- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 19,538
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #21
خیلی ممنونم بابت انرژی که از دیروز به من دادین! 
زلفا آسوده خاطر از آتشی که به جان زندگی پرهام انداخته، از کافه بیرون زد. دوست داشت چند روزی را دور از هیاهو بگذراند.
سوار ماشین شد و به سوی خانهی سهیلا رانندگی کرد. هوا انگار آتش بود! گرم و سوزان.
لباسها به تنش چسبیده بودند و اعصابش را آزار میدادند. به همین خاطر از تابستان خوشش نمیآمد.
با چهرهای درهم به خاطر گرمایی که به جانش افتاده بود، زنگ خانه سهیلا را زد.
- کیه؟
- منم سهیلا، باز کن پختم.
سهیلا متعجب کلید را زد و دم در منتظر ورود رفیقش شد. زلفا در آهنی را به داخل هل داد و وارد گشت با دیدن خرابی آسانسور، چهرهاش دَرهم شد و با شانههایی افتاده و قدمهایی شل و...

زلفا آسوده خاطر از آتشی که به جان زندگی پرهام انداخته، از کافه بیرون زد. دوست داشت چند روزی را دور از هیاهو بگذراند.
سوار ماشین شد و به سوی خانهی سهیلا رانندگی کرد. هوا انگار آتش بود! گرم و سوزان.
لباسها به تنش چسبیده بودند و اعصابش را آزار میدادند. به همین خاطر از تابستان خوشش نمیآمد.
با چهرهای درهم به خاطر گرمایی که به جانش افتاده بود، زنگ خانه سهیلا را زد.
- کیه؟
- منم سهیلا، باز کن پختم.
سهیلا متعجب کلید را زد و دم در منتظر ورود رفیقش شد. زلفا در آهنی را به داخل هل داد و وارد گشت با دیدن خرابی آسانسور، چهرهاش دَرهم شد و با شانههایی افتاده و قدمهایی شل و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش