- تاریخ ثبتنام
- 10/8/20
- ارسالیها
- 3,594
- پسندها
- 7,271
- امتیازها
- 35,773
- مدالها
- 16
ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺭﺱمحبوبم!
چرا گریه هامان بند نمی آید؟
چرا اینهمه باران!
ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ﺷﺎﺧﻪ ﺭﺍ
ﮐﺎﺵ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺭﺱمحبوبم!
چرا گریه هامان بند نمی آید؟
چرا اینهمه باران!
مگر یک آدمﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺭﺱ
ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ﺷﺎﺧﻪ ﺭﺍ
ﮐﺎﺵ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ
دنبال پنجره ی خانه ی تو بگردممگر یک آدم
چند بار قرار است بمیرد
که این همه خاطره
خنجر به دست
در آستانه ی هر فصل به کمینش نشسته اند؟!
من ِ در تبعید!دنبال پنجره ی خانه ی تو بگردم
می دانم نیستی و من این همه شعر را
بیهوده به بال قاصدک ها سنجاق کرده ام
لازم نیست سراغت را از پروانه ها بگیرم
وقتی نبودنت را می توانم از چشم شمعدانی ها بخوانم
می شود از کنار شمعدانی ها گذشتمن ِ در تبعید!
او را
چون گل سرخی از پشت میله های زندان
دوست داشتم.!
می توانم چشمهایم را ببندممی شود از کنار شمعدانی ها گذشت
و دلتنگ عطر کسی نشد؟
مگر آدم چند زمستان را
می تواند
بی گرمای دستهای کسی که دوستش دارد
یا مثلن از قطاری حرف بزنممی توانم چشمهایم را ببندم
یا به پرنده ای دور از تو خیره شوم
که روی سیم برق برفهایش را می تکاند ..
اصلن می توانم با هر سیاست نخنما شده دیگری!
مشکوکمیا مثلن از قطاری حرف بزنم
که نیم ساعت تاخیر داشت
می توانم چشمهایم را ببندم
یا به پرنده ای دور از تو خیره شوم
ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺭﺱمشکوکم
به سایه ای
که با من قدم می زند
زیر باران!!
تمام ساعت های خداحافظی راﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺭﺱ
ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ﺷﺎﺧﻪ ﺭﺍ
ﮐﺎﺵ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺍﻣﻼﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﺗﺮ ﻓﻌﻞ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺍﺳﺖ