متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول تراژدی رمان دل‌پرست | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #101
رفت و برگشتشان روی هم ده روز به طول انجامید. نه حوصله کسی را داشت و نه حتی دل و دماغی برای حرف زدن و خندیدن. روزهایش رنگِ بی‌رنگی به خود گرفته بودند و نمی‌دانست چگونه از این رخوت به دَرآید. کسی را نمی‌دید و با کسی حرف نمی‌زد شاید تنها چیزی که حالش را خوب می‌کرد کامنت‌های مثبتی بود که راجع به نقاشی‌هایش می‌گرفت.
مشغول نقاشی بود که صدای در آمد. موهایش را پشت گوش زد و سر چرخاند. با دیدن قامت پرهام و نگاه خیره‌اش آشکارا نفس کلافه‌ای کشید. در این بلبشوی افکار متناقص و بهم ریخته‌اش به هیچ وجه حوصله او را نداشت.
- احوال دخترخاله جدا بافته‌م؟!
زلفا سر قلم را درون رنگ سبز فرو برد و با غیظ و کشدار گفت:
- قبل دیدن تو خوب!
پرهام بی‌خیال در اتاقش را بست و در حالی که دست‌هایش را درون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #102
با تمام خشمی که در وجودش قل می‌زد، پرهام را به عقب هل داد. دستی به موهایی که توی صورتش آمده بودند، کشید. نگاه تیزش صاف قهوه نگاه پرهام را هدف گرفت و با صدایی دمان زده فریاد زد:
- حرف باد هواست! پنج سال قبلم از این حرفا می‌زدی و خودت شدی اولین نفری که منو دور انداخت اونم به خاطر کاری که من مسببش نبودم و هیچ ربطی به زندگی من نداشت! پرهام این حرفای قشنگت رو دَر گوش کسی پچ بزن که عملت رو به چشم ندیده باشه؛ کجای دوست داشتن زیر پا گذاشتنه که تو، تویی که ادعای عاشقیت گوش فلک و کر می‌کرد اولین نفر نشستی تو صف یاوه گوها و نزدی توی دهنشون؟! اونموقع عاشق نبودی؟! بعد پنج سال و یه ازدواج شکست خورده برگشتی که چی بشه؟!
پرهام دندان برهم سایید هر کار می‌کرد و از هر دری وارد می‌شد زلفا به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #103
بعد از رفتن پرهام، عصبی وسایلش را روی میز رها کرد و چنگی به موهایش زد.
- خسته‌م کردید! خسته!
موهایش را در چنگ گرفت و غم و استیصال بود که از قامتش می‌بارید. دستانش به لرزه افتاده بودند. فشار عصبی دمای بدنش را بالا برده بود. حس می‌کرد دیوارهای خانه قصد خوردنش را دارند. زندگی‌‌اش مبدل به یک دور باطل گشته بود همیشه دعوا، همیشه بحث! گاهی با پرهام، گاه سیاوش و بقیه هر دم که دعوا به سرشان بیفتد! بغض در رگ و پی‌اش ریشه دواند و قلبش از سنگینی غم روی شانه‌هایش ثانیه‌ای از نفس ایستاد. شتاب زده لباس پوشید و از خانه بیرون زد. پشت فرمان خودرویش نشست و ضبطش را روشن کرد. صدای موزیکش سَر می‌برد و گوش کَر می‌کرد؛ اما برایش اهمیتی نداشت. باید کاری انجام می‌داد تا خالی بشود والا می‌مرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #104
گفتم صنما مگر که جانان منی / اکنون که همی نظر کنم جان منی «مولانا»
فصل چهارم:

زلفا ناباور و مبهوت نگاهش را در صورت گندمی امیرحافظ چرخاند. اتفاق رخ داده را درک نمی‌کرد. مات بود همانند کسی که سیلی محکمی خورده باشد. گوش‌هایش سوت می‌کشید و او اینجا چه می‌کرد.
امیرحافظ نگران باری دیگر با صدایی که نگرانی به آن ارتعاش بخشیده بود؛ سوالش را تکرار کرد.
- حالت خوبه زلفا؟!
زلفا لب‌هایش را برهم فشرد. صدای بلند امیرحافظ او را به خودش آورده بود. خجالت‌زده و شرمگین تنش را عقب کشید و سرش را پایین انداخت. شرم تارهای صوتی‌اش را لرزان کرده بود.
- ممنونم.
امیرحافظ خیره نگاهش کرد بی‌آنکه پلک بزند. نخستین بار بود که زلفا را بدون آرایش می‌دید و زیبایی‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #105
بی‌حرف دوشادوش یکدیگر به سمت حفره در دل کوه روانه شدند. زلفا نه میلی به سخن گفتن داشت و نه امیرحافظ توانش را. هوا نزدیک غروب بود و باد خنکی می‌وزید زلفا که مانتویی نسبتا نازک به تن داشت کمی در خودش جمع شد و دستانش را در آغوش کشید. امیرحافظ که شش دانگ حواسش پرت زلفا بود به سرعت کت سرمه‌ای‌اش را از تن بیرون آورد و روی شانه زلفا انداخت. دخترک از حرکت بازایستاد. این پسر قصد داشت او را امشب به مرز جنون برساند. چه می‌کرد؟! نمی‌فهمید! قصدش چه بود؟! باز هم نمی‌فهمید! اصلاً همه چیز این روزهایش پر از علامت سوال بود! انگار کل زندگی‌اش بر مدار حوادث دور از ذهن می‌چرخید. به زور لبخند زد و کت را در دست گرفت.
- مچکرم، نیازی نیست.
میان ابروهای خرمایی امیرحافظ گرهی کور افتاد انگار که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #106
زانوهایش را بغل گرفته بود و سرش را روی آنها قرار داشت. نگاه شب‌گونش خیره آسمان سرخ دم غروب بود. خورشید انگار در دل سرخی آسمان در حال محو شدن بود. گویی که در جان معشوق فنا گشته بود. زلفا بی‌آنکه پلک بزند آسمان را می‌نگریست. ذهنش مبدل به کاغذ سفیدی شده و به طرز عجیبی حال دلش خوب بود!
- کجا سیر می‌کنی؟
زلفا سر بلند کرد و متحیر امیرحافظ را نگریست. گنگی نگاه زلفا باعث شد امیرحافظ به خنده بیفتد.
- فکرت کجاست خانم؟!
زلفا موهای سبز رنگش که از حصار روسری یشمی‌اش بیرون جسته بود؛ را پشت گوشش زد و شانه بالا انداخت.
- همین جا و هیچ جا!
امیر سر تکان داد و بی‌هوا گفت:
- بی‌آرایش خیلی خوشگلی!
باز قلبش سرسام گرفت! این پنج برعکس امروز دیوانه شده بود که با هر حرکت و کلام امیرحافظ تند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #107
- حالت خوبه؟
امیرحافظ زانوهایش را جمع کرد و لب زد.
- نه!
- می‌خوای حرف بزنی؟
امیرحافظ پوزخند زد. چنگی میان موهایش کشید و درد در جز به جز سرش پیچید.
- هم به درد این درد را درمان کنم «مولانا»
زلفا متعجب پلک زد و امیرحافظ متوجه گنگی نگاهش شد.
- این دردی که گوشه دلمه درمون نمیشه مگه با یه درد دیگه! یه درد سنگین‌تر، وحشتناک‌تر، فرساینده‌تر!
جنگل نگاهش تیره شده و بغض گلویش نمایان بود. زلفا نفس عمیقی کشید. دلداری دادن را یاد نگرفته بود. کمی خودش را جمع کرد و نگران حافظ را نگریست. حافظی که غم شُره می‌کرد از وجناتش! سکوت که میانشان دیوار کشید امیر حافظ ناگهانی، بی‌هوا با صدایی که اجبار را در پیچ و تابش جا داده بود، نالید:
- دارم میرم از اینجا.
زلفا چنان شوکه سرش را بلند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #108
ضرب آهنگ دلش موج گرفته بود و در سینه می‌نالید. حالش را درک نمی‌کرد آمده بود آرام بشود و بدتر هر چه آرامش داشت امیرحافظ با کلام و نگاهش با خود بار کرده و برده بود. دخترک بیچاره بی‌سروسامان و آشفته رها شده بود. رهای دنیایی که نمی‌دانست چیست! همه چیز در این عالم غریب بود و این دختر گم کرده راه در طلب دستی بود که طلب نکرده او را به حال خودش گذاشت و رفت!
مغموم و پریشان با حالی گرفته و گام‌هایی بی‌جان قدم برداشت. رخوت چیزی بود که وجودش را در سیطره خود داشت با اندیشیدن به اینکه دیگر قرار نیست نگاهش به نگاه جنگلی او گره بخورد؛ شبنم اشک پای پلکش نشست.
عصبی موهای جلوی پیشانی‌اش را سفت کشید و غر زد:
- چه مرگته دختر؟! دیوانه شدی؟! چته واسه رفتن یه آدم بی‌ربط بغ کردی؟!
هی سفسطه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #109
روزهایش را با کسالت پشت سر می‌گذاشت. شبیه به آدمی شده بود که از زندگی‌اش دست شسته و عزلت گزیده است. هر چند که تفاوت زیادی با چنین آدمی نداشت! بند تمامی روابط استخوان‌دارش پوسیده بود و او انگار بی‌کس‌ترین فرد این دنیاست! دلش برای روزهای پرخاطره قبل تنگ شد...نگاهش پر آب و دریغ از قطره‌ای اشک که صورتش را شست و شو دهد و غبار غم بزداید از چهره‌ای که غبار حزن، رنگ تیرگی به آن بخشیده بود.
روی تختش نشسته بود و پتوی نازکش را در آغوش کشیده بود. حس می‌کرد تغییر کرده است دیگر خبری از جسارت در وجودش نبود. دلش، نه دل نه، کل وجودش تا حد زیادی برای حامی و حرف‌هایش تنگ شده بود.
گوشی‌اش زنگ خورد و رضوان پشت خط بود.
صدای پرانرژی‌اش، حسرت را مهمان وجود زلفا کرد.
- کجایی پیدات نیست!
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #110
رضوان همچنان که سیگار را مابین دو انگشت کشیده‌اش جا داده بود، فرمان را چرخاند و نیم نگاهی حواله زلفا کرد.
- زلفای همیشگی نیستی ها! حواسم هست.
زلفا موهای فر شده‌اش را مرتب کرد و سر تکان داد.
- نیستم! همه چیز بهم ریخته!
رضوان کامی از سیگارش گرفت و سر تکان داد:
- تو فاز ناله نیستم...شب که از مهمونی اومدم؛ بگو چی شده!
زلفا بی‌حرف دست زیر چانه گذاشت و از قاب پنجره ماشین به خیابان نسبتا شلوغ چشم دوخت. لحظه‌ای گوشه دلش برای سهیلا مچاله شد...او زلفا را بلد بود و نگفته درد دلش را می‌فهمید البته که آن دوستی نیز رنگ دروغ را به خود گرفته و هیچ چیزش واقعی نبود. هیچ چیز نداشت که به رضوان بگوید آخر که دوستی‌شان کمتر از دوستی خاله خرسه داستان‌های کودکی‌اش نبود.
به محل مهمانی‌شان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا