متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان فانتوم | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #61
لبخندم را حفظ کردم و آذین خندید. آیلی اما واکنشی نشان نداد. در عوض رو به من گفت:
- بریم صبحونه؟
نفسی کشیدم. یاد ساهی و رفتار ریلکسش هنوز هم مرا عصبی می‌کرد؛ اما دست کم میزان این عصبانیت تا حد زیادی کاهش یافته بود.
- چیزی تو یخچال نیست که.
صدای پارسا که از چهارچوب در فاصله می‌گرفت را شنیدیم:
- دست و صورتمو بشورم، میرم می‌گیرم.
کسی چیزی نگفت. آیلی، کنارم روی تخت نشست و دستش را روی دستم گذاشت. آذین هم طرف دیگرم قرار گرفت.
- سر صبحی کجا رفته بودی؟
بی‌ربط و ناگهانی پرسیدم:
- من خیلی ضایعم؟
انگشتش را نوازش‌وار روی دستم کشید.
- در چه مورد؟
- حسم به اون.
کمی سکوت کرد و سپس آرام گفت:
- نه. تو همیشه آروم بودی. سخت میشه فهمید چی تو ذهنته.
لب‌های خشک شده‌ام را با زبان، تر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #62
آیلی دستش را دور کمرم پیچید و صدای آرامش را لالایی گوشم کرد.
- بهش فکر نکن. مگه مهمه از کجا درموردت فهمیده؟
سرم را به طرفین تکان دادم. آن‌قدر هم برایم مهم نبود حرف‌هایی که درموردم زده میشد، فقط دوست نداشتم موضوع محفل داغشان باشم. نفسی کشیدم و بی‌حرف، روی تخت دراز کشیدم. دوست داشتم راجع‌به تک‌تک احتمالات و اتفاقات فکر کنم، تحلیل و بررسی داشته باشم تا به نتیجه برسم؛ اما آنقدر خسته بودم که نمی‌توانستم برای این کار پیش‌قدم شوم.
***
یک ساعتی گذشته بود. آذی و آیلی از کنارم جم نخورده بودند. حرف می‌زدند. یا درمورد من، یا محیط کار آیلی و یا خریت‌ها و خانمانه‌های آذی. علی همچنان دوستش داشت. همیشه داشت؛ اما هیچ‌گاه یاد نگرفته بود که عشق به مراقبت نیاز داشت. فقط می‌خواست آذی را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #63
و از چهارچوب در بیرون زدم. رؤیا و مانیار، روی مبل دونفره نشسته بودند و ساهی گوشه‌ای از مبل سه‌نفره را تصاحب کرده بود. مبل سه‌نفره را انتخاب کردم و با فاصله از ساهی، جایی مقابل آن دو قرار گرفتم. رؤیا با دیدنم لبخندی زد و گفت:
- خوبی عزیزم؟ خوب خوابیدی؟
متقابلاً لبخند زدم، از جایی لابه‌لای تار و پود قلبم لبخند زدم. او تقصیری نداشت.
- خوب بود همه چی.
مکثی کردم و پرسیدم:
- کی بریم بیرون. حس خریدم اومده. عصری بریم بیرون؟!
سری تکان داد و سرش را به شانه‌ی مانیار تکیه داد. نگاه خیره‌ی مانیار و ساهی را روی خودم حس می‌کردم و انگار که از روی ترحم بود. وضعیت بدی را داشتم تحمل می‌کردم. حس تحقیر داشتم. گرچه رؤیا خطایی نکرده بود؛ اما نفرت داشتم از این‌که به چشمشان موجودی ضعیف و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #64
برای چند ثانیه نگریستمش و چندین بار پلک زدم. نمی‌دانستم چه بگویم. گرمیِ احمقانه‌ای را در شقیقه‌ها و گونه‌‌هایم حس کردم. وضعیت بدی بود. به زور برای حرف زدن، زبان چرخاندم:
- خ... خب پس چرا حرف بزنیم؟
نگاهش حالا در جای‌جای صورتم می‌چرخید. می‌توانستم حس کنم که زور می‌زند تا خنده‌اش را عمق نبخشد. دهانم از اشتباه بی‌موقعم خشک شده بود. آب دهانم را به سختی قورت دادم.
- این یعنی حرف بزنیم؟
می‌خواستم از آن فضا خارج شوم. برای همین بدون فکر گفتم:
- باشه.
و بلافاصله از جای برخاستم و به سمت آشپزخانه رفتم؛ اما از پشت صدای خنده‌ی ملایمش را شنیدم. مسخره می‌کرد؟
به سمت آذین رفتم. روی میز کوچک مستطیلی وسط آشپزخانه، صبحانه را قرار می‌داد. ظروف یک‌بار مصرف و سفید رنگ نقلی هم میز را نقاشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #65
اما صدای خنده‌اش بلندتر از پیش شد. نفسی کشیدم. کاش با ساهی صحبت نمی‌کردم. یا در حالت بهتر و مطلوب‌ترش، کاش با اون به ساحل نمی‌رفتم. فحشی زیر لب به خود دادم و سر بلند کردم. به اطراف نگاه می‌کردم و در دل، به خود فحش می‌دادم که صدای پارسا را شنیدم:
- بچه‌ها بیاین صبحونه!
صاف نشستم. دست بردم و نگاهی به ساعت گوشی‌ام انداختم. تازه ساعت ده شده بود. یک‌به‌یک و پشت‌سر هم وارد آشپزخانه شدند و روی صندلی‌ها نشستند. دم کوچکی گرفتم و خیره‌ی دست‌هایم شدم که روی میز قرار داشتند. صداهای اطرافم را می‌شنیدم؛ اما واکنشی نشان نمی‌دادم. حتی میلی برای بالا آوردن سرم هم نداشتم. همه مشغول بودند، تک و توک صحبت می‌کردند و هم‌زمان صبحانه هم می‌خوردند. توجهی به حرف‌ها نداشتم، فقط خیره به بشقابم، در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #66
نهایتاً برایش سری تکان دادم و با بوسیدن شقیقه‌اش از جای برخاستم و خیره به چشم‌های رؤیا گفتم:
- هر ساعتی که گفتی بریم. واسه من فرق نداره خوشگله!
و با تشکر ریزی میز را ترک کردم. حوصله‌ام سر رفته بود. قدم‌هایم را به سمت بالکن کوچک خانه گذاشتم و با بستن در آن، روی صندلی مورد نظرم جاگیر شدم. نگاهم خیره‌ی روبه‌رو بود و فکرم درگیر گذشته‌ای که باید به فراموشی می‌سپردمش و چه تلخ بود عشقی که در سینه می‌پروراندم. دم عمیقی کشیدم و خواستم بازدمش را هم از دهان خارج کنم؛ اما با شنیدن صدای ساهی، نفس در سینه‌ام حبس شد.
- روابط جالبی داری!
پلک زدم. کنایه از جمله‌اش می‌بارید. اخم خفیفی کردم و هم‌زمان با بازدم عمیقم به سمتش چرخیدم.
- منظور؟!
پوزخند به چهره‌اش نمی‌آمد. خشن می‌شد، دیگر آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #67
با این‌که سرم را بالا نگه داشته بود؛ اما نگاهم زمین را جارو می‌کرد.
- یه لحظه نگام کن!
تمنای کلامش انگار لحظه به لحظه بیشتر می‌شد و من مات از این حجم التماسِ نشسته در چشمان مرد مقابلم. پلک زدم و چشم‌هایم را به مشکینِ چشم‌هایش دوختم. گویی سیاهچاله‌ای فضایی مقابلم بود. به ثانیه نکشید که در آغوشش حل شدم. باز هم مبهوت شدم و این آدم انگار استاد مات کردن من بود‌.
خودم را به سرعت عقب کشیدم و قدمی به عقب برداشتم. داشت دقیقاً چه غلطی می‌کرد؟
نمی‌دانم چه در چهره‌ام دید که سریع گفت:
- ببخشید!
و بی‌حرف و سریع، از بالکن خارج شد. نفسی کشیدم و دستم را به دیوار گرفتم. این مرد از من چه می‌خواست؟ منِ گوشه‌‌گیرِ تنها!
نفس‌های کشیده‌ام را کنترل کردم. حس عجیبی بود. صمیمی بودنش برایم غریب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #68
خنده‌ای کردم و چیزی نگفتم. پارسا مردِ روزهای سخت من بود، اگرچه برای گیلدا نقش بدترین مرد روی زمین را اجرا کرده بود.
***
با کلافگی سرم را به طرفین تکان دادم. همه را گم کرده بودم. آنقدر بی‌حوصله و تحت فشار بودم که به کسی توجه نکردم و حال، کسی دورم نبود. با این‌که شب شده بود، شرجی هوا پابرجا و موجب اذیتم بود. نفسی کشیدم و قطرات عرق روی صورتم را دستمال کاغذی پاک کردم. حتی ضدآفتابی که زده بودم هم آب شده بود.
- بقیه کجان؟
با شنیدن صدای ساهی، به عقب بازگشتم. نمی‌دانستم علاقه‌ی وافرش به رنگ مشکی از کجا نشأت می‌گرفت. لب‌هایم را با زبان، تر کردم و با همان لحن بی‌حوصله گفتم:
- نمی‌دونم. گمشون کردم.
خیره‌ی نگاهش را روی خودم حس می‌کردم و به هر جا خیره می‌شدم جز مشکین نگاهش.
- بیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #69
تمسخر به چهره‌ام نشاندم و دست‌هایم را به نشانه‌ی دعا بالا بردم:
- دعا هم کردم. فایده نداشت!
و دهانم را کج کردم. این‌بار علناً خندید. نگریستمش. باز هم همان چهره‌ی بانمک را به رخم کشیده بود. کمی خندید و نهایتاً دستی روی دهانش کشید.
- بیا بریم. قول میدم بهت سخت نگذره.
پوزخند زدم و این‌بار خودم هم نتوانستم جلوی نیش زبانم را بگیرم.
- شما به ما شر نرسون، خیرت پیشکش!
متوجه زهر کلامم شد؛ اما با این‌حال به روی خودش نیاورد. با احتیاط دستش را نزدیک دستم کرد که خودم را عقب کشیدم و تند و برنده نگاهش کردم.
- به من دست نزن!
حالات چهره‌اش را دیدم که از خنده به پوزخند تغییر شکل داد. حالا سیاهی را به خوبی در رفتارش می‌توانستم ببینم. قلبم تپش تندی کرد. کاش رفتار تندش را دوباره به من نشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #70
مات ماندم. دیگر حتی درد خفیف سرم را که از برخورد به قفسه‌ی سینه‌اش ایجاد شده بود را حس نمی‌کردم. مقابلم تیشرت مشکی رنگش قرار داشت و بزدل‌تر از این حرف‌ها بودم که چشم به سیاه‌چاله‌ی عمیقش بدوزم. سکوتم که طولانی شد، از وسط بازار، به گوشه‌ای کشاندم. این‌بار مقاومت نکردم. مغزم آن‌قدر به هم پیچیده بود که نمی‌توانستم واکنشی نشان دهم.
- خب؟
صدایش در گوشم لالایی شد. نمی‌دانستم چه بگویم. فقط دوست داشتم فرار کنم. تنهایی می‌خواستم. می‌خواستم ساهی را نبینم. همین مرد فعال این روزهایم. دست‌هایش روی بازوانم نشست. باز هم مقاومت نکردم. گیج‌تر از چیزی بودم که فکرش را می‌کردم.
- حنا؟ با توأم!
پلکی زدم. دهانم خشک شده بود. نگاهش کردم و با کمی لکنت پاسخ‌گو شدم:
- ب... بریم یه چیزی بخوریم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا