- ارسالیها
- 9,418
- پسندها
- 40,337
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 41
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #61
لبخندم را حفظ کردم و آذین خندید. آیلی اما واکنشی نشان نداد. در عوض رو به من گفت:
- بریم صبحونه؟
نفسی کشیدم. یاد ساهی و رفتار ریلکسش هنوز هم مرا عصبی میکرد؛ اما دست کم میزان این عصبانیت تا حد زیادی کاهش یافته بود.
- چیزی تو یخچال نیست که.
صدای پارسا که از چهارچوب در فاصله میگرفت را شنیدیم:
- دست و صورتمو بشورم، میرم میگیرم.
کسی چیزی نگفت. آیلی، کنارم روی تخت نشست و دستش را روی دستم گذاشت. آذین هم طرف دیگرم قرار گرفت.
- سر صبحی کجا رفته بودی؟
بیربط و ناگهانی پرسیدم:
- من خیلی ضایعم؟
انگشتش را نوازشوار روی دستم کشید.
- در چه مورد؟
- حسم به اون.
کمی سکوت کرد و سپس آرام گفت:
- نه. تو همیشه آروم بودی. سخت میشه فهمید چی تو ذهنته.
لبهای خشک شدهام را با زبان، تر...
- بریم صبحونه؟
نفسی کشیدم. یاد ساهی و رفتار ریلکسش هنوز هم مرا عصبی میکرد؛ اما دست کم میزان این عصبانیت تا حد زیادی کاهش یافته بود.
- چیزی تو یخچال نیست که.
صدای پارسا که از چهارچوب در فاصله میگرفت را شنیدیم:
- دست و صورتمو بشورم، میرم میگیرم.
کسی چیزی نگفت. آیلی، کنارم روی تخت نشست و دستش را روی دستم گذاشت. آذین هم طرف دیگرم قرار گرفت.
- سر صبحی کجا رفته بودی؟
بیربط و ناگهانی پرسیدم:
- من خیلی ضایعم؟
انگشتش را نوازشوار روی دستم کشید.
- در چه مورد؟
- حسم به اون.
کمی سکوت کرد و سپس آرام گفت:
- نه. تو همیشه آروم بودی. سخت میشه فهمید چی تو ذهنته.
لبهای خشک شدهام را با زبان، تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش