- ارسالیها
- 328
- پسندها
- 4,687
- امتیازها
- 21,133
- مدالها
- 14
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #51
لوکاس چندباره پلک زد. احساس میکرد اضطراب و وحشت سبب شده بود که به طور دقیق چهرهی مرد را رؤیت نکند. نگاهش پیِ فرم تینیجری موهای بلوند فرد رفت که در تناقضی با پختگیِ چهرهاش قد علم کرده بود.
چشمان شفاف آبی رنگ و پوست سفیدش، زیادی برایش آشنا بود. با حیرت و تفکر گفت:
- لیام؟!
لیام رو از لوکانِ طلبکار ربود و به لوکاس خیره شد. لبخند ملایمش را فزون بخشید و گفت:
- خوشحالم که یادت مونده.
لوکان نیز به لوکاس، و سپس دوباره به لیام چشم دوخت. پس از یکدیگر آشنایی کمی داشتند! لوکاس زودتر روبه لوکان کرد و گفت:
- لیام...با برادرش به تعداد دفعات زیادی به پدرم مراجعه کرده بود، برای تومور مغزی داداشش که رانندهی شخصی بود.
سپس رو به لیام کرد و آنچنان که چهرهی گشادهی او...
چشمان شفاف آبی رنگ و پوست سفیدش، زیادی برایش آشنا بود. با حیرت و تفکر گفت:
- لیام؟!
لیام رو از لوکانِ طلبکار ربود و به لوکاس خیره شد. لبخند ملایمش را فزون بخشید و گفت:
- خوشحالم که یادت مونده.
لوکان نیز به لوکاس، و سپس دوباره به لیام چشم دوخت. پس از یکدیگر آشنایی کمی داشتند! لوکاس زودتر روبه لوکان کرد و گفت:
- لیام...با برادرش به تعداد دفعات زیادی به پدرم مراجعه کرده بود، برای تومور مغزی داداشش که رانندهی شخصی بود.
سپس رو به لیام کرد و آنچنان که چهرهی گشادهی او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش