- ارسالیها
- 1,059
- پسندها
- 13,823
- امتیازها
- 33,373
- مدالها
- 20
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #51
- غروب میام دنبالت.
با لبخند خداحافظی کردم و پیاده شدم. شانس خوبم بود که عجله داشت و صبر نکرد تا داخل خونه برم. وقتی ماشینش از نگاهم محو شد صدای تک بوقی پشت سرم شنیدم. از دو روز پیش استرس دیدنش ته دلمو میشست و چنگ میزد اما الان که جلوی چشمهام توی پرشیای سفیدش نشسته بود، به آرامش رسیده بودم. نشستم و با لبخند گفتم:
- ماشینت مبارک خیلی خوشگله.
تیشرت سفیدی تنش بود که به خوبی خوشتیپیهاش رو نشون میداد. دستشو دایرهوار روی فرمون کشید و بیحرف حرکت کرد. یه مقدار توی ذوقم خورد. آخه چرا باهام حرف نزد؟ این اولین قرارمون بود. سعی کردم برای منظم کردن اوضاع کاری کنم که آروم پرسیدم:
- حالت خوبه بردیا؟
سر تکون داد و بدون اینکه نگاهم کنه «اوهوم» ریزی گفت.
از سردی کلامش شوکه شدم. کامل سمتش چرخیدم...
با لبخند خداحافظی کردم و پیاده شدم. شانس خوبم بود که عجله داشت و صبر نکرد تا داخل خونه برم. وقتی ماشینش از نگاهم محو شد صدای تک بوقی پشت سرم شنیدم. از دو روز پیش استرس دیدنش ته دلمو میشست و چنگ میزد اما الان که جلوی چشمهام توی پرشیای سفیدش نشسته بود، به آرامش رسیده بودم. نشستم و با لبخند گفتم:
- ماشینت مبارک خیلی خوشگله.
تیشرت سفیدی تنش بود که به خوبی خوشتیپیهاش رو نشون میداد. دستشو دایرهوار روی فرمون کشید و بیحرف حرکت کرد. یه مقدار توی ذوقم خورد. آخه چرا باهام حرف نزد؟ این اولین قرارمون بود. سعی کردم برای منظم کردن اوضاع کاری کنم که آروم پرسیدم:
- حالت خوبه بردیا؟
سر تکون داد و بدون اینکه نگاهم کنه «اوهوم» ریزی گفت.
از سردی کلامش شوکه شدم. کامل سمتش چرخیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر