متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان فانتوم | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
و نهایتاً هم با فکی فشرده از درد، گفت:
- ول کن اون بی‌صاحابو تا بهت بگم. طفل گیر آووردی؟
به مرتبه‌ای رهایش کرد برای خودش بشقاب و قاشقی برداشت و در حینی که سر سفره می‌نشست، خودش را به طرفم خم کرد و گونه‌ام را بوسید.
- تو خوبی دورت بگردم؟
و من باز هم خندیدم. این‌بار برای دهان باز پارسا از این تفاوت قائل شدن فاحش. درحالی‌که چشم به قهوه‌ی موهایش دوخته بودم، گفتم:
- خوبم. خودت خوبی؟ آذین چطور؟
دست پشت گردنم گذاشت سرم را نزدیک خودش کرد‌. مشکی چشمانش در آن فاصله‌ی نزدیک، به تنه‌ای سوخته از درخت کاج می‌ماند.
- خوبیم دردونه، خوبیم. تو خوب باش، ما هم خوبیم.
- اهم!
و این صدای پارازیت پارسا بود که ما را متوجه خود کرد. آیلین، بی‌خیال گردنم شده، رو به پارسا، همان‌طور که برای خود برنج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
و لبخندم جنسی از دیار تصنع داشت انگار که کم‌رنگ، گوشه‌ی لبم نشست.
- خوبم، فقط گاهی یاد گذشته میفتم.
و مثل هر بار، پوزخند عصبی‌اش را شاهد بودم و نفرت آیلین زمانی به چشم می‌آمد که عزیزانش مورد رنجش قرار گیرند، وگرنه او همان خواهر بی‌نهایت مهربان من و آذین بود‌.
- از خدا می‌خوام یه روز به آخر عمرم مونده باشه، ببینم این یارو رو‌.

و لب به هم فشرد و ایضاً پلک محکمی زد. زیر لب زمزمه کرد:
- مان... .
و من به چشم دیدم نفس حبس شده‌اش را و من هم نفس حبس کردم از حقیقتی که ممکن بود فاش شود. باز شدن چشم‌هایش را دیدم و چرخیدن سرش به سمت خودم را هم همین‌طور. رنگ بهت و ناباوری، گویی غالب بر دیگر احساساتش بودند که چشمانش آن را فریاد می‌زد.
- آره؟
بهت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
نفسی کشیدم و خیره به خیابان سرد و پر از سایه‌ی اول صبح، خطاب به آیلینی که مثل من به بدنه‌ی ماشین پارسا تکیه داده بود، گفتم:
- دنبال چی آیلی؟ واقعاً سر یه احتمال دعوتشون کردی؟
و آیلی مثل دو روز گذشته دست به انکار زد:
- چه احتمالی؟ بد شد مگه؟ گفتم دور هم خوش باشیم. تازه، هر چی تعداد بیشتر باشه، بیشتر خوش می‌گذره. غیر اینه؟
نگاهم از کفش‌های کرم رنگش به شلوار جین مشکی و سپس بنفش خوش‌رنگی که به تن داشت، نشست.
- غیر اینه. من تو رو نشناسم، باید سر بزارم زمین بمیرم.
و آیلی بی‌توجهی خرج من کرد و با آرنج به شیشه‌ی ماشین کوبید و صدا بالا برد:
- بیاین بیرون. اومدن.
و نگاهش را از انتهای خیابان خلوت گرفت. روی صحبتش با آذین و پارسایی بود که داخل ماشین مشغول خوردن آب‌میوه و صحبت کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #44
نمی‌دانم دقایق چگونه گذشتند؛ اما آن‌قدر هم زیاد نگذشت که با صدای نسبتاً بلند شده‌ی پارسا، نگاهم را از زمین گرفته و به او معطوف کردم.
- خب سوار شین راه بیفتیم.
چشمی چرخاندم و زیر لب «باشه‌ای» ضعیف زمزمه کردم و سپس روی صندلی عقب ماشین جاگیر شدم. سرم را به صندلی تکیه داد و چشم بستم که صدای رؤیا پارازیت انداخت.
- می‌شه زنونه مردونه کنیمش؟
ذوقی که ته صدایش نشسته بود را فاکتور گرفته و پارسا با تک‌خندی گفت:
- مگه حمومه؟
و چشم بسته مطمئن بودم آخی که از دهان پارسا بیرون پرید، حاصل ضربه‌ی آرنج آیلین به شکمش بود‌. لبم به طرفی کج شد و نام لبخند را یدک کشید.
- م... منظورم اینه خوبه... خوبه‌.
چشم باز کردم و خنده‌ام را کنترل کردم. آیلین دستش را سمت پارسا دراز کرد و گفت:
- سوئیچ!
و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #45
چیزی از اتفاقات بین راه به یاد ندارم، چون یا خواب بودم یا هم خودم را به خواب زده بودم و با ایرپاد مشغول گوش دادن به آهنگ بودم‌.
با حس دستی که روی ساعدم نشست، چشم‌هایم را با کرختی باز کردم. نگاهم را به اطراف دوختم. داخل شهر بودیم. احتمالاً یکی از شهرهای بین راهی بود. همان‌طور که به خودم کش و قوس می‌دادم، پرسیدم:
- ساعت چنده؟
و صدای رؤیا را شنیدم:
- یک و نیم.
خمیازه‌ای کشیدم و با حس گرسنگی گفتم:
- بریم ناهار، من گشنمه.
خنده‌ی کوتاهی کردند و آذین از جلو خم شد و با برداشتن چیزی، به سمتم بازگشت و دستش را به سمتم دراز کرد. با دیدن ظرفی که حاوی کیک خانگی بود، لبخندی روی لبم نشست. ظرف را از دستش گرفته، با همان لبخند گفتم:
- کی برسه اون روزی که بیام بگیرمت خوشگله!
خندید و چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #46
کمی هول و سریع، لبخندی به لب کاشتم و گفتم:
- ناهار رو از کجا می‌گیرین؟ فست‌فود می‌ریم یا رستوران؟
خیره به چشم‌هایم، به زبان آورد:
- نمی‌دونم. چی می‌خوری؟
حس می‌کردم گلو و زبانم خشک شده. نفس راحتی کشیدم.
- منم نمی‌دونم. پس وایستیم بقیه هم بیان. با هم تصمیم بگیریم.
دقایقی نگذشته بود که با تقه‌ای که به شیشه‌ی ماشین خورد، نگاهم به سمت صدا معطوف شد. پارسا بود. آیلی شیشه‌ی ماشین را پایین کشید و صدای پارسا در گوشم به صدا درآمد.
- یه کم جلوتر یه پارک هست. بریم همون‌جا.
آیلی سری تکان داد و سوئیچ را چرخاند و ماشین را به جلو راند.
با ایستادن ماشین، زیر سایه‌ی درختی، نگاهی به پارک انداختم. زمین‌های صاف و سبزرنگ پوشیده شده از چمن و بوی خاک نم‌خورده‌شان، روی لبم لبخند کاشت. با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #47
پس از مکثی چند ثانیه‌ای، پلک بر هم فشرد و سپس رو به همه گفت:
- میریم یه کم بگردیم.
آذین مبهم نگاهمان کرد و بی‌حرف، سری تکان داد. رؤیا اما حرفش را این‌گونه به زبان آورد:
- الان ناهاره ها.
آیلی دستم را به دنبال خود کشید و در حینی که به آنها پشت می‌کردیم، صدایش را بلند کرد:
- زود میایم.
و دیگر کسی چیزی نگفت.
چند دقیقه‌ای میشد که روی قسمت سیمانیِ پارک قدم می‌زدیم. هر لحظه منتظر بودم تا آیلی سرزنش‌هایش را شروع کند؛ اما خبری نبود. در سکوت قدم برمی‌داشت و گاهی محکم‌تر از قبل، دستم را می‌فشرد. طاقت نیاوردم و دهان باز کردم:
- هیچی نمی‌خوای بگی؟
- چی بگم؟
صدایش رنگ غم و دلخوری داشت. لب‌هایم را به هم فشردم. حق داشت. باید می‌گفتم.
- ببخشید.
دستم را رها کرد و به ضرب، به سمتم بازگشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #48
به تنهایی زیرانداز بنفش_سفید را روی چمن‌ها پهن کردم و کم‌کم بقیه روی آن جای‌گیر شدند. گوشه‌ای از زیرانداز نشستم و با انگشت اشاره، قسمت کوچک بنفش رنگ را برای نوازش، نشانه گرفتم. دوست نداشتم چشم بالا ببرم و روانم را به تاراج ببرم.
- سرت چرا پایینه؟ بیار سرت رو بالا ببین به کی دل بستی!
لب به هم فشردم و بغض در گلویم خانه ساخت. با چشمانی که لایه‌ای از اشک را با خود حمل می‌کرد، نگاهم را به آیلی دوختم. چرا زخم می‌زد؟ چانه‌ی لرزانم را دید و سپس به چشم‌هایم خیره شد. حالت چشم‌هایش از عصبانی به غم تغییر کردند و آرام لب زد:
- ارزش نداره به‌خدا، ارزش نداره حنا!
آب دهانم را قورت می‌دادم. به خوبی می‌دانستم؛ اما دلم چه؟ چطور می‌توانستم نادیده‌اش بگیرم؟ چطور چندین سال عشق را به باد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #49
به غیر از لبخند کم‌رنگی، چیزی نگفتم. توانش را نداشتم، اعتماد به نفسش را هم نداشتم. دیدن رؤیا، آن هم کنار مانیار، به خودیِ خود افکار منفی و غم را در ذهنم پرورش داده بود. او هم چیزی نگفت و گاز محکمی به ساندویچش زد. ساندویچ نصفه نیمه را روی ران پایم گذاشتم و آب‌معدنی کوچک را باز کردم و جرعه‌ای نوشیدم. آب معدنی را پایین آوردم و بی‌اختیار به حجم سیاه‌پوش روبه‌رویم نگریستم. نگاهش به سمت من بود؛ اما با دیدن نگاهم، با بی‌تفاوتی و آرامش، نگاهش را به سمت دیگری هدایت کرد. پوزخندی زیرپوستی زدم. این حال نگریستن هم داشت. سری به طرفین تکان دادم و بی‌خیال نگاهش، به خوردن باقی‌مانده‌ی ساندویچم پرداختم. با زنگ خوردن گوشی‌ام، چشم از ساندویچ گرفته، نگاهم را به صفحه‌اش دوختم. تماس تصویری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #50
همان‌طور که می‌خندیدم، گفتم:
- دیگه چیکار کنم حورا سلطان؟ یه دختر داری خاصیت نداره. گوشت نمی‌گیره هر چقدر بخوره.
سری از تأسف تکان داد و من پرسیدم:
- بابا کجاست؟ خوبه؟
آهی کشید:
- اونم خوبه. همین‌جا نشسته.
خنده‌ام حالا به لبخندی کم‌رنگ تبدیل شده بود.
- سلام برسون بهش.
- باشه. چیزی لازم نداری؟ پول داری؟
معترض، گفتم:
- مامان! من که بچه نیستم. خودم کار و زندگی دارم.
- اگه میومدی همراهمون چی میشد؟ زمین به آسمون می‌رسید؟
خسته از شروع همان بحث همیشگی، گفتم:
- اذیت نکن دیگه مامان.
نفسی فوت کرد و گفت:
- باشه عزیزم. برو پس، برو یه کم خوراکی، میوه، چه می‌دونم، هر چی دوست داری بخر بخور.
صدای بلند بابا را شنیدم:
- بپرس چقدر می‌خواد بزنم به کارتش. یا اون چندرغاز نمی‌شه زندگی کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا