• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان آبیس | آل۱۱ کاربر انجمن یک رمان

آل۱۱

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
8,133
امتیازها
24,973
مدال‌ها
16
سن
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
سپس دو خنجر را نزدیک به هم دیگر کرد که از دسته به هم چسبیدند و تبدیل شدند به خنجر دو سره که وسطش دسته و سرهایش خنجر بودند. رنگشان که تا آن موقع کدری آهنی را داشت، تبدیل به یک طلایی بسیار زیبا شده بود.
آندیا چشمانش برق زد، نگاهش رنگ ذوق گرفته بود و این از چشم توماس دور نماند. توماس سرش را به نشانه‌ی تاسف تکان داد، واقعاً ذره‌ای به این دختر سر تا پا سیاه... به جز پوستش که سفید بود... و شاید کمی لبان سرخش... آری مابقی چیز‌ها سیاه بودند و همین از نظر توماس برای نفرت‌انگیز بودن، کافی بود.
- خب الان چی می‌بینی؟
آندیا به چشمانش نگاه کرد، در حالی که چشمان خودش گرد‌تر شده بودند، لبانش را جمع کرد و پاسخش را داد:
- خنجر دو سره؟
توماسی نفسش را بیرون داد:
- کلاسای سلاح‌شناسیت رو مرتب شرکت کردی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آل۱۱

آل۱۱

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
8,133
امتیازها
24,973
مدال‌ها
16
سن
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
توماس با عجله، بطری‌های کوچک را هم در دست آندیا جا کرد.
- بهتره از اینجا بریم قبل از اینکه نگهبان‌ها دوباره احضار شند و تایم کلاسی تموم بشه.
آندیا مبهوت سرش را میان بطری‌ها و توماس چرخاند و گفت:
- ولی اینا رو برام توضیح ندادی!
اخم‌هایش در هم تنید و کلافه دستی به گردنش کشید و از کنارش رد شد و به سمت در خروجی سالن قدم برداشت.
- خودت امتحانشون کن و یادشون بگیر، خنجر سخت‌ترینش بود که گفتم، انقدر احمق نباش.
دهان و چشم‌های آندیا باز ماند. تا می‌خواست ذهنیتش نسبت به توماس منعطف شود، یک رفتار کذایی از خودش به نمایش می‌گذاشت که باعث پشیمانی و نفرت بیشترش نسبت به او میشد.
با حرص نفسش را به بیرون هدایت کرد و سریع نماد روی سینه‌اش را فشرد و آن‌ها را درون آن نماد کوچک پنهان کرد. آن نماد، حکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آل۱۱

آل۱۱

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
8,133
امتیازها
24,973
مدال‌ها
16
سن
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
همهمه در کلاس آنقدر بالا بود که مارسلین به خوبی نشنید، پس بلند گفت:
- چی؟
آندیا چشمانش را در حدقه چرخاند و بلندتر گفت:
- از طرف مدیر اومده بود.
چشمان مارسلین براق شد. لبخند روی لبش از معدود لبخند‌هایی بود که آندیا تعبیرش را می‌دانست؛ لبخند فضولی!
- خب؟
لحنش بشاش و منتظر بود.کمی سرش را کج کرد و ابروهایش را بالاتر داد تا آندیا صحبتش را ادامه دهد. نفس کش‌دار آندیا کلافه شدنش را آشکار می‌کرد. دروغگوی افتضاحی بود و حتی نمی‌دانست که چرا مدیر باید توماس را به دنبالش می‌فرستاد.
- هیچی!
یک ثانیه کافی بود تا فضولی‌اش تبدیل به ذوقی کور شود. اخم ظریفی کرد و طبق معمول وقتی به خواسته‌اش نمی‌رسید، کلمات ردیف شده و زنجیره‌وار مثل یک مسلسل از دهانش شلیک می‌شد:
- یعنی چی هیچی؟ نیم ساعت از کلاس رو با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آل۱۱

آل۱۱

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
8,133
امتیازها
24,973
مدال‌ها
16
سن
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
با ناخن‌های نسبتاً بلند و کشیده‌اش، شروع کرد به کندن پوست کناره‌های ناخن انگشتان دیگرش و گوشت داخلی لبش را گاز گرفت تا حداقل خشمش را این‌گونه تخلیه کند و به مارسلینی که قیافه‌‌ای حق به جانب و شیطنت‌آمیز داشت، نگاه می‌کرد.
یکی از شیاطین که از نژاد
اینفرنال‌*‌ها بود، داشت از جلوی سکوی جادوگران می‌‌کرد و آندیا در ردیف جلو قرار داشت و به وضوح می‌توانست صدای زمخت پسر شیطانی را بشنود که به همان زشتی شاخ‌های بلند روی سرش و سنگی بود که درست وسط قفسه سینه‌اش قرار داشت و یقه‌های یونیفرم را به گونه‌ای تا کرده بود که سنگ داخل پوستش بیشتر بدرخشد.
- افسانه‌ای، چند روز دیگه قراره افسانه‌ای بمیری.
و سپس قهقهه‌اش بالا رفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آل۱۱

آل۱۱

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
8,133
امتیازها
24,973
مدال‌ها
16
سن
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
نسیم ملایم موهایش را به بازی گرفته بود و نور خورشید، درست روی نوک کلاهش می‌تابید. کلاهش را از سرش برداشت و کنار حوض گذاشت. شرشر آب حس خوبی القا می‌کرد. نماد روی سینه‌اش را فشرد و خنجر و بطری‌های کوچک در هوا معلق شدند. آن‌ها را از هوا به نوبت قاپید و درست در لبه‌ی حوض قرار داد. ناگهان در کنار خنجر،کتاب هم نیز ظاهر شد. آندیا چشمانش را در حدقه چرخاند و کلافه پوفی کشید و با یک اخم، کتاب را به درون آب هول داد. دیگر از دست کتاب کلافه شده بود.
تصمیم گرفت کاربرد‌های مایه‌های داخل بطری‌ها را امتحان کند. اولین بطری که حاوی مایع صورتی‌رنگ بود را برداشت و به سمت یکی از گل‌ها رفت. خم شد و در حالی که زانو‌هایش را تا می‌کرد، با احتیاط مقابل گل نشست. سر بطری را برداشت و یک قطره از آن را روی گل ریخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آل۱۱

آل۱۱

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
8,133
امتیازها
24,973
مدال‌ها
16
سن
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
ابروهایش بالا پریدند. خب الان کاملاً متوجه شد که کاربرد معجون صورتی چه بود. در حالی که زانوهایش را در شکمش جمع کرده و به آن‌ها تکیه داده بود، انگشت اشاره‌اش را آهسته به سمت گل برد و کله‌اش را قلقلک داد، گُل خرناس‌های نازکش ریتم‌دار شد و در نهایت گلبرگ‌هایش تکانی خوردند. مشخص بود از نوازش لذت می‌برد.
- خب، خب، خب... این معجون کاربردییه.
داشت تصور می‌کرد که چه کار‌هایی می‌تواند در دوئل انجام دهد، که صدایی از پشت سرش بلند شد:
- این معجون ممنوعه که خارج از محوطه درسی استفادش کنی!
هینی کشید، از جایش بلند شد و با عجله به سمت صدا برگشت. در کمال تعجب پائولینا را مشاهده کرد که به درخت بید تکیه داده و با چهره‌ای حق به جانب به او نگاه می‌کرد. تکیه‌اش را از درخت گرفت و به سمت آندیا حرکت کرد و به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آل۱۱

آل۱۱

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
8,133
امتیازها
24,973
مدال‌ها
16
سن
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
نمی‌دانست چه دروغ دیگری باید تحویلش بدهد؛ دروغ چرا، اصلاً فکرش هم نمی‌کرد این مکان را کسی پیدا کند، کاملاً مطمئن بود که آنقدر راه رفته و به گوشه‌ای‌ترین قسمت آکادمی آمده تا کسی مچش را نگیرد و در نهایت زودجوش‌ترین جادوگر که از قضا چند روز پیش باهم به مشکل خورده بودند، مچش را گرفته بود. با دندان عضله‌ی داخلی لپش را گاز گرفت و پوستش را کند. در حالی که گل جلوی پاهای پائولینا ورجه وورجه می‌کرد و قصد داشت در مقابلش از خالقش محافظت کند و پائولینایی که حالا چشمان آبی‌اش براق‌تر از همیشه بود.
- می‌دونی سابرین‌مری، من آخرین نفری بودم که سوار کشتی شدم. نمی‌خواستم بیام اینجا. زمین برای من شگفت‌انگیز‌تر از اینجاست. خانوادم زیاد تعریفی نداشتند، ولی دستاورد‌هام خیلی زیاد بودند، اینکه مدام توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آل۱۱

آل۱۱

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
8,133
امتیازها
24,973
مدال‌ها
16
سن
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
تک‌تک کلمات پائولینا، انگار تکه‌های یخی مانند چشمانش بودند که مدام در قلبش فرو می‌رفت و قلبش برای نجات این بدن، با شدت بیشتری می‌تپید. خون پمپاژ می‌شد و یک قطره‌اش هم به مغز آندیا نمی‌رسید. فقط توانسته بود یک چیز را بفهمد، پائولینا شش دنگ حواسش تمام مدت پیش او بوده است. لب‌های خشک و ترک‌خورده‌‌اش بالاخره از هم باز شدند و یک چیز را زمزمه کردند:
- تو من رو تعقیب می‌کردی!
نوک انگشتانش سرد بود و معجون از میانشان لیز می‌خورد. خنده‌های پائولینا او را بیشتر در بهت فرو برد. صدای پائولینا از تمسخر می‌لرزید:
- عجب کشف بزرگی کردی سابرین‌مری. تو خیلی باهوش‌تر از منی! من اصلاً نمی‌تونم حدس بزنم که تو دقیقاً داری چیکار می‌کنی، ولی تو توی یه لحظه فهمیدی داشتم استاکت می‌کردم. البته که افسانه‌ای‌‌ترین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آل۱۱

آل۱۱

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/10/22
ارسالی‌ها
662
پسندها
8,133
امتیازها
24,973
مدال‌ها
16
سن
21
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
بقا دست به کار شده بود و تک‌تک عضله‌های آندیا را تکان می‌داد، مغزش فریاد می‌زد که نگذارد پائولینا فرار کند. در یک حرکت درپوش بطری زرد رنگ را برداشت و تمامش را از پشت، به هیکل پائولینا پاشید. چشمانش گشاد شده بود و دهانش باز از کاری که ناخودآگاه انجامش داده بود. حتی نمی‌دانست کاربرد معجون چیست و این حرکت احمقانه را زده بود.
پائولینا در جایش خشک شد، سپس با تعجب به سمتش چرخید. ناباورانه به پشتش که حالا خیس شده بود، دست می‌کشید. اخم‌هایش در هم پیچید و به دست خشک شده‌ی آندیا که بطری خالی معجون در دستش بود، نگاه کرد. با خشم و رگه‌های ناباوری که در صدایش موج میزد، گفت:
- داری چیکار می‌کنی؟
و ناگهان به پشت روی زمین افتاد و صدای برخوردش با زمین، بلند شد. چشمان ناباور آندیا به هیکل بدون حرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آل۱۱

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا