از عدم ناجسته شوخیهای هستی میکنیممشاهده فایلپیوست 486328
آیینه بر خاک زد صنع یکتا
تا وانمودند کیفیت ما
بنیاد اظهار بر رنگ چیدیم
خود را به هر رنگ کردیم رسوا
در پرده پختیم سودای خامی
چندان که خندید آیینه بر ما
از عدم ناجسته شوخیهای هستی میکنیم
صبح ما هم در نقاب شب تبسمکرده است
معبد حرص آستان سجده بیعزتیست
عالمی اینجا به آب رو تیممکرده است
اعداد ما تهی کرد چندان که صفر گشتیمتا تقاضا به میان آمده، مطلب رفته ست
نیست غیر ازکف افسوس طلبها، لبها
بیدل این نقد به تاراج غم نسیه مده
کار امروزکن امروز، ز فردا، فردا
از عشق همین نکته کفایت ما رااعداد ما تهی کرد چندان که صفر گشتیم
از خویش کاست اما بر ما فزود ما را
از گداز دل دهد روغن چراغ طور رامحیط از جنبش هر قطره صد توفان جنون دارد
شکست رنگ امکان بود اگر یکدل تپید اینجا
گداز نیستی از انتظارم برنمی آرد
ز خاکستر شدن گل می کند چشم سفید اینجا
آن پریگویند شب خندید بر فریاد مااز گداز دل دهد روغن چراغ طور را
عشق چون گرم طلب سازد سر پر شور را
شعلهٔ افسرده پندارد چراغ طور را
اعداد ما تهی کرد چندان که صفر گشتیمآن پریگویند شب خندید بر فریاد ما
ای فراموشی تو شاید داده باشی!یاد ما
بسکه در پروازگرد جستجوها ریختیم
گشت زیر بال پنهان خانهٔ صیاد ما