متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول تراژدی رمان دل‌پرست | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
دل‌پرست
نام نویسنده:
راحله خالقی
ژانر رمان:
#درام #اجتماعی #عاشقانه
بسم ربی
کد رمان: 4570
ناظر:
❁S.NAJM ❁S.NAJM


تگ: ویژه، رتبه اول تراژدی


490408.jpg
خلاصه: هر کسی راه خودش را می‌رود و زندگی خودش را دارد؛ اما امان از کسانی که در قالب محبت خوره‌وار به جان زندگی آدمی می‌افتند و هستی‌اش را مبدل به نیستی می‌کنند.
رسالت اطرافیان زلفا، نابود ساختن زندگی‌ست که زلفا آن را دوست دارد؛ آن‌ها آمده‌اند تا شیرینی لبخندش را به شوری اشک مبدل سازند!
به تاریخ هفده آذر هزار و چهارصد

ممنونم بابت یاریت توی انتخاب اسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته
سطح
31
 
ارسالی‌ها
1,090
پسندها
23,098
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shiva.Panah

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #3
راستش را بخواهید آدم‌ها هیچ‌وقت راضی نمی‌شوند؛ آن‌ها مفهوم قناعت را نیاموخته‌اند و تنها سرلوحه‌ی زندگی‌شان شده دویدن‌های بی‌حاصل و بی‌مقصد!
فقط می‌دوند، چرا؟ چون بقیه دویده‌اند!
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول: کز نیستان تا مرا ببریده‌اند/ در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند!
رژ اناری رنگ را روی لب‌های خطی‌اش کشید و راضی از ظاهر آراسته‌اش، در رژ را بست و آن را روی میز چوبی گذاشت.
دستی به ماه گرفتگی کوچک روی گونه‌اش کشید‌ موهایش را به شکلی حالت داد که روی ماه‌گرفتگی‌اش را بپوشاند.
- لجبازی نکن زلفا!
یک گوشش را در و دیگری را دروازه گرفته بود و به عجز و لابه‌های دخترخاله حرافش گوش نمی‌داد.
شال سفید را روی سرش انداخت و لبه‌های شال را پشت گوش‌هایش زد تا گوشواره‌های دایره‌ای بزرگ و نقره‌ای‌اش خودنمایی کنند. با دیدن موهای آبی‌اش در قاب آیینه لبخند دندان‌نمایی زد.
- زلفا!
چشم‌های آرایش کرده‌‌ی درشتش را در کاسه چرخاند و به اجبار به عقب چرخید و کمر باریکش را به میز آرایش تکیه داد.
- چته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #5
گوشه‌ی آشپزخانه‌ کز کرد. چنان شلوغ بود که انگار در حمام زنانه‌ای، سنگ‌پا گم شده باشد. دستانش را روی سینه درهم گره زد یک پایش را جلو آورد و مقابل پای دیگرش قرار داد.
چهره‌اش رنگ کلافگی به خود گرفته بود و خستگی را فریاد می‌زد، از دورهمی‌های خانوادگی و جمع‌های شلوغ نفرت داشت و همیشه خانه‌شان شلوغ بود!
- چته دختر درهمی؟
لبخند زوری را به لب‌های رژخورده‌اش سنجاق کرد. خاله شیوایش را بیشتر از بقیه خاله‌هایش دوست داشت. نگاه قهوه‌ایش مهربانی را فریاد می‌کشید و زلفا کمی بی‌انصافانه آرزو داشت آرامش او، در خون مادرش جاری باشد؛ صد البته که آرزوی محال بود!
- خوبم خاله جان...یکم خسته‌م!
مادرش در حینی که برنج را آبکش می‌کرد، تشر زد:
- هیچکارم نمی‌کنی، همیشه خسته‌ای!
پوف کلافه‌ای کشید و چشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #6
دلش جوشید او به طرز جنون‌آوری فقط هانیه را می‌خواست...دختری که پا به پایش قد کشیده و روی در و دیوار شهر خاطره ساخته بود؛ اما هیچ کس دردِ دل نابه‌سامانش را نمی‌فهمید.
حامی سخت و بی‌انعطاف چشم به زلفا دوخت.
- اونم مثه تو بود! دو تا دیوانه‌ی جمع گریز!
زلفا کنایه‌ی دایی‌اش را نشنیده گرفت و دلتنگ ادامه داد:
- تو می‌دونی کجاست نه؟ ازش خبر داری دایی؟
سکوت عایدش شد! سکوتی که در آن ذرات حرف‌های ناگفته سُر می‌خوردند. چیز مشکوکی را حس کرد، او سکوت را معنا می‌کرد و می‌فهمید این سکوت اما یک راز نهان را در خود گنجانده بود. سکوت دایی‌اش معنا داشت. پوزخند گوشه‌ی لب‌های اناری‌اش نشست. ملحفه را رها کرد و تلخ گفت:
- مگه میشه خبر نداشته باشی؟ تو هم‌سنش بودی! همیشه جیک و پوکتون باهم بود!
کاسه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #7
باد ملایم زیر شالش زد و آن را روی گردنش انداخت. لاقید تاب خورد و توجهی به شالش نشان نداد. غرق خاطرات شده بود. کاش همیشه کودک می‌ماند!
صدای گام‌های کسی به گوشش رسید سرش را از موزائیک‌های مربع شکل گرفت و بالا آمد. دیدگانش در نگاهِ قهوه‌گون پرهام افتاد و گره کوری میان ابروان نازکش نشست. اصلاً و ابداً کشش صحبت کردن با آدم زبان نفهمی چون او را نداشت. یک دستش را از بند تاب رها کرد و شالش را روی سرش انداخت.
- حجاب می‌گیری؟
زلفا بی‌رودربایستی سرش را تکان داد و نگاه عذاب‌آورش را به صورت پرهام کوبید.
- بس که نگات رو اعصابمه!
پرهام به هوم کوتاهی اکتفا کرد و لب زد:
- تابت بدم؟
- نه!
محکم و بی‌تعلل گفت. پس از مکث کوتاهی ادامه داد:
- اینجا چی می‌خوای؟ زنت و تنها گذاشتی اومدی بیخ ریش من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #8
وقتی دل به طرحی می‌سپرد؛ ذهنش خاموش و رشته افکار بی‌سر و تهش گسسته می‌شد حالا نیز همین وضع را داشت، کمی آرام گرفته و از التهاب چندساعت پیشش خبری نبود مهبد نیز بی‌حرف روی تخت نشسته بود. مهبد را به خاطر همین ساکت و آرام بودنش دوست داشت البته اگر از قاتل حیوانات بودنش چشم پوشی کند.
در باز شد و قامت کوتاه شیوا در چارچوب در نمایان.
- چه خبره اینجا؟
زلفا سرش را بلند کرد و لبخند زد.
- نقاشی!
شیوا با لبخند نگاهی به دفتر انداخت و با ذوق گفت:
- وای چه خوب کشیدی!
مهبد با شنیدن صدای‌ ذوق‌زده‌ی مادرش به سوی دفتر دوید.
- می‌دیش به خودم؟
زلفا سرش را تکان داد و برگه را به دست مهبد داد. شیوا دویدن پسرش را نگریست و کمی بعد لب پنجره‌ی اتاق زلفا ایستاد و با افتخار گفت:
- خوش‌حالم که سمت علاقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #9
انوار طلایی رنگ بر دل قالی لاکی وسط اتاق می‌رقصیدند و آواز طلا روی اعصابش خط می‌انداخت. به اجبار چشم گشود و لب زد:
- چرا خفه نمی‌شی کلاغ؟!
بیشتر صبح‌ها بداخلاق بود و دلش غر زدن می‌خواست به خصوص امروز که از دنده‌ی چپ برخاسته و بیچاره اطرافیانش!
با قدم‌های شل و وارفته و چشم‌هایی نیمه‌باز به سمت قفس طلا گام برداشت، درش را گشود جسم کوچک طلا را در دست گرفت و از قفس بیرون آورد. انگشتش را نوازش‌وار روی سرش کشید و او را رها کرد.
- یکم بچرخ...تا برات آذوقه بیارم.
طلا روی بالشت زلفا نشست و سرش را تکان داد انگار که حرف‌های او را می‌فهمید و به راستی که تنها محرم اسرارش، طلا بود.
ظرف تخمه و میوه‌ را از قفس بیرون آورد در اتاق را باز کرد و به آرامی روی پله‌ها پا گذاشت. گوش تیز کرد و متوجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #10
با اعصابی بهم ریخته وارد اتاقش شد. نفس عمیقش را بیرون داد و چنگی به موهای مصری‌اش زد.
ظرف‌ها را در قفس جا داد و طلا را به قفس برگرداند. نگاهی به ساعت انداخت دو ساعت دیگر کلاسش شروع می‌شد و باید کارهایش را می‌کرد. به سمت کمد دیواری‌اش چرخید و آن را گشود. نگاهی به رگال لباس‌ها انداخت و کت شلوار آبی آسمانی‌اش را بیرون کشید. علاقه‌ی وافری به کت‌شلوار داشت و در بیشتر مواقع آن را به مانتو ترجیح می‌داد.
مقابل آیینه‌ی قدی‌اش ایستاد و نگاه خیره‌اش را به قابِ سیاه نگاهش در آیینه دوخت.
- تنها خوش‌شانسیم شبیه نبودنم به اونه!
روسری فیروزه‌ای‌اش را گره زد و به موهای آبی رنگِ بیرون از روسری لبخند زد. عاشق موهای آبی و سیاهش بود. روسری را تا حدی عقب کشید که گوشواره‌های آویزی‌اش بیرون بیایند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا