مگو که باغ کجا رفت و آشیانه چه شدمضمونِ گریه کم نشد از دور و پیشِ ما
هرچند که بلا و بتر را گریستیم
در ماه ، در ستاره ی شام و غروب شهرمگو که باغ کجا رفت و آشیانه چه شد
مگو ترانهسرایان چه شد،ترانه چه شد
مگو که مردمِ عاشق چرا سفر کردند
مگو که زمزمههایِ ترِ شبانه چه شد
مگو که تلخ، مگو بینقاب میآیددر ماه ، در ستاره ی شام و غروب شهر
او را تمام باغچه دیدار می كنم
دیده بودم جلوه های رویت اما همسفرمگو که تلخ، مگو بینقاب میآید
برهنهروی من از آفتاب میآید!
توشب به جلوه شدي دود ماهتاب بر آمددیده بودم جلوه های رویت اما همسفر
آیت قرآن به دامان قمر می بینمت
هرچه می بینم تو را در خواب در بیداری ام
برگ گل در كاروان های شكر می بینمت
در ماه ، در ستاره ی شام و غروب شهرتوشب به جلوه شدي دود ماهتاب بر آمد
تو لب بخنده گشودي و آفتاب بر آمد!
مرا فارغ كنید از تن كه من درتن نمی گنجمدر ماه ، در ستاره ی شام و غروب شهر
او را تمام باغچه دیدار می كنم
از جنس دل ز سينه دكانی گشوده ام
سرتا به پای عشقم وبازار می كنم
من آن موج گرانبارم كه در دامن نمی گنجممرا فارغ كنید از تن كه من درتن نمی گنجم
غبار هیچ گرد ره نیم در چشم كس لیكن
خیال آیینه ی دارم كه در گلشن نمی گنجم
سرود برق ریزی های فصل رویش و رنگم!
من آن موج گرانبارم كه در دامن نمی گنجممن آن موج گرانبارم كه در دامن نمی گنجم
من آن توفنده خاشاكم كه در گلخن نمی گنجم
سر و پا رونق آرای دو عالم نقش معنایم
بگیریدم بگیریدم كه من در من نمی گنجم