- تاریخ ثبتنام
- 4/9/20
- ارسالیها
- 5,146
- پسندها
- 155,352
- امتیازها
- 80,673
- مدالها
- 30
سطح
43
- نویسنده موضوع
- #31
آنها همان روز، بعد از انجام کارهای نیمهتمام و امضای چند کاغذ برای سفرشان به سمت بوستون راهی شدند. با رانندگی دریک حدود چهار ساعت و نیم در جاده بودند، با حساب اینکه در بین راه در پمپ بنزینی توقف کردند تا باک ماشین را محض احتیاط کمی پرتر کنند و همینطور قهوهای بخورند. در بین راه کار دیگری غیر از صحبت نداشتند. گاهی اوقات کاری که همیشه خستهکننده به نظر میرسید در موقعیتی جدید جالب و سرگرمکننده بود. دریک انسان جالبی بود، میخواست چیزهای بیشتری یاد بگیرد اما همزمان میترسید که این چیزها بار مسئولیتش را سنگینتر کنند. بیشتر اوقات دوست داشت از نامزدش حرف بزند، گاهی از خوبیهای او میگفت و گاهی هم بدیها. دریک گفت:
- میخوام ازت به عنوان کسی که توی پروندههایی مثل این شرکت داشتی یه سوالی...
- میخوام ازت به عنوان کسی که توی پروندههایی مثل این شرکت داشتی یه سوالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.