متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم جنایی رمان سرانوفیل | نرگس شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Narges.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 139
  • بازدیدها 4,788
  • کاربران تگ شده هیچ

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #51
لوکاس چندباره پلک زد. احساس می‌کرد اضطراب و وحشت سبب شده بود که به طور دقیق چهره‌ی مرد را رؤیت نکند. نگاهش پیِ فرم تینیجری موهای بلوند فرد رفت که در تناقضی با پختگیِ چهره‌اش قد علم کرده بود.
چشمان شفاف آبی رنگ و پوست سفیدش، زیادی برایش آشنا بود. با حیرت و تفکر گفت:
-‌ لیام؟!
لیام رو از لوکانِ طلب‌کار ربود و به لوکاس خیره شد. لبخند ملایمش را فزون بخشید و گفت:
-‌ خوشحالم که یادت مونده.
لوکان نیز به لوکاس، و سپس دوباره به لیام چشم دوخت. پس از یکدیگر آشنایی کمی داشتند! لوکاس زودتر روبه لوکان کرد و گفت:
-‌ لیام...با برادرش به تعداد دفعات زیادی به پدرم مراجعه کرده بود، برای تومور مغزی داداشش که راننده‌ی شخصی بود.
سپس رو به لیام کرد و آنچنان که چهره‌ی گشاده‌ی او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #52
این احتمال، یا واضح‌تر...این فرضیه زیادی شیطانی بود! به شدت بی‌رحمانه! حتی تفکر به آنکه قاتل، فقط برای وقت کُشی فردی بی گناه را به قتل رسانده بود، موهای تنش را سیخ می‌کرد!
با توجه به آنکه قاتل یا همان سرانوفیلی که لوکاس از آن صحبت می‌کرد، روابط اجتماعیِ خوب و آگاه به تکنیک‌های روانشناسی از قبیل هیپنوتیزم بوده، احتمال آن‌که با چند جمله آن زن را تحت تأثیر قرار دهد، زیاد دور از انتظار نبود!
همانند همان کاری که با هنری و دوستش ادوارد کرد.
-‌ کاراگاه!صدای فریاد زیادی بلند بود؛ آنقدر بلند که لوکان حس کرد شوک الکتریکی را ناگهانی از پیکرش عبور داده بودند. باز هم همانند همیشه در فکری عمیق به فرو رفته بود.
چهره‌اش منقبض شده بود و خط‌هایی روی پیشانی‌اش جا خوش کردند. سرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #53
باز هم همان حس عجیب ترس در وجود لوکان نشت کرد. تمام سلول‌های پیکرش را آماده ساخت و انگار که می‌دانست دکتر ویلیامز می‌خواهد خبر به قتل رسیدن یا خودکشیِ هنری را بدهد.
-‌ کاراگاه! هنری از امروز کاملاً حالات دیوونه‌ها رو به خودش گرفته، ولی حرف‌های عجیبی می‌زنه که احساس می‌کنم نیازه شما اون‌ها رو بشنوید...یه چیزی، درباره‌ی یه شخص سرا...سرانوفیل یا همچین چیزی میگه. فکر می‌کنم نیازه که اینجا باشـ...
لوکان به سرعت سخن دکتر ولیامز را درید و محکم گفت:
-‌ به زودی بهتون ملحق میشم.
سپس گوشی را قطع نمود و آن را دست آنتونی داد. از روی صندلی برخاست و رو به لوکاس و لیام گفت:
-‌ کاری پیش اومده که باید تنهاتون بذارم. به امید دیدار.
از پشت میز بیرون رفت و راهش را سمت خروجی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #54
«ساعت ده و نیم صبح_قسمت غربیِ برانکس نیویورک، بیمارستان روانی»
لوکان خودرو را در نزدیکی بیمارستان پارک نموده بود و در راهروی ورودی آن مکان به سر می‌برد.
در تلاش بود که برای پیروی از آرمان‌هایش هم که شده، عجله به خرج ندهد و با آرامش همراه نگهبانی که در اتاقکِ درون راهرو مستقر بود، به اتاق دکتر ویلیامز برسد.
تندتند پلک میزد تا انعکاس نور و رنگ سفید اطراف، چشمانش را خسته و آزرده نکند.
حیاط کوچک که پس از راهرو بود را پشت سر گذاشتند.

لوکان فکر کرد که اگر بجای آن کاشی‌ها و نماهای سفید روی زمین و دیوار، اندکی گیاه و در آن‌جا می‌کاشتند، ویوی زیباتر و دلنواز تری می‌گرفت تا آن‌گونه خالی و بی‌‌حس!
آنتونی و لوکان تا در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #55
دیروز اینجا بود و خبری از این اِل ای دی‌ها نبود! ولی الان...!
لوکان با تعجب پرسید:
-‌ اینجا چه خبره؟
دکتر ویلیامز با هول و ولا از زیر میز سفید رنگش بیرون آمد و آن‌چنان که پرونده‌های قطور درون دستش را روی میز می‌نهاد، گفت:
-‌ بالآخره اومدید کاراگاه!...تعجب نکنید، این اِل ای دی‌ها رو دیروز نصب کردم. از اتاق نگهبانی انتقالشون دادم به اینجا، چون نیازه حالات بیمار‌هام رو شخصاً ببینم.
سر تاسش پر از عرق بود؛ لیکن چهره‌اش در کمال ناباوری باز هم به طرز عجیبی آرام و ملایم میزد، آنقدر زیاد که حتی بیش‌تر از باز پیشین به لوکان آرامش وارد کند و دیگر حتی اثری از آن حس عذاب وجدانی که نسبت به مرگ برادر لیام داشت، نبود!
دکتر ویلیامز بر روی صندلی‌اش جلوس کرده و با اشاره‌ی دست،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #56
دکتر ویلیامز، با آن‌که جلوتر از لوکان حرکت می‌کرد و هیچ دیدی به چهره‌ی او نداشت، گویا که علم غیب می‌دانست و ذهن لوکان را خوانده بود؛ زیرا گفت:
-‌ دیروز، اون زمانی که شما به اینجا اومدید، تقریباً نیم بیش‌تر از بیماران توسط مسکن خوابونده شده بودن و اون چند نفر باقی مونده هم توی حیاط پشتی مشغول قدم زدن و کارهای دیگه بودن. برای همین دیروز ندیدیدشون.
لوکان به نشانه‌ی تأیید، سری برای دکتر ویلیامز تکاند با آن‌که می‌دانست نمی‌بیند! حوصله‌ی سخن گفتن نداشت و ترجیح می‌داد انرژی‌اش را برای صحبت با هنری ذخیره کند.
دکتر ویلیامز درحال قدم زدن در راهروی اصلی این مرکز بود. رنگ‌های روشنی که هیچ طیفی از تیرگی نداشتند، سوهان مانند بر اعصاب لوکان خط می‌کشیدند.
لوکان تا دیروز که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #57
لوکان اخم در هم فرو برد و در فاصله‌ی سه فوتیِ هنری، روی زمین زانو زد. بالآخره می‌دانست باید با ملایمت هرچه تمام‌تر با این موجود آزار دیده صحبت کند.
کمرش را سوی او خم و تلاش پیشه کرد از عبوسی چهره‌اش بکاهد. با لحنی ملایم و آرام گفت:
-‌ سلام.
هنری سرش را بالا گرفت. زمزمه‌هایش قطع شده بود و در چشمانش نیش اشک قابل رؤیت بود. موهای مشکی‌اش نامرتب بودند، درست همانند وضعیت اتاق!
تخت سفید و فلزی، زاویه‌ای قائم با دیوار ورایش نداشت و کج شده بود. انگار که هنری آن را کشیده باشد.
میز شیری رنگ چپ شده بود و تمام کشو‌هایش بیرون ریخته بودند.
این اتاق، واقعاً اتاق یک دیوانه بود!
-‌ مخروبه‌ها هم حافظه دارن!
هنری این جمله‌ی غریب را بر زبان راند. چهره‌ی لوکان بی‌اختیار در هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #58
همان که هنری نام کوچک لوکان را در این جمله‌اش به کار برده بود، برای دکتر ویلیامز کافی بود که به عجیب‌تلخلقه بودن این پسر پی ببرد. به یاد داشت فقط یک‌بار نام لوکان را بر زبان رانده بود و الآن در کمال تعجب می‌دید که هنری آن را شنیده و بر زبان رانده!
دکتر ویلیامز کمی خم شد و قصد گفتن سخنی به لوکان داشت؛ لیکن، رؤیت چهره‌اش کافی بود تا حرف دهانش بخشکد و حیرت‌زده تنها نگاهش کند.
لوکان در اعماق ذهن خودش متحیر بود که چگونه این جمله‌ی کوتاه، پیکرش را در خلسه‌ای خلأ مانند فرو کرده بود؟! مغزش گویا جهشی به دارایی‌های حافظه‌اش کرده بود.
شاید که به دنبال خاطره‌ای می‌گشت، به دنبال نواری فیلم که آن را از پیش‌روی چشمان لوکان عبور دهد؛ تا چیزی را برایش زنده کند که خودش هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #59
سپس بی‌توجه به چهره‌ی نگران و حیرت‌زده‌ی دکتر ویلیامز، از جنبش عبور کرد و او را در اتاق تنها گذاشت.
این دیگر زیادی بود. به یاد داشت خیلی از دوستان دوره‌ی راهنمایی و دبیرستان و حتی دانشگاهش او را لوکان خطاب کرده و جمله‌ای به او گفته بودند، ولی این...
واقعاً نمی‌دانست چرا با سخنی که هنری بر زبان راند، می‌بایست سخن یکی از هم‌کلاسی‌هایش را به یاد می‌آورد! اصلاً خوب نبود. به راستی ذهن بیش‌ازحد پر کارش کار دستش داده بود و با هر جمله، تداعیِ خاطره‌ای را برایش تدارک می‌دید.
این به هیچ عنوان درست نبود و می‌توانست موجب ایجاد تخلخل در حل پرونده‌هایش شود. به راستی که انگار داشت پیر میشد!
راهرو با عرض چهار متر را طی می‌کرد درحالی که سرش پایین بود. ناگهان با فردی برخورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

Narges.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
13
 
ارسالی‌ها
328
پسندها
4,687
امتیازها
21,133
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #60
درِ خروجی ساختمان را در ابتدای راهرو می‌دید و گویا تمام سلول‌های پیکرش برای خروج از آن‌جا شمارش معکوس راه انداخته بودند.
خوشحال بود که دکتر ویلیامز به دنبالش نیامده بود و همین هم شخصیت پخته‌ی او را در ذهن لوکان تکمیل می‌کرد.
از در خارج شد و گویا آن زمان بود که توانست یک دم درست و حسابی بگیرد.
بخار از دهانش خارج میشد و حیف هوا آفتابی نبود. اصلاً چرا خورشید قصد بیرون زدن نداشت؟ آخر چقدر هوای گرفته؟
از حیاط تمام سفید گذر کرد و وارد راهروی خروجیِ مرکز درمانی شد. آنتونی را میشد از ورای پنجره‌های شفاف اتاقک دید که با آن نگهبان بلند قامت و لاغر درحال خوش و بش است.
برای هزارمین بار در دل اعتراف کرد که هیچوقت نمی‌تواند همانند آنتونی روابط اجتماعی‌اش را پرورش دهد؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Narges.sh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا