متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان فانتوم | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #91
علی لب گزید و صدایش را آرام‌تر کرد:
- بیاین تو.
نگاهی به آیلی کردم. سراسر نگاهش به این مرد نفرت بود و بس. جلو رفت و با زدن تنه‌ای به علی و چپ‌چپ نگاه کردن مادرش، داخل خانه شد. نگاه خیره‌ی مادرش را حالا روی خودم حس می‌کردم. توجهی به نفرت نگاهش نکردم. اهمیتی نداشت. همان‌طور ايستاده بودم که صدای علی را شنیدم:
- حناجان!
و ابروهایم به مرحمت لفظی که به کار برد، پرش کوتاهی داشتند. حناجان! چه جلافت‌ها!

قدم‌هایم را به داخل خانه برداشتم که صدای نفس پرحرص مادرش به گوشم نشست. نگران‌تر از این حرف‌ها بودم که توجهم را خرجش کنم.
صدای آیلی از داخل خانه می‌آمد که سراسیمه آذی را صدا میزد:
- آذی؟ آذی؟ کجایی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #92
علی اما بی‌توجه به سؤال آیلی حرفش را به زبان آورد:
- می‌خوام باهات صحبت کنم.
و آیلی بی‌درنگ فریاد زد و من به چشم دیدم تیره شدن رنگ پوستش را و کاش کمی آرام می‌ماند.

- خواهرمو زندانی کردی توقع چیو از من داری؟
- آیلی؟
صدای خسته و ترسیده‌ی آذی بود و کاش آذی نمک نمی‌شد روی زخم، کاش تمام می‌کرد عشق احمقانه‌اش را.
- باهاش ح... حرف می‌زنی؟
صدایش ترس داشت؛ اما ترس از ناراحتی آیلی و من چقدر فراری بودم از نگاه پریشان و درمانده‌ی آیلی. نگاهش را به من دوخته بود و رد اشک در چشم‌هایش و من میخ زمين بودم از این حجم از خریت.
- چی میگه حنا؟
پلک زدم. خواستم دهان باز کنم که مشت آیلی روی در چوبی فرود آمد و سپس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #93
پلک زدم. چه باید می‌گفتم؟ باید در مقابل رفتار احمقانه‌ی آذی چه می‌کردم؟ لب فشردم و دستش را در دست گرفتم. یخ بود.
- بریم آیلی؟
ناامیدی چشم‌هایم را از آذی دید. دید و شکست. نفس کشیدم و دستش را رها کردم. باید تلاشم را می‌دید که ناامید می‌شد. از آذی، از آدم شدنش.
- آذین جان. بیا بریم. آیلی وضعیتش خوب نیست. بریم اگه فرصت شد حرف می‌زنن.
- حنا؟
صدایش بیچاره بود. لب به هم فشردم و آب دهانم را قورت دادم.
- جانم؟
- من زندگیمو دوست دارم!
پوزخند زدم. چه زندگی‌ای! به عقب بازگشتم و هم‌زمان سه حالت چهره‌ی متفاوت دیدم. یکی نفرت و انزجار، یکی ذوق و دیگری... دیگری رو به زوال، رو به شکست.
- ا... اگه نیای ب... به خاک مامان و بابا نمی‌بخشمت!
بغض صدایش بیچاره‌ام کرد و سکوت آذی به خاک و خون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #94
***
مقابلم، خیره به آلبوم‌های عکس قدیمی، بی‌صدا و درمانده اشک می‌ریخت؛ گویی که به دست‌های خودش عزیزی را به خاک سپرده بود. مات، مبهوت، بی‌کس و درمانده. ساعتی را بی‌هیچ حرف خاصی در آغوشم سپری کرده بود و سپس بی‌صدا اشک ریختنش شروع شد. سکوتش را دوست نداشتم. بوی خودخوری، بوی مرگ می‌داد. لب باز نکردم. آیلی هم مثل من بود. غمگین که میشد، دهانش بسته می‌ماند. صحبت اضافه نمی‌خواست. خودش به حرف می‌آمد؛ اما در حال حاضر فقط سکوت می‌خواست.
با بلند شدن صدای گوشی‌ام، نگاهی به صفحه‌‌اش انداختم. شماره ناشناس بود. اهمیتی ندادم با بی‌صدا کردنش، مشغول بازی با انگشت‌هایم شدم. لحظه‌ای نگذشته بود که باز هم زنگ خورد. همان شماره. نفس عمیقی کشیدم و قسمت سبزرنگ را لمس کردم.
- الو؟ بفرمایید.
- حنا؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #95
دندان به هم فشردم و با همان لحن عصبی غریدم:
- به سلامت.
و قطع کردم. گوشی که از دستم پایین آمد، توسط انگشتانم فشرده می‌شد و من بغض کرده بودم. از این حجم فشار و اذیت و آزار بغض کرده بودم. احوال پارسا، حماقت‌های آذین، غم آیلی، دلتنگی پدر و مادرم و حالا دردسری جدید به نام ساهی!
لب‌هایم را به هم می‌فشردم که مبادا اشک بریزم و چشم‌هایم لبریز از اشک می‌شد. نفس عمیقی کشیدم و محکم و پرحرص دستم را روی چشم‌هایم و سپس صورتم کشیدم. الان وقت ضعف نبود. شاید بعداً، وقتی که آخر شب را در اتاقم سپری می‌کردم، اشک‌هایم را به میهمانی بالشم دعوت می‌کردم.
از اتاق خارج شدم و با برداشتن لیوان آبی از آشپزخانه، به سمت آیلی برگشتم.
روی مبل، دراز کشیده و درون خود مچاله شده بود. رد اشکی که روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #96
چیزی نگفتم. چه می‌توانستم به زبان آورم؟ فقط سکوت بود و سکوت؛ اما به خود فشردمش. حداقل کاری که می‌توانستم برای غم و اندوهش انجام دهم.
***
آیلی را به زور خوابانده بودم و حال خودم در تمنای ذره‌ای آرامش، تمام کارهایی که باید را انجام داده بودم. گل‌های داخل بالکن را آب داده بودم، آشپزی کرده بودم، چهار صفحه از کتابم را هم خوانده بودم. چیزی تغییر نکرده بود. تمامم داشت زیر بار فشارهایی که به روانم می‌آمد، به تاراج می‌رفت. روی مبل، درون خودم مچاله بودم که با شنیدن صدای گوشی، از جای پریدم. اسم آذین رو گوشی چشمک می‌زد. نفس بیچاره‌ای کشیدم و دستم را روی قسمت سبزرنگ کشیدم. چیزی نگفتم. منتظر بودم او شروع کند.
- حنا؟
صدایش ناراحت بود، می‌لرزید و چیزی یه نام پشیمانی درونش موج می‌زد. باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #97
پوزخند زدم. این‌قدر سخت بود؟ پلک زدم. باید سؤالی که ذهنم را درگیر کرده بود را می‌پرسیدم.
- واسه چی زنگ زدی آذی؟
- من... .
و ساکت شد. بغض کردم برای تنهاییِ آیلی. پشیمان نبود؟
- زنگ زدی که دلش برات بسوزه و با علی حرف بزنه.
و جمله‌ام سؤالی نبود؛ حقیقتی فاحش را به صورت آذی کوبیده بودم. چیزی نگفت و همین هم مهر تأییدی بود به صحت گفته‌هایم.
- شاید باید فکر کنی به رفتاری که داری آذی. این وقت رو داری.
مکث کردم و سپس ادامه‌ی حرفم را به زبان آوردم:
- ولی دیر نکن. نذار خیلی چیزا تغییر کنه. باشه؟
صدای هق‌هقش را شنیدم؛ اما کاری از دستم برنمی‌آمد. از این به بعد خودش بود و احساساتش. گوشی را بی‌هیچ حرف خاصی قطع کردم و نفس عمیقی کشیدم. همین خوب بود که آیلی خواب است.
بلافاصله پس از قطع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #98
- زنگ زدم حالتو بپرسم. این‌که خوبی یا نه. چیزی لازم نداری؟
مکث کرد. می‌دانستم مشغول چیدن کلمات، کنار هم است.
- نه. مرسی‌.
و تمام. چیز دیگری نگفت. نفسم را آه‌مانند رها کردم و دستی به صورتم کشیدم.
- باشه. کاری نداری؟
- نه.
و بی‌هیچ حرفی قطع کرد. بی‌حوصله بود، نابود و تنها. دستی به پیشانی‌ام کشیدم. حس می‌کردم تمام اعصاب سرم به درد نشسته‌اند. بی‌فوت وقت به سمت آشپزخانه رفتم و از غذایی که برای خودم و آیلی درست کرده بودم، جدا کردم و داخل ظرفی ریختم. اسنپ گرفتم، به سمت اتاقم رفتم و به آرامی برگه‌ای از نوت‌پدم جدا کردم و یادداشتی مبنی بر رفتنم پیش پارسا، برای آیلی نوشتم و روی صفحه‌ی گوشی‌اش چسباندم. با برداشتن غذا، خانه را ترک کردم.
***
دقایقی می‌شد که زنگ در را می‌فشردم؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #99
اخم به چهره نشاندم و قدم‌هایم را به سمتش کشیدم. بوی نامطبوعی که در اتاق پیچیده بود را حس می‌کردم. جلو رفتم و بازویش را کشیدم. دراز کشیده بود و با این حرکت، چشم‌هایش را باز کرد. انگار منتظر بود که حرفم را به زبان آورم.
- پاشو برو حموم.
پلکی زد و با خستگی گفت:
- ولم کن حنا.
مصمم و لجوج تکرار کردم:
- میگم پاشو برو حموم. گند و کثافط خودتو خونه زندگیتو گرفته.
صدایش یه مرتبه بالا رفت و نیم‌خیز شد:
- به جهنم. پاشو برو تو این گند و کثافط نباش. مگه من ازت خواستم؟
چیزی در دلم جابه‌جا شد. توقع این رفتار را نداشتم. مات ماندم. پس از چند لحظه، قدمی عقب رفتم و آرام زمزمه کردم:
- باشه. برات غذا آووردم. بردار بخور.
و از اتاقش خارج شدم؛ اما نگاه نادم و پشیمانش را هم به چشم دیدم. دستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #100
رمانی که خیلی‌وقت بود رهاش کرده بودم و حالا بنا به دلایلی استارتش رو زدم. اگه مایل بودین، می‌تونید با همراهیتون خوشحالم کنید:wilted-flower:




خندیدم و سؤالش را پاسخ‌گو شدم:
- زندگی.
لبخند کم‌رنگی میهمانم کرد. از جای برخواستم و فسنجانی که گرم کرده بودم را درون کاسه‌ی کوچکی ریختم و به همراه بشقابی پر از برنج، مقابلش گذاشتم. کاسه‌ی کوچک سالاد شیرازی را هم که همین‌جا درست کردم، کنار بشقاب گذاشتم و مجددا روی صندلی نشستم.
- نوش جونت.
تشکرآمیز نگاهم کردم.
- نمی‌دونم چطوری تشکر کنم ازت حنا.
چشمکی زدم و خندیدم:
- بعدا به جاش ازت اضافه حقوق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا