- نویسنده موضوع
- #91
علی لب گزید و صدایش را آرامتر کرد:
- بیاین تو.
نگاهی به آیلی کردم. سراسر نگاهش به این مرد نفرت بود و بس. جلو رفت و با زدن تنهای به علی و چپچپ نگاه کردن مادرش، داخل خانه شد. نگاه خیرهی مادرش را حالا روی خودم حس میکردم. توجهی به نفرت نگاهش نکردم. اهمیتی نداشت. همانطور ايستاده بودم که صدای علی را شنیدم:
- حناجان!
و ابروهایم به مرحمت لفظی که به کار برد، پرش کوتاهی داشتند. حناجان! چه جلافتها!
قدمهایم را به داخل خانه برداشتم که صدای نفس پرحرص مادرش به گوشم نشست. نگرانتر از این حرفها بودم که توجهم را خرجش کنم.
صدای آیلی از داخل خانه میآمد که سراسیمه آذی را صدا میزد:
- آذی؟ آذی؟ کجایی؟...
- بیاین تو.
نگاهی به آیلی کردم. سراسر نگاهش به این مرد نفرت بود و بس. جلو رفت و با زدن تنهای به علی و چپچپ نگاه کردن مادرش، داخل خانه شد. نگاه خیرهی مادرش را حالا روی خودم حس میکردم. توجهی به نفرت نگاهش نکردم. اهمیتی نداشت. همانطور ايستاده بودم که صدای علی را شنیدم:
- حناجان!
و ابروهایم به مرحمت لفظی که به کار برد، پرش کوتاهی داشتند. حناجان! چه جلافتها!
قدمهایم را به داخل خانه برداشتم که صدای نفس پرحرص مادرش به گوشم نشست. نگرانتر از این حرفها بودم که توجهم را خرجش کنم.
صدای آیلی از داخل خانه میآمد که سراسیمه آذی را صدا میزد:
- آذی؟ آذی؟ کجایی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش