- ارسالیها
- 9,418
- پسندها
- 40,337
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 41
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #71
نگاهی به چشمهایم کرد و بیحرف، سری تکان داد. دیگر نمیخندید. عذاب وجدانم دوچندان شد. آب دهانم را قورت دادم. باید از دلش درمیآوردم وگرنه عذاب وجدان لعنتی تمام فکرم را از کار میانداخت.
- من... من گفتم که ببخشید. متأسفم. دیگه...
حرفم به لطف لحن عجول و شتابزدهاش قطع شد:
- چه خبره؟ آروم باش حنا! چیزی نشده.
سکوت کردم. قلبم حالا آرام گرفته بود. چیزی نگفتم و دستهایم را مشغول لیوان جلویم کردم و کمکم از آبهویجم نوشیدم.
با شنیدن صدای گوشیاش، سرم را برای لحظهای بالا بردم؛ اما با به یاد آوردن اینکه به من مربوط نیست، سرم را باز هم گرم آبهویجم کردم.
- بگو!
دهانم را به طور نامحسوس کج کردم. معمولاً انسانها موقع شروع یک مکالمه سلام، الو یا چیزی شبیه به اینها میگفتند...
- من... من گفتم که ببخشید. متأسفم. دیگه...
حرفم به لطف لحن عجول و شتابزدهاش قطع شد:
- چه خبره؟ آروم باش حنا! چیزی نشده.
سکوت کردم. قلبم حالا آرام گرفته بود. چیزی نگفتم و دستهایم را مشغول لیوان جلویم کردم و کمکم از آبهویجم نوشیدم.
با شنیدن صدای گوشیاش، سرم را برای لحظهای بالا بردم؛ اما با به یاد آوردن اینکه به من مربوط نیست، سرم را باز هم گرم آبهویجم کردم.
- بگو!
دهانم را به طور نامحسوس کج کردم. معمولاً انسانها موقع شروع یک مکالمه سلام، الو یا چیزی شبیه به اینها میگفتند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.