- ارسالیها
- 1,570
- پسندها
- 19,537
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #81
- خوابی؟
میان پلکها بهم چسبیدهاش فاصله انداخت و نگاهش را به امیرحافظ دوخت.
- نه.
قهوهگونهایش خونابهای بودند مملو از حرفهای بیشمار.
امیرحافظ کش و قوسی به کمرش داد و نگاهش را به آسمان دوخت.
- گوشم با توئه.
- بریم خونه من؟ کمرم درد گرفت.
امیر بیحرف فقط سر تکان داد. حامی همیشه شلوغ، در سکوت رانندگی میکرد. ذهنش به حدی بهم ریخته و حالش گرفته بود که حرفی برای گفتن نداشت. با رسیدن به خانه بیحوصله جلوی در یشمی رنگ پارک کرد و پیاده شد.
امیرحافظ متحیر پرسید:
- ماشین رو میذاری تو کوچه؟
حامی بیحوصله چشم بست و به زور چند کلمه زیر لب راند:
- حوصلهشو ندارم، ولش کن!
امیرحافظ هم کیف چرمش را در دست گرفت و پیاده شد. خانه حامی دوست داشتنی بود، یک حیاط نقلی داشت که یادآور...
میان پلکها بهم چسبیدهاش فاصله انداخت و نگاهش را به امیرحافظ دوخت.
- نه.
قهوهگونهایش خونابهای بودند مملو از حرفهای بیشمار.
امیرحافظ کش و قوسی به کمرش داد و نگاهش را به آسمان دوخت.
- گوشم با توئه.
- بریم خونه من؟ کمرم درد گرفت.
امیر بیحرف فقط سر تکان داد. حامی همیشه شلوغ، در سکوت رانندگی میکرد. ذهنش به حدی بهم ریخته و حالش گرفته بود که حرفی برای گفتن نداشت. با رسیدن به خانه بیحوصله جلوی در یشمی رنگ پارک کرد و پیاده شد.
امیرحافظ متحیر پرسید:
- ماشین رو میذاری تو کوچه؟
حامی بیحوصله چشم بست و به زور چند کلمه زیر لب راند:
- حوصلهشو ندارم، ولش کن!
امیرحافظ هم کیف چرمش را در دست گرفت و پیاده شد. خانه حامی دوست داشتنی بود، یک حیاط نقلی داشت که یادآور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.