد و سمت باغ رفت امیر هم خواست دنبالش بره که دستش رو کشیدم و زیر گوشش گفتم:
- شلوغ نکنیها!
- باشه.
بعد از زیر دستم فرار کرد و رفت.
منم بیخیال سمت آشپزخونه رفتم، برنج رو خیس کردم و گذاشتم تا نزدیک به دوازده و نیم روشنش کنم ماهی رو هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش