من آن موج گرانبارم كه در دامن نمی گنجممشاهده فایلپیوست 486333
شب را گریستیم، سحر را گریستیم
ما گام گامِ راهِ سفر را گریستیم
وقتی که می زدند سپیدارِ باغ را
ما یک بهٔک صدایِ تبر را گریستیم
من آن موج گرانبارم كه در دامن نمی گنجم
من آن توفنده خاشاكم كه در گلخن نمی گنجم
سر و پا رونق آرای دو عالم نقش معنایم
بگیریدم بگیریدم كه من در من نمی گنجم
از بهر مقدم تو هر شام بر سر رهمن آتش بازیِ آوازهایِ عیدِ موعودم
مرا فارغ کنید از تن که من در تن نمی گنجم
غبارِ هیچ گردِ ره نی ام در چشمِ کس، لیکن
خیال آیینه ای دارم که در گلشن نمی گنجم
من نان گرم نذر رخ یار می كنماز بهر مقدم تو هر شام بر سر ره
مهتاب را به رنگی دامن كشان بر آرم
من آن موج گرانبارم كه در دامن نمی گنجممضمونِ گریه کم نشد از دور و پیشِ ما
هرچند که بلا و بتر را گریستیم
من آن موج گرانبارم كه در دامن نمی گنجممن آتشبازی آواز های عيد موعودم
مرا فارغ كنید از تن كه من درتن نمی گنجم
مرا فریاد گاهی در مسیر نیستان بایدمن آن موج گرانبارم كه در دامن نمی گنجم
من آن توفنده خاشاكم كه در گلخن نمی گنجم
سر و پا رونق آرای دو عالم نقش معنایم
بگیریدم بگیریدم كه من در من نمی گنجم