متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان فانتوم | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #51
***
با ایستادن ماشین، نفسی کشیدم و در را باز کردم. شرجی و گرمی هوا صورتم را کمی سوزاند. نکته‌ی مثبتش این بود که شب بود و رسما به دمای ذوب نمی‌رسیدم. نگاهم به ساختمان روبه‌رویم افتاد. نمای سنگ‌های سفیدش به زیبایی‌اش می‌افزود. چهار طبقه بود. در مشکی و طرح پاسارگاد حیاط که به دست پارسا باز شد، داخل شدیم. از پارکینگ کوچک گذشتیم و قدم‌هایمان به سمت آسانسور رفت. من، آیلی، آذین و رؤیا زودتر از همه داخل آسانسور شدیم. با خستگی به دیواره‌ی آسانسور تکیه دادم و و چشم‌هایم را بستم. موزیک ملایمی که در آسانسور پخش می‌شد، به حالت تهوع خفیفی که داشتم می‌افزود. خالی بودن معده‌ام را حس می‌کردم و میلی برای خوردن چیزی نداشتم. باز شدن در آسانسور، چهره‌ام ناله شد و رو به ایلی نالیدم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #52
رویش نشستم و پاهایم را روی هم انداختم. با ذوق، کاغذ دور ساندویچ را کنار زدم و با لذت گاز محکمی به آن زدم. هوا همچنان شرجی بود و روشنایی روز کم‌کم به چشم می‌آمد. با شنیدن باز شدن در بالکن، به سمتش بازگشتم. با دیدن هیبت ساهی در چهارچوب در، لقمه‌ام را قورت دادم و پس از چند ثانیه، نگاهم را از او گرفتم و به مقابلم دادم. دریا را می‌دیدم که در تلاطم بود. صدای قدم‌هایش را می‌شنیدم و سپس از گوشه‌ی چشم دیدم که به نرده‌های سنگیِ بالکن تکیه داد. گاز دیگری به ساندویچ زدم و به سکوتم ادامه دادم. چند لحظه نگذشته بود که صدایش را شنیدم:
- دوسش داری، نه؟
مات ماندم. با من بود؟ سرم را به سمتش چرخاندم. پشت به من کرده، دست‌هایش روی سنگ‌های سفید نرده‌مانند نشسته بود. او هم خیره به دریا بود. پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #53
دقایقی گذشته بود و من غرق فکر، به سقف خیره شده بودم. صدای در که آمد، فهمیدم ساهی داخل خانه شده. بی‌اختیار پوفی کشیدم که به خوبی خبر از کلافگی‌ام می‌داد. کاش نزدیکم نمی‌شد. قیرِ چشم‌هایش عمق داشت. انگار که می‌توانست تمام لایه‌های ذهنم را روخوانی کند. از گوشه‌ی چشم متوجه شدم که روی مبل روبه‌رویی‌ام نشست‌. با حرص پلک زدم. کاش حرف نمی‌زد.
- اسمت چیه؟
چشم از سقف گرفتم و خیره به چشم‌های مشکینش، گفتم:
- تربچه!
لبخندی که گوشه‌ی لبش نشست، به صورتش می‌آمد.
- تربچه هم خوبه، دوس دارم!
لب به هم فشردم. انگار برخلاف چهره‌اش، روحیه‌ی شر و پررویی داشت. چیزی نگفتم. چند لحظه‌ای خیره نگریستمش و سپس گفتم:
- چی می‌خوای از جونم؟ دنبال چی می‌گردی تو من؟
به پشتیِ مبل تکیه داد و پا روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #54
گوشی به دست، مشغول بازی جدول شدم و توجهم را از او گرفتم. از جای برخاست و پس از برداشتن چند قدم، درحالی‌که پشت به من داشت، صدایش را در فضا پخش کرد:
- دارم میرم صبحونه بخرم. اگه حوصله‌ت سر رفته، بیا.
سر بلند کردم و نگریستمش. چرا سعی بر ایجاد این ارتباط داشت؟ لب باز کردم که نه بگویم به جمله‌اش؛ اما بی‌اختیار سرم را تکان دادم و از جای برخاستم. به سمت اتاق رفتم و خواستم لباس‌هایم را عوض کنم که با به یاد آوردن کوله‌ی کوچکم، داخل ماشین، پوفی کشیدم و از در اتاق بیرون زدم. نگاه به اطراف چرخاندم. داخل خانه نبود. به سمت در رفتم و پس از پوشیدن کفش‌هایم، در را باز کردم. نزدیک به آسانسور، منتظرم ایستاده بود. آب دهانم را قورت دادم و گفتم:
- من نمیام!
و به چشم دیدم که طاق ابروهایش چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #55
تکانی به خودم دادم و قدم به جلو برداشتم. به سمت در کمک راننده رفتم و در را باز کردم. شنیدم که در سمت راننده را بست. نفسی کشیدم، سرم را تکان دادم و نشستم. بوی شیرین پخش شده درون ماشین، دلم را زد. به محض روشن کردن ماشین، شیشه را پایین کشیدم و نفس عمیقی کشیدم. بی‌اختیار سرفه‌ای کردم که صدایش را شنیدم:
- چی شد؟
آب دهانم را قورت دادم و سرم را به سمتش چرخاندم. نگاهش به سمتم بود. لحظه‌ای خیره‌اش شدم و سپس نگاه از چشم‌هایش گرفتم و همان‌طور که سرم را به سمت روبه‌رو می‌چرخاندم، گفتم:
- هیچی. بوی عطر، تند بود.
سری تکان داد و شیشه‌ی سمت خودش را هم پایین کشید. ماشین را که به حرکت در آورد، گفتم:
- پیاده نمی‌شد بریم؟ دریا که نزدیکه.
کولر ماشین را روشن کرد و به سمتم تنظیم کرد.
- نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #56
- جوابیم واسه سؤالت پیدا کردی؟
شانه بالا انداختم و سرتق گفتم:
- آره، بیکاری!
صدای تک‌خندش را شنیدم و دهان کج کردم. مثلاً قرار بود صبحانه بگیریم و حال... . نفسی کشیدم و باز هم خیره به دریا شدم.
- از کی پارسا رو می‌شناسی؟
ابروهایم کمی به هم نزدیک شدند.
- باید جواب پس بدم؟
چیزی نگفت. من هم سعی بر ادامه‌ی حرف زدن با او نداشتم. گرچه هنوز هم ذهنم درگیر کلمه‌ی آشنایش بود؛ اما دلیلی هم نداشت که با او صمیمی شوم. مچ دستم از نگه داشتن کفش‌هایم خسته شده، عقب‌گرد کردم و بدون حرفی به سمت خشکی حرکت کردم. صدایش را از پشت سر شنیدم:
- کجا؟
نفسم را به شدت فوت کردم و پلکی از سر حرص زدم. این همه سؤال و جواب به شدت کلافه‌ام می‌کرد.
- خسته شدم. میرم سمت ماشین. هر وقت دید زدنتون تموم شد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #57
صدای باز شدن در ماشین را از پشت سر شنیدم و بعد هم بمِ صدایش:
- صبر کن! وایسا می‌رسونمت.
نفسی که کشیدم از سر بیچارگی بود. کاش رهایم می‌کرد. کلافه بودم و درمانده. حس می‌کردم تنم هر لحظه بیشتر از قبل چسبناک می‌شود و او انگار درکی از حالم نداشت.
اهمیتی به حرفش نداده، راهم را رفتم. متوجه بسته شدن در ماشین شدم و قدم‌های تندی که به سمتم آمد. دستی که روی بازویم نشست، باعث شد با چشمانی گشاده از خشم به سمتش بازگردم. دستش را پس زدم و غریدم:
- به من دست نزن!
دست‌هایش را بالا برد. در چشم‌هایش تعجب موج می‌زد.
- چته تو؟ چه اداهاییه؟!
بیش از قبل عصبی شدم. ادا؟ پوزخندی از سر حرص زدم و با تمسخر نگریستمش:
- ادا؟! بری جلو آینه می‌بینی کی ادا درمیاره. چقدر خودتو دست بالا می‌گیری مسلمون!
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #58
مکث کوچکی کردم و گفتم:
- آدرس رو بفرست. شارژ گوشیم کمه. میام واست توضیح میدم.
صدایش را شنیدم.
- اس می‌کنم واست. زود بیا حنا!
«باشه‌ای» زیر لب گفتم و به تماس پایان دادم. با دریافت آدرس، جلوتر رفتم و کنار خیابان ایستادم. جاده تقریباً رو به شلوغی بود. با دیدن رنگ زرد ماشینی که به سمتم می‌آمد، دست بلند کردم. کنارم که ایستاد، نفس راحتی کشیدم و روی صندلی عقب، جاگیر شدم‌. آدرس را که دادم، چشم بستم و مشغول مرتب کردن ذهن آشفته‌ام شدم. واکنش‌هایم نسبت به ساهی زیاد بود. دست می‌گذاشت روی نقطه ضعف‌هایم، به بازی‌شان می‌گرفت و به راحتی اعصابم را متشنج می‌کرد. هیچ نمی‌خواستم باز هم به آن دوره‌ی احمقانه‌ی چند سال پیش بازگردم. باید از او دوری می‌کردم.
با ایستادن ماشین، چشم‌هایم را باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #59
حرص زده و عصبی، لباس‌هایم را عوض کردم. روی تخت نشستم و سرم را میان دست‌هایم گرفتم. کاش آیلی دعوتشان نمی‌کرد. تحمل من برای تنش‌های روحی خیلی وقت بود که تمام شده بود. آذین و آیلی که داخل شدند‌، با دیدن احوالم، با نگرانی جلو آمدند. همان‌طور که پایم را به‌طور ممتد روی زمین می‌کوبیدم، زمزمه کردم:
- رؤیا تنهاست، یکی‌تون بره پیشش.
آذین همان‌طور که کنارم می‌نشست، دستی روی شانه‌ام گذاشت و گفت:
- مانیار بردش بیرون!
پوزخندی پربغض زدم. طلبکاری‌اش برای من بود و ... . و چه؟ من که بودم در آن بین؟ احمقِ دیوانه‌ی پرتوقع! واقعیت همین بود، من هیچ‌کس نبودم.
دیدم که آیلی مقابل پاهایم به زانو نشست، دست‌های لرزانم را گرفت و نگران گفت:
- چی‌شده؟ کشتی حنا. کجا بودی؟ این چه حالیه که داری؟
لب به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #60
چند دقیقه‌ای میشد که در سکوت می‌گذراندیم. احساس گرما می‌کردم. از آغوش آیلی جدا شده، نگریستمش.
- پارسا کو؟ شنید حرفامونو؟
آذین سری تکان داد و با انگشتش اشکال کج و معوج روی زانویش کشید.
- توپ در کنی بالا سرش نمی‌فهمه. یادت نیست مگه؟ خوابش سنگینه.
سری تکان دادم. درست می‌گفت. مشخص بود که آذین برای گفتن حرفی مردد بود. دستم را روی دست بی‌قرارش گذاشتم و حین نوازش دستش، با لبخند کم‌رنگی لب زدم:
- چی می‌خوای بگی آذی؟
بعد از مکث کوچکی، پرسید:
- این... این همونه. نه؟ همونی که همیشه می‌خواستی باشه.
آرام گفتم:
- همونه!
لب به هم فشرد. چهره‌اش حالا بامزه می‌نمود.
- چرا وایسادی پا کسی که عین خیالشم نیست؟ طرف رفته نامزد کرده. چرا وایسادی پاش؟
تک‌خندی زدم و با انگشت اشاره، ضربه‌ای به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا