متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول تراژدی رمان دل‌پرست | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #21
خیلی ممنونم بابت انرژی که از دیروز به من دادین! :flowersmile:
زلفا آسوده خاطر از آتشی که به جان زندگی‌ پرهام انداخته، از کافه بیرون زد. دوست داشت چند روزی را دور از هیاهو بگذراند.
سوار ماشین شد و به سوی خانه‌ی سهیلا رانندگی کرد. هوا انگار آتش بود! گرم و سوزان.
لباس‌ها به تنش چسبیده بودند و اعصابش را آزار می‌دادند. به همین خاطر از تابستان خوشش نمی‌آمد.
با چهره‌ای درهم به خاطر گرمایی که به جانش افتاده بود، زنگ خانه سهیلا را زد.
- کیه؟
- منم سهیلا، باز کن پختم.
سهیلا متعجب کلید را زد و دم در منتظر ورود رفیقش شد. زلفا در آهنی را به داخل هل داد و وارد گشت با دیدن خرابی آسانسور، چهره‌اش دَرهم‌ شد و با شانه‌هایی افتاده و قدم‌هایی شل و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #22
سهیلا از لحنی که زلفا به خود گرفته بود، ریسه رفت. خوش خنده بود و با کوچک‌ترین چیزی به خنده می‌افتاد.
زلفا خشمگین کوسن را در صورت سهیلا کوبید.
- قدم نزن رو اعصابم!
سهیلا اشک گوشه‌ی چشمش را زدود و با لحنی که هنوز ته مایه خنده داشت، لب زد:
- اعصاب تو که همیشه مکدره!
زلفا دست به سینه زد و لب‌هایش را جمع کرد. حوصله‌ی حاشیه نداشت و می‌خواست سریع‌تر تصمیمش را به انجام برساند و نفس راحتی بکشد. همین که ذهنش سمت پرهام پرواز می‌کرد، خشم چون خون در رگ‌هایش جاری می‌شد و گره ابروهایش کور.
- لعنت بهش!
سهیلا که عصبیت رخنه کرده در دیدگان زلفا را دید، خنده‌اش را خورد و صاف نشست. دستش را نوازش‌وار روی دست لاغر زلفا گذاشت و نگاه خیره‌اش را به ماه گرفتگی صورت زلفا دوخت.
- بگو جهنم...من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #23
آب دهانش را قورت داد و حفظ ظاهر کرد. با لحنی عادی گفت:
- می‌گم لپ‌تاپت روشن بود ها!
چاقو از دست سهیلا سُر خورد و رنگ از رخش پرید. صدایش را گم کرد و هل شد. به راستی قالب تهی کرده بود و نمی‌فهمید باید چه واکنشی نشان دهد. لبش را با زبان تَر کرد.
- حواسم نبوده حتماً.
زلفا انگار نه انگار که چیزی دیده بود، سرش را تکان داد و روی مبل لمید. سهیلا ترسیده بود، نه ترس نه! حسی فراتر از ترس. رفتار تهاجمی زلفا را می‌شناخت و دا‌شت زیر لب برای خودش فاتحه می‌خواند. از آشپزخانه خارج شد. تنش می‌لرزید و دستانش به خاطر استرسی که به تنش نشسته، یخ کرده بود. لب گزید. نمی‌خواست چیزی خراب شود. به سمت اتاقش روانه شد و با دیدن عکس صفحه، محکم پیشانی‌اش را فشرد.
گوشی‌اش را دَرآورد و به سرعت انگشتانش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #24
روی تخت دراز کشیده و دستانش را زیر سرش قرار داده بود. هر چه می‌گریخت، آن عکس منحوس بیش از پیش مقابل چشم‌هایش ظاهر می‌شد. افکارش مختل شده بود و نمی‌دانست به چه بیندیشد. به پرهام، مادرش، شغل نداشته‌اش یا عکسی که دیده بود؟
هوف کلافه‌اش را بیرون داد و به پهلو غلت زد.
انگار چیزی روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد و راهی برای رهایی نداشت.
صدای گوشی‌اش بلند شد دست دراز کرد و آن را از روی پاتختیِ سفیدش برداشت.
- الو؟
صدای طلبکار سهیلا، گوش‌هایش را پر کرد.
- معلوم هست کجایی تو؟
زلفا چهره دَرهم کشید.
- همین‌جا، اتفاقی افتاده؟
سهیلا آدم خونسردی بود برخلاف زلفا، اما امروز خبری از خونسردی همیشگی در صدایش نبود.
- همین جا؟ تو هر روز اینجا بودی! سه روزه ازت خبری نیست خانم دروغ‌گو!
زلفا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #25
لب‌هایش را کش می‌داد؛ اما نمی‌دانست چهره‌اش چه شکلی به خود گرفته است.
سهیلا سینی شربت را مقابلش روی میز گذاشت و کنار زلفا نشست. بعد از چندین سال دوستی، او را خوب می‌شناخت ولی دلیل این همه سکوتش را نمی‌فهمید، زلفا اهل سکوت نبود او همیشه یک بمب ساعتی بود که با کوچکترین اتفاقی منفجر میشد!
- با شهرزاد خانم دعوات شده؟!
زلفا سرش را با‌لا انداخت.
- نه، چند روزی هست پَرمون به پَر هم نگرفته.
سهیلا دقیق نگاهش کرد، چیزی در چشمان شب‌گونش بی‌قراری می‌کرد.
مهربانانه دستانش را جلو آورد و دست باریک زلفا را میان دستانش گرفت.
- چی شده زلفا؟ تو زلفای همیشگی نیستی.
زلفا نفس آه مانندش را بیرون داد و دستش را بیرون کشید. خم شد و لیوان شربت را برداشت.
بدون اینکه نگاهش را به چشمان ریزبین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #26
مادرش از اتاق خارج شد. زلفا از جا جهید و پنجره‌ی اتاقش را گشود. باید به نحوی از خانه می‌گریخت نگاهی به پایین انداخت. از پنجره نمی‌توانست بگریزد باید فکر دیگری می‌کرد.
لباس‌هایش را پوشید و مقابل آیینه ایستاد.
فکری به ذهنش خطور کرد و لبخندی شیطانی روی لب‌هایش نشست.
گوشی‌اش را برداشت و به سرعت با زانیار تماس گرفت.
صدای خواب‌آلود زانیار گوش‌هایش را پُر کرد:
- هوم؟
بی‌توجه به آوای آغشته به خواب زانیار تند و پشت سر هم لب زد:
- زانیار، داداشم، عشقم یه ده دقیقه دیگه زنگ بزن به مامان...جانِ من!
سر زانیار هم‌چنان پر از خواب بود و لحنش کشدار.
- چی می‌گی زلفا؟ من نمی‌فهمم!
حرص در لابه‌لای تارهای صوتی‌اش دوید و کوشید صدایش از حدی بالاتر نرود.
- اَه زانیار...یه کار ازت خواستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #27
انگار هنوز حواسشان پرت زانیار بوده که متوجه نبود زلفا نشده بودند. ماشینش را مقابل ساختمان سهیلا پارک کرد و وارد ساختمان شد. به ناگه یاد طلا افتاد. محکم بر پیشانی‌اش کوبید. قطعاً کسی جز خود زلفا به طلا غذا نمی‌داد و حیوان بیچاره تلف می‌شد.
نگران گوشی‌‌اش را از جیب شلوارش بیرون کشید و شماره حامی را گرفت.
- من اسم تو رو از شناسنامم خط می‌زنم!
زلفا جا خورد. دهانش را بست و چشم باریک کرد.
- چی؟!
- تو و مادرت کلافه‌م کردین! اَه روزی سه ساعت مراسم شنیدن غرای شهرزاد سر تو رو دارم!
زلفا پشت چشم نازک کرد و کلید آسانسور را با حرص فشرد.
- گله‌ها رو بذار واسه بعد دایی...بیا برو طلامو نجات بده!
حامی در جایش غلتی خورد.
- ها؟
زلفا خشمگین پا بر زمین کوبید. چرا امشب همه‌ی اطرافیانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #28
خوابش سنگین نشده بود که گوشی‌اش زنگ خورد. غلتی زد و چشمانش را گشود. شماره‌ی مادرش بود.
- الو؟
- کجایی؟
زلفا ریشخند زد. ساعت یک شب او تازه به یاد دخترش افتاده بود.
- یکم زود نیست واسه فهمیدن اینکه من خونه نیستم؟!
صدای فریاد شهرزاد به گوش‌هایش رسید:
- بحث نکن زلفا، جواب منو بده! پرهام به خاطر تو اومده اینجا...حالا تو علافه‌ش کردی، کجا رفتی؟
زلفا روی مبل نشست. کمرش تیر کشید و آخش را در هوا بلعید تا به گوش مادرش برسد.
- منو مجبور به کاری نکن مامان! نتیجه‌ش عکسه.
شهرزاد کمی از موضعش پایین آمد و با لحن آرام‌تری لب زد:
- باشه اصلاً به خاطر پرهام رفتی ولی الان برگرد...شب کجا می‌خوابی آخه؟!
زلفا لب کج کرد.
- جای بدی نیستم.
- بیا خونه زلفا.
محکم‌تر گفت و زلفا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #29
همیشه خندان‌ترین آدم‌ها، درد عمیقی را در سینه‌ی خود محفوظ داشتند. دردی ثقیل که توان زبان گشودن را از آن‌ها ربوده بود. سهیلا تا صبح غلت زد و گریست. زلفا برایش چیزی فراتر از دوست بود و نمی‌توانست بی‌تفاوت از کنارش بگذرد. تاب نمی‌آورد یخ شدن چشمان زلفا را بنگرد و آجر روی آجر بغض و درد بگذارد. خودش این راز سنگین ده ساله را پایان می‌بخشید. خودش این راز را افشا می‌کرد و ماهرا از پشت ابر بیرون می‌کشید.
- سهیلا پاشو!
چشمان دردناکش را باز کرد و کش و قوسی به تنش داد. احتمال سرخ شدن چشم‌هایش را می‌داد و بنابراین زلفا را هدف نگاهش قرار نمی‌داد.
- ساعت چنده؟
- ده صبح.
سهیلا ابرو بالا انداخت و از جا برخاست. شاید با دوش گرفتن، می‌توانست بر این سرخی پیروز شود.
- یه دوش بگیرم، بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #30
- جای قشنگیه!
این را زلفا بی‌حس گفت سهیلا تنها به نگاهی کوتاه اکتفا کرد و سرش را تکان داد. دل‌ آشوبه داشت. دور از چشم زلفا، پیام داد:
- کجایی؟ من استرس دارم!
گوشی را در جیب پشتی شلوارش فرو کرد و کوشید لبخند بزند. هر چند که شک داشت لب‌هایش طرح لبخند به خود بگیرند.
زلفا تمام افکارش را در کسیه‌ای سیاه پیچیده و انتهای ذهنش انداخته بود. لب‌هایش را کش داد و نگاهش را دور اتاق جمع و جور آبی رنگ چرخاند. حس نوستالژیک اتاق با پوسترهای قدیمی و نوار کاست‌های روی طاقچه بیشتر شده و زلفا از انتخاب سهیلا بی‌اندازه راضی بود. بی‌توجه به سهیلا لب زد:
- من میرم بیرون، تو میای؟
سهیلا روی تخت دراز کشید.
- نه!
صدایش لرز داشت، به طور واضحی می‌لرزید و خدا آخر و عاقبت این سفرشان را با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا