- ارسالیها
- 1,575
- پسندها
- 19,562
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #61
- بفرمایید.
لبخند نیم بندی روی لب زلفا نشست و از در شیشهای که حافظ برایش گشوده بود، وارد شد.
دور سالن مربعی چشم گرداند و از محیط خلوت و خانوادگیاش خوشش آمد. تمِ رستوران شطرنج بود، همه چیز سیاه و سفید و اشکال مُهرههای شطرنج در ابعاد مختلف گوشهگوشه سالن قرار داشت. امیر حافظ به میزی اشاره زد و زلفا پشت سرش گام برداشت. صندلیهای چرمی یکی سفید و دیگری سیاه بودند. زلفا نشست و امیر روبرویش. امیر همین که نگاهش را سرامیکهای شطرنجی گرفت و بالا آورد روی صورت زلفا قفل ماند. نگاه خیره و چینی که به خاطر جمع کردن چشمهایش روی صورتش نشسته بود، زلفا را معذب کرد.
امیر دست دراز کرد و از جعبه دستمال کاغذی روی میز یک دستمال کشید و به سرعت روی لب خونی دخترک گذاشت...
لبخند نیم بندی روی لب زلفا نشست و از در شیشهای که حافظ برایش گشوده بود، وارد شد.
دور سالن مربعی چشم گرداند و از محیط خلوت و خانوادگیاش خوشش آمد. تمِ رستوران شطرنج بود، همه چیز سیاه و سفید و اشکال مُهرههای شطرنج در ابعاد مختلف گوشهگوشه سالن قرار داشت. امیر حافظ به میزی اشاره زد و زلفا پشت سرش گام برداشت. صندلیهای چرمی یکی سفید و دیگری سیاه بودند. زلفا نشست و امیر روبرویش. امیر همین که نگاهش را سرامیکهای شطرنجی گرفت و بالا آورد روی صورت زلفا قفل ماند. نگاه خیره و چینی که به خاطر جمع کردن چشمهایش روی صورتش نشسته بود، زلفا را معذب کرد.
امیر دست دراز کرد و از جعبه دستمال کاغذی روی میز یک دستمال کشید و به سرعت روی لب خونی دخترک گذاشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش