- ارسالیها
- 1,059
- پسندها
- 13,823
- امتیازها
- 33,373
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #31
خوبی حرفهی من این بود که میزم توسط یه دیوار از سالن جدا میشد تا آرامش خودمو داشته باشم. ذوق زده دستشو گذاشت روی رنگ یشمی.
- اینو میخوام برف.
چشمای درشت شدهشو،که بیشباهت به کارن نبود، آورد نزدیک و با عشوه ادامه داد:
- ببین رنگ چشامه.
لبخند روی لبم پهنتر شد این خواهر و برادر خیلی به رنگ چشمهاشون می نازیدن.
بیحرف مشغول لاک زدن بودم که با صدای آرومی گفت:
- شنیدم داداش مارو چند روز پیش نقره داغ کردی.
عکسالعملی نشون ندادم و با سکوتم فرصت دادم تیکههاشو بندازه.
- یه جوری وابستهت شده که یه شب باهات حرف نزنه، مثل غورباقه توی آب جوش بالا و پایین میپره.
سرمو بلند کردم و خیره تو چشمهای آرایش شدهش آروم خندیدم. چرا اصطلاحات این خواهر و برادر انقدر بانمک بود؟
لبخندش چال گونههای سفیدشو به...
- اینو میخوام برف.
چشمای درشت شدهشو،که بیشباهت به کارن نبود، آورد نزدیک و با عشوه ادامه داد:
- ببین رنگ چشامه.
لبخند روی لبم پهنتر شد این خواهر و برادر خیلی به رنگ چشمهاشون می نازیدن.
بیحرف مشغول لاک زدن بودم که با صدای آرومی گفت:
- شنیدم داداش مارو چند روز پیش نقره داغ کردی.
عکسالعملی نشون ندادم و با سکوتم فرصت دادم تیکههاشو بندازه.
- یه جوری وابستهت شده که یه شب باهات حرف نزنه، مثل غورباقه توی آب جوش بالا و پایین میپره.
سرمو بلند کردم و خیره تو چشمهای آرایش شدهش آروم خندیدم. چرا اصطلاحات این خواهر و برادر انقدر بانمک بود؟
لبخندش چال گونههای سفیدشو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش