- ارسالیها
- 9,418
- پسندها
- 40,337
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 41
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #41
و نهایتاً هم با فکی فشرده از درد، گفت:
- ول کن اون بیصاحابو تا بهت بگم. طفل گیر آووردی؟
به مرتبهای رهایش کرد برای خودش بشقاب و قاشقی برداشت و در حینی که سر سفره مینشست، خودش را به طرفم خم کرد و گونهام را بوسید.
- تو خوبی دورت بگردم؟
و من باز هم خندیدم. اینبار برای دهان باز پارسا از این تفاوت قائل شدن فاحش. درحالیکه چشم به قهوهی موهایش دوخته بودم، گفتم:
- خوبم. خودت خوبی؟ آذین چطور؟
دست پشت گردنم گذاشت سرم را نزدیک خودش کرد. مشکی چشمانش در آن فاصلهی نزدیک، به تنهای سوخته از درخت کاج میماند.
- خوبیم دردونه، خوبیم. تو خوب باش، ما هم خوبیم.
- اهم!
و این صدای پارازیت پارسا بود که ما را متوجه خود کرد. آیلین، بیخیال گردنم شده، رو به پارسا، همانطور که برای خود برنج...
- ول کن اون بیصاحابو تا بهت بگم. طفل گیر آووردی؟
به مرتبهای رهایش کرد برای خودش بشقاب و قاشقی برداشت و در حینی که سر سفره مینشست، خودش را به طرفم خم کرد و گونهام را بوسید.
- تو خوبی دورت بگردم؟
و من باز هم خندیدم. اینبار برای دهان باز پارسا از این تفاوت قائل شدن فاحش. درحالیکه چشم به قهوهی موهایش دوخته بودم، گفتم:
- خوبم. خودت خوبی؟ آذین چطور؟
دست پشت گردنم گذاشت سرم را نزدیک خودش کرد. مشکی چشمانش در آن فاصلهی نزدیک، به تنهای سوخته از درخت کاج میماند.
- خوبیم دردونه، خوبیم. تو خوب باش، ما هم خوبیم.
- اهم!
و این صدای پارازیت پارسا بود که ما را متوجه خود کرد. آیلین، بیخیال گردنم شده، رو به پارسا، همانطور که برای خود برنج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش