- ارسالیها
- 9,418
- پسندها
- 40,337
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 41
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #51
***
با ایستادن ماشین، نفسی کشیدم و در را باز کردم. شرجی و گرمی هوا صورتم را کمی سوزاند. نکتهی مثبتش این بود که شب بود و رسما به دمای ذوب نمیرسیدم. نگاهم به ساختمان روبهرویم افتاد. نمای سنگهای سفیدش به زیباییاش میافزود. چهار طبقه بود. در مشکی و طرح پاسارگاد حیاط که به دست پارسا باز شد، داخل شدیم. از پارکینگ کوچک گذشتیم و قدمهایمان به سمت آسانسور رفت. من، آیلی، آذین و رؤیا زودتر از همه داخل آسانسور شدیم. با خستگی به دیوارهی آسانسور تکیه دادم و و چشمهایم را بستم. موزیک ملایمی که در آسانسور پخش میشد، به حالت تهوع خفیفی که داشتم میافزود. خالی بودن معدهام را حس میکردم و میلی برای خوردن چیزی نداشتم. باز شدن در آسانسور، چهرهام ناله شد و رو به ایلی نالیدم:
-...
با ایستادن ماشین، نفسی کشیدم و در را باز کردم. شرجی و گرمی هوا صورتم را کمی سوزاند. نکتهی مثبتش این بود که شب بود و رسما به دمای ذوب نمیرسیدم. نگاهم به ساختمان روبهرویم افتاد. نمای سنگهای سفیدش به زیباییاش میافزود. چهار طبقه بود. در مشکی و طرح پاسارگاد حیاط که به دست پارسا باز شد، داخل شدیم. از پارکینگ کوچک گذشتیم و قدمهایمان به سمت آسانسور رفت. من، آیلی، آذین و رؤیا زودتر از همه داخل آسانسور شدیم. با خستگی به دیوارهی آسانسور تکیه دادم و و چشمهایم را بستم. موزیک ملایمی که در آسانسور پخش میشد، به حالت تهوع خفیفی که داشتم میافزود. خالی بودن معدهام را حس میکردم و میلی برای خوردن چیزی نداشتم. باز شدن در آسانسور، چهرهام ناله شد و رو به ایلی نالیدم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش