متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان فانتوم | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #101
نگاهم را معطوفش کردم و از جای برخاستم. نگاهش دنبالم کشیده شد و در همان حين که لقمه‌اش را تندتند می‌جوید، گفت:
- کجا؟
لبخند کم‌رنگی زدم:
- برم خونه. احتمالا آیلی بیدار شده. تنها نمونه بهتره.
سری تکان داد و لقمه‌اش را قورت داد:
- چند ساعت دیگه میام بهتون سر می‌زنم.
اشاره‌ای به ريش و موهایی که بلند شده بودند و صورتش را نامنظم نشان می‌دادند، کردم و گفتم:
- فعلا یه کم به سر و وضعت برس. شدی عین جنگلیا! آدم می‌ترسه نزدیکت شه.
آبرویی بالا انداخت و نیش باز کرد:
- تو که فرشته‌ای حنایی!
چپ‌چپی نثارش کردم:
- زبون نریز.
نفس کوتاهی کشیدم و با برداشتن گوشی‌ام، گفتم:
- خب، من برم دیگه.
- ده دقیقه صبر کن. می‌رسونمت.
چانه بالا انداختم و مخالفت کردم:
- نمی‌خواد. خودم میرم. دیوونه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #102
به خودش آمد و لبخندی زورکی نمای چهره‌اش شد.
- جونم؟
خیزهای به چشم‌هایش پرسیدم:
- خوبی پارسا؟
لبخندش را وسع داد و دستی به گردنش کشید:
- آره.
و نیم‌نگاهی به ظرف‌های شسته شده انداخت و ادامه داد:
- چقدرم حرف گوش دادی.
خندید و شوخی چاشنی کلامش کرد:
- مثل این‌که واقعا قصد کردی ازم اضافه حقوق بگیری.
غمِ نشسته در چشمانش را به رویش نیاورده، خندیدم و گفتم:
- چرا که نه؟
دست روی چشم گذاشت و بی‌حرف دیگری به سمت در خروجی قدم برداشت. پشت سرش به راه افتادم و باید اعتراف می‌کردم در آن پیراهن مردانه‌ی سورمه‌ای و شلوار جینی که تن زده بود، زیبا شده بود. سری از تأسف تکان دادم و آهی کشیدم. کاش گلیدا را تیمار می‌کرد، کاش این‌قدر دیر به فکر نمی‌افتاد.
کنارش، روی صندلی کمک راننده جاگیر شدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #103
عجول و شتاب‌زده خودم را جلو کشیدم و قدم‌هایم را سمت صدا کشیدم. با دیدن آذینی که هق‌هق‌کنان گوشه‌ای ايستاده بود و خیره‌ی آیلی بود، لبخند کم‌رنگی روی لبم نشست. ترسیده بود، از از دست دادن آیلی ترسیده بود. بیشتر از رفتن علی ترسیده بود. همین خوب بود، همین کافی بود، همین به دل نشست.
نگاهم را به آیلی دوختم که با چشمان پربغض، گوشه‌ی مبل جمع شده بود و تنش را در آغوش کشیده بود. چقدر بی‌پناه در نظرم نشست. نفسی کشیدم و قدم‌هایم را به سویش برداشتم. نگاهش که به من افتاد، چانه‌اش لرزید. همچون کودکی که مادرش را دیده باشد، از جای برخاست و خودش را در آغوشم پرتاب کرد. صدای هق‌هقش بالا رفت. لرزش تنش را در آغوشم حس می‌کردم و دستم را نوازش‌وار روی کمرش بالا و پایین کردم. باید گریه می‌کرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #104
لحظاتی نگذشته بود که صدای بلند آیلی از جای پراندم:
- تو عادتته، عادتته همیشه منو بذاری ته لیستت.
صدایش از بغض لرزید، پای رفتن من هم.
- تو مطمئنی که همیشه هستم، همیشه می‌مونم. اون خونی که تو رگامونه این اطمینان رو بهت داده آذی. عذابم میدی. قلب منی؛ ولی عذابم میدی. چرا منو نمی‌بینی؟ من بزرگ کردمت آذی، من همیشه حواسم بهت بوده. چرا نمی‌فهمی؟ چرا نمی‌بینی؟
چانه‌ام از بغض لرزید. چقدر دردمند بودیم. قدم‌هایم به جلو برداشته شد. حالا می‌دیدمشان. آیلی پریشان و گریان ايستاده بود و آذی پربغض، درحالی‌که روی زمین، روی زانوانش نشسته بود، خیره‌اش بود. چیزی نمی‌گفت، فقط پربغض خیره‌ی جسم شکسته شده‌ی آیلی بود.
و آیلی تلخ می‌گریست و تلخ‌تر می‌خندید در آن بین.
- چرا... چرا این‌قدر غریب‌پرستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #105
صدای غمگین آذی به گوش نشست:
- مرسی. من... .
میان حرفش پریدم. رفتنش همه چیز را بدتر می‌کرد.
- بیا آذی. غذا می‌خوریم، حرف می‌زنیم.
و پلک به هم فشردم. لب گزید، سر پایین انداخت و ایستاد. همین که قبول کرده بود اشتباهش را خوب بود.
کمی بعد، دور هم نشسته و مشغول خوردن شام بودیم. نگاه دونفرشان خیره‌ی بشقاب‌های دست‌نخورده‌شان بود و غرق فکر بودند. آهی کشیدم و لقمه‌ی دهانم را جویدم. با حس لرزش گوشی روی میز، نگاهم را به سمتش سوق دادم. دست دراز کرده و برداشتم. با دیدن شماره‌ای که امروز بیش از حد مزاحمم شده بود، اخم در هم کشیدم. کجای دلم باید می‌گذاشتمش؟ پیام ارسالی‌اش را نخوانده و گوشی را به گوشه‌ای هدایت کردم؛ اما با زنگ خوردنش، به اجبار برداشتمش. با دیدن نام پارسا، لبخندی به لب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #106
سر تکان دادم و پشت سرش به راه افتادم. کفش‌هایش را درآورد و داخل جاکفشی گذاشت. پرسشی نگاهم کرد.
- کجان؟
آرام لب زدم:
- آشپزخونه. دارن غذا می‌خورن.
سری تکان داد و قدم‌هایش را به سمت آشپزخانه برداشت. به محض این‌که پا درون آشپزخانه گذاشت، صدا بالا برد.
- به! سلام ارازل!
و صندلی‌ای عقب کشید مقابل دونفرشان نشست. لبخندی به لفظ و شادی کلامش زدم. شاید مثل من بود، پر از پنهان‌کاری‌های مسخره‌ی احساسی!
جواب آرام دونفرشان را که شنید، آبرویی بالا انداخت و روی صندلی لش شد. دست‌هایش را مقابل سینه‌اش به هم قفل کرد و باز هم به حرف آمد.
- چی‌شده؟ چرا فستون خوابیده؟
نگاهی به من کرد و با چشمکی مصلحتی پرسید:
- چشونه اینا؟ کشتیاشون غرق شده؟
شانه بالا انداختم و نگاهشان کردم. آیلی خیره‌ی غذایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #107
آذی سکوت کرده بود و خیرگی نگاه پارسا را به دوش می‌کشید. به شخصه دوست نداشتم زیر نگاه سرزنش‌گرش باشم؛ اما چیزی نگفتم. پارسا نگاهش را بین دونفرشان چرخاند و لب باز کرد:
- چرا مسئله رو حل نمی‌کنین؟ چرا از بیخ و بن تمومش نمی‌کنین؟ یه نگاه به زنگ و روی این بچه بندازین.
و با چشم‌هایش اشاره‌ای به من کرد. نمی‌دانم رنگ صورتم چگونه بود. زرد؟ چشمان گود افتاده‌ یا هر چیز دیگری را نمی‌دانم؛ اما زمزمه‌ی کوتاه آیلی را شنیدم:
- بمیرم برات!
لب زدم:
- خدا نکنه.
و صندلی‌ای کشیدم و کنارشان نشستم. کمی حس ضعف داشتم. صدای پارسا را را باز شنیدم. نگاهش کردم. جدیت صورتش کمتر زمانی دیده می‌شد؛ اما حالا انگار قصد داشت یک‌بار برای همیشه به این داستان پایان دهد.
- آیلی؟
آیلی نگریستش. دیگر بابت گیلدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #108
لرزش چانه‌ی آذی حالا انگار بیشتر از همیشه بود. بی‌چارگی نگاهش را می‌خواندم. می‌خواست عشق خواهرانه‌اش را به آیلی ثابت کند؛ اما پل‌های پشت سرش را یکی پس از دیگری شکسته و خرد کرده بود. دلم برای نگاهش سوخت. نگاهی به چشمان پربغض آیلی و سپس جدیت پارسا انداختم و به آرامی زمزمه کردم:
- بچه‌ها؟ می‌خواین یه وقت دیگه... .
حرفم را خودِ آیلی قطع کرد. حالا نگاهم به چشمان مصمم و کف دستی بود که روبه‌روی، جایی میان هوا معلق بود. پلک زدم. تمام سعی و تلاشم را تا به امروز کرده بودم. دخالت جایز نبود. دوست داشتم دست پارسا را بگیرم و بیرون برویم. حس مزاحمت داشتم، حس دخالت، حس فضولی بی‌جا. گرچه قصدم هیچ‌کدامشان نبود.
سکوت کردم و خیره به دست‌های گره‌شده‌ام، روی میز شدم. خسته بودم. هم تنم و هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #109
نفسی کشیدم و با برخاستن از جایم، پلک‌هایم را به هم فشردم. سرگیجه‌ی احمقانه‌ای که هرازچندگاهی گریبانم را می‌گرفت، باز هم تمامم را نشان گرفته بود. متوالی و پشت سر هم پلک زدم و لب باز کردم:
- من برم یه کم بخوابم.
و تکان دادن سرشان نشانی از سر تأیید بود که نصیبم شد. قدم‌هایم را سمت اتاق نیمه‌تاریکم کشیدم و خودم را روی تخت پرتاب کردم. سردی روتختی به مذاقم خوش آمد و لبخند کوچکی کنج لبم به شکوفه نشست. پلک روی هم انداختم و به ثانیه نکشید که جهان پیش رویم به تاریکی سپرده شد.
***
نوت‌برگ نارنجی رنگ و مستطیلی کوچک را جدا کردم و روی یخچال چسباندم. این‌روزها بیشتر از همیشه حواسم را جمع اطرافیانم کرده بودم. همه‌شان زخمی بودند، نیاز به کمک داشتند و این‌بار من تیماردار این رفاقت بودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #110
کمی بعد، مقابلش شرکت، از ماشین پیاده شده و قدم‌هایم را به سمت شرکت برداشتم. میانه‌ی راه، با شنیدن نامم از زبانی، بی‌اختیار به عقب بازگشتم. چشم‌هایم قفل جفت چشمانی بود که مشغول نگاه کردنم بودند. به خودم آمدم. این‌جا چه می‌کرد؟ ابروانم یک‌دیگر را به آغوش کشیده و لب زدم:
- بله؟
پلک زدنش را دیدم. مردد بود برای حرف زدن با منی که پراخم نگاهش می‌کردم؛ اما نهایتا به حرف آمد:
- خوبی؟
نفسی کشیدم. چرا تمام نمی‌شد؟ چرا نمی‌رفت؟ همیشه این‌قدر پیگیر بود؟
- خوبم. کاری داشتی باهام؟
از طرز صحبتم انگار که جا خورده باشد، کمی سکوت کرد و سپس به حرف آمد.
- ن... نه! فقط می‌خواستم حالت رو بپرسم. چند وقتی میشه ندیدمت.
دوست داشتم بخندم. به چه مناسبت باید می‌دیدمش؟ چه داشت جز فکر و خیال‌هایی که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا