متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه اول تراژدی رمان دل‌پرست | راحله خالقی نویسنده برتر انجمن یک رمان

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #71
غلتی زد. نگاهش را به سینه‌ی دیوار دوخت و با خود اندیشید. سال‌ها حرف شنیده بود، سال‌ها غم نوشیده بود و بالأخره یک جایی بدن نسبت به این همه خودخوری واکنش نشان داد...یک جایی کارد به استخوان تنش رسید و داد و فغانش به هوا برخاست.
گوشی‌اش را از پاتختی برداشت و وارد برنامه جادویی اینستاگرام شد. حس خوبی به این برنامه نداشت. جایی که همه می‌خواهند نداشته‌هایشان را به رخ بکشند، چه جذابیتی دارد آخر؟!
یک‌هزار فالور برای ده روز فعالیت عدد چشم‌گیر و عجیبی بود اما انگار آن اکیپ رنگارنگ نجوا به درد خورده بودند. عکاسی ماهرانه نجوا از زوایای مختلف گالری و عکس‌هایی که با نظم و ترتیبی خاص در صفحه‌اش نشسته بود، دلش را شاد کرد و چشمش را نوازش. او متعلق به دنیای رنگ‌ها بود! وارد صفحه چت اینستا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #72
- حالت خوبه؟
حامی برای بار هزارم این سوال را پرسید و زلفا چشم در کاسه چرخاند و کلافه لب زد:
- دایی! به خدا خوبم!
حامی پا روی پا انداخت و نگران نالید:
- من نمی‌فهمم تو که اهل این دورهمیا نبودی!
زلفا دمغ نگاهی به آن باند زشت انداخت و شالش را جلو کشید.
- تجربه می‌کنم الان!
حامی ابرو درهم کشید.
- چرا؟!
شانه بالا انداخت...کفش‌های پاشنه‌دار سفیدش را پا زد و گفت:
- چرا نداره دایی جان...کمی تغییر و تحول خوبه دیگه! تا الان تنها دوست صمیمیم سهیلا بوده که تو زرد از آب دراومد...چرا دوستی با آدمای جدید رو تجربه نکنم؟!
حامی سخت نگاهش کرد و نفس کلافه‌اش را بیرون داد.
- نگرانتم زلفا!
- نباش دایی!
و بی‌آنکه توجهی به نگاه گرفته حامی بیندازد، در را کوبید و رفت. حامی ترس داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #73
دوست داشتن امیر حافظ برایش اغراقی دخترانه بود مگر می‌شد با دوبار حرف زدن به یکی دل بست؟! آب دهانش را قورت داد. ذهنش جمع نمی‌شد و او باید جمعش می‌کرد. اصلاً آمده بود تفریح کند چرا کمی او را به حال خود نمی‌گذاشتند؟! باید حتماً به گونه‌ای او را کنترل می‌کردند؟ هر چند که همراهی امیرحافظ کمی، فقط کمی شیرین بود و این شیرینی تلخی کار حامی را تحت الشعاع قرار داده بود. ابرو درهم کشید امشب به حساب دایی‌اش خواهد رسید.
- رسیدیم!
دوشا‌دوش هم وارد پیاده‌رو شدند و مقابل کافه پیانو ایستادند. زلفا نفس حبس شده‌اش را بیرون داد. و نگاه کنجکاوش را به اطراف چرخاند. محیط کم‌نور و مملو از دود اخم‌هایش را درهم کرد. هیچ از کافه‌هایی با نور کم خوشس نمی‌آمد. بینی‌اش چین افتاده بود.
- اینجا دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #74
زلفا خشمگین دستش را مشت کرد و لب گزید واژگان پشت لبش صف بسته و اغتشاشگرانه در انتظار دهان باز کردنش بودند، میل به فریاد زدن در وجودش شعله‌ کشید؛ اما نشد که بگوید...شرایط بیرونی به او اجازه‌ی بیرون ریختن کلماتش را نمی‌داد بنابراین صبورانه پلک بست. تمام آن حرف‌ها را در بقچه‌ای پیچید و در انتهاترین بخش ذهنش انداخت تا زمانی که وقت مناسبش برسد. می‌دانست هنگامی که این بقچه آلوده به خشم گشوده گردد چیزی از حرمت و رفاقت مابین زلفا و حامی نخواهد بود!
پلک باز کرد و نگاهش گره خورد با یک جنگل باران‌خورده! چشمان شب‌رنگش دلِ دل‌کندن نداشت و او اگر حالا از پس این وسوسه سوزان برنمی‌آمد که قافیه را باخته بود. نگاه جنگلی امیرحافظ حرف داشت، حرفی که خواندنش خط شناسی می‌خواست و زلفا را چه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #75
بیرون از کافه اثری از حامی و نجوا نبود و زلفا حوصله‌شان را نداشت. بی‌توجه به امیرحافظ سمت ماشینش روانه شد. خشم‌ رج به رج تنش را احاطه کرده بود. دستانش می‌لرزید و تمرکزی برای یافتن سوییچش نداشت. خشمگین محتویات کیف را زیر و رو کرد و چیزی نیافت. اَه بلندش باعث شد امیر حافظ یک قدم فاصله میانشان را پُر کند و با نرمی کیف را از دست زلفا بیرون بکشد.
صدایش چون آوای آرام جویبار در گوش زلفا نشست.
- بده من...تو دستات می‌لرزه!
زلفا بی‌حرف کیفش را رها کرد و به تن سرد ماشین تکیه زد. یک پایش را جلوی پای دیگرش گذلشت و دستانش را در هم قفل کرد.
- تو می‌دونستی؟
تازگی‌ها دیگر خبری از فعل جمع و شما خطاب شدن نبود! امیر حافظ در حالی که سعی می‌کرد از بازار شام کیف زلفا، سوییچش را پیدا کند، لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #76
امیرحافظ حرفی نزد و پشت فرمان نشست.
- خب خانم بدقول حواست هست تابلومو هنوز نکشیدی؟
زلفا سرش را به شیشه تکان داد. بی‌حال لب زد:
- می‌دونم می‌خوای حالمو بهتر کنی، اما ممنون میشم بی‌خیال بشی!
دست امیرحافظ دور فرمان سفت شد و حرفی برای گفتن نیافت. این دخترک تخس عجیب تمام تلاشش را زایل کرده بود! دلش نمی‌خواست با بحث بیشتر به کلافگی‌اش دامن بزند. قید خانه رفتن را زد و به سمت مد نظرش رفت. جایی که کمی بتوان خالی شد.
- پیاده شو.
زلفا متعجب به جایی که آمده بودند نگاه کرد.
- اینجا کجاست؟
امیرحافظ کمربندش را باز کرد و لب زد:
- بیا می‌گم بهت.
زلفا خواست غر بزند، خواست دعوا راه بیندازد و از کلافگی‌اش بگوید؛ اما امیر حافظ پیش‌دستی کرد و ناگهان دستش را با فاصله اندکی مقابل لب زلفا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #77
دو سه بار پاشنه‌های تیز زلفا روی سنگریزه‌ها سُر خورد و تعادلش را از دست داد، اما کوشید تعادلش را حفظ کند. این چند وقت زیاد راهی بیمارستان شده بود. در سکوت از دل کوه بالا رفتند تا جای مد نظر امیر حافظ رسیدند. جایی وسط کوه، مابین علف‌های رشید و سبزی بی‌انتهای فضا، یک غار کوچک وجود داشت. امیرحافظ گوشی‌اش را درآورد و چراغ قوه‌اش را روشن کرد. با نگاهی سرسری متوجه شد غار امن و امان است گامی عقب گذاشت و خواست سر بلند کند که سرش با سقف کوتاه برخورد کرد و حس درد در جزبه‌جز پیکرش پیچید. گوشه پیشانی‌اش به گز گز افتاد و « آخ»ی ناگهان از بین لب‌هایش بیرون جست. زلفا با شنیدن صدای دردمند امیرحافظ بی‌قرار وارد غار شد و نگران پرسید:
- چی شدی؟!
امیرحافظ خم شده بود و از شدت درد لب می‌گزید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #78
زلفا خیره نگاهش کرد. حرف داشت، درد دل‌های بسیاری که آنقدر آن‌ها را فرو داده بود که دیگر یادش نمی‌آمد از کجا و چگونه سخن بگوید. از کجای قصه بی‌انتهای دردهایی که در زندگی تاب آورده را به زبان بیاورد و اصلاً کدام واژه بیانگر حال ویران دلش بود؟ آه کشید بی‌اختیار دستش را روی شانه امیر حافظ گذاشت و لب زد:
- من بلد نیستم درد دل کنم...ممنونم از لطفت.
قصد بلند شدن کرد که امیرحافظ دستش را دور مچ ظریف زلفا حلقه کرد و او را مجبور به نشستن کرد. جدی نگاه پرسوالش را به چشمان شب رنگ زلفا دوخت و زمزمه کرد:
- بلد بودن نمی‌خواد...اونی که بیشتر از همه اذیتت می‌کنه، اونی که خوره شده و ذهنت رو می‌خوره اصلاً بی‌خیال اینا...از حست، از غمت، از ناراحتیت از اتفاق امروز بگو.
زلفا شانه بالا انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #79
گاهی اطرافیان در قالب خیرخواهی دستی شده و فرد را به چاه تباهی می‌اندازند. حامی قصد داشت رابطه شکل نگرفته دوستی را برهم بزند، بی‌خبر از آنکه ناخودآگاه باعث قوت یافتنش شده بود! زلفای این روزها چشم‌هایش بی‌دلیل می‌درخشید. حال خوبی در رگ و پی‌اش جاری بود و این فضای جدید کمی حالش را بهبود بخشیده بود.
- زلفا داییت اومده بیا پایین!
پوزخند گوشه لب زلفا پدیدار شد گوشی‌اش را روی تخت انداخت و کش و قوسی به تن خسته‌اش داد. موهایش را پشت گوشش زد، این‌بار رنگ آبی‌اش را به سبز تغییر داده و به نظرش زیباتر شده بود.
با حامی قهر نبود؛ اما دیگر حس خوبی نسبت به او نداشت. بعد از آن اتفاق نه دعوا کرده، نه جیغ زده و نه حرفی را به زبان رانده، فقط بی‌صدا از کنار حامی گذشته بود انگار نه انگار شخصی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • نویسنده موضوع
  • #80
حامی آمده بود با زلفا حرف بزند، اما بی‌توجهی‌اش اعصابش را بهم ریخته بود حس می‌کرد دیوارهای خانه‌ی خواهرش کم‌کم به یکدیگر نزدیک می‌شوند و چیزی نمانده تا میان دیوار‌ها گیر کند و برای همیشه جان بسپرد. غرهای ریز و درشت شهرزاد را نمی‌شنید. خسته از جا بلند شد و چشم روی چشمان از حدقه دَرآمده‌ی شهرزاد بست.
- ببخشید آبجی من یکم کار دارم...باز میام پیشت!
نگاهش را به زلفا دوخت و وقتی هیچ واکنشی از جانبش ندید نفسش را آه مانند بیرون داد و با خداحافظی سرسری خانه خواهرش را ترک کرد. زلفا دیگر، زلفا نبود و حامی این تغییر را تاب نمی‌آورد. دزدگیر سانتافه‌اش را زد و پشت فرمان نشست. یکراست مسیر مطب امیرحافظ را در پیش گرفت. کسی جز او برای حرف‌هایش گوش نمی‌شد و اگر او را نداشت نمی‌دانست چگونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Rahel.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا